چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

آتش پرست


آتش پرست

برخی واژه ها در درازنای تاریخ واژگون می شوند و برخی نیز معنای خویش را از دست می دهند و مفهومی تازه بخود می گیرند و برخی اگرچه خود در معنی دیگرگون می شوند, اما در واژه های ترکیبی معنای اصلی خویش را نگه می دارند

برخی واژه‌ها در درازنای تاریخ واژگون می‌شوند و برخی نیز معنای خویش را از دست می‌دهند و مفهومی تازه بخود می‌گیرند و برخی اگرچه خود در معنی دیگرگون می‌شوند، اما در واژه‌های ترکیبی معنای اصلی خویش را نگه می‌دارند.

از واژه‌های گروه نخست، «واییتی» اوستایی که در پهلوی «وات» خوانده می‌شد، در فارسی دری «باد»، در کهکیلویه و نیشابوری «بای»، و در گویش اورامی کردستان، «وا» می‌خوانند. این واژه همان است که در مفهومی دیگر در همه جای ایران، در ترکیب «ای وای» یا «وای بر تو» یا «وای من» به صورت «وای» تلفظ می‌شود... و نیز همین است که در انگلیسی «ویند» خوانده می‌شود و در زبان فرانسه بدان «وان» می‌گویند !

«وای» به معنای فرشته­ی موکل بر باد در کیش‌های آریایی باستان به گونه «وایو» تلفظ می‌شود و در «ریگ ودا» نامه­ی دینی هندوان به همین صورت آمده و ستایش شده است و به شکل فرشته موکل در باد و هوا در یشت‌ها نیز «وایو» خوانده می‌شود، ضمن آن­که به خود باد، چنان که گذشت «وایتی» می‌گفتند.

اما نمونه واژه‌های گروه دوم «افسوس» است که در تمام نوشته‌های باستانی از پهلوی و فارسی دری تا قرن هشتم به معنی ریشخند و تمسخر دیده شده است، اما کم کم معنی خویش را از دست داد و به معنی «دریغ..... و ابراز اندوه» به کار می‌رود.

نمونه‌های نشان دهنده افسوس و فسوس بسیار زیاد است و برای آگاهی از چند شعر و جمله در این جا یاد می‌شود.

از پندنامه­ی «آتورپات مانسپندان» به زبان پهلوی :

«بر کسی نیز افسوس مکنید، چون افسوسگر، افسوس بر باشد.»

از جاماسپ نامه :

«مردمان بیشتر به فسوسگری و نابکاری گروند» یا «بد آگاهان بر دین دستوران فسوس بیش کنند.»

از رودکی :

شاد زی با سیاه چشمان شاد که جهان نیست، جز فسانه و باد

باد و ابر است این جهان فسوس باده پیش آر ، هرچه بادا باد

از نامه­ی جلال الدین به شروانشاه :

«تا شیر شرزه، مملکت را از دم دمنه صیانت کرد، و از دم فسوس و فسوس آزاد گردانید.»

از منوچهر دامغانی :

اندرین ایام ما، بازار هزل است فسوس کار، بوبکر ربابی دارد و طنز حجی

از فردوسی، در خواستاری توس از دختر رستم :

به دامادیش کس فرستاد توس تهمتن بدو کرد چندی فسوس

از سهروردی، شیخ اشراق، در اواخر سده ششم :

«همراه نا اهل بود. بر من بخندید و افسوس پیش آورد و سفاهیت پیش آورد و سفاهیت آغاز نهاد و عاقبت دست به سیلی دراز کرد ...»

از سعدی، قرن هفتم :

«... سخن اندیشه گوی و معنی دار. چنان که اگر جای دیگر باز گویند، طاعنان را مجال فسوس نباشد.»

و از حافظ در سده هشتم :

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان ! گفت کای عاشق شوریده من خوابن هست ؟

بهترین نمونه از گروه سوم، سه واژه­ی «میان»، «کمر» و «کمربند» است.

«میان» که امروز معنی «بین» یا «واسط» را به خود گرفته بخشی از پیکر است :

میانت را و مویت را اگر صد بار پیمایی میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد

بندی که به «میان» بسته می­شود «کمر» بوده است :

سیاوش بیامد کمر بر میان سخن گفت با من ، چو شیر ژیان

از این شعر پیداست که شخصی که آهنگ انجام کاری را دارد، کمر به میان می­بندد، اما خدمتکاران و بندگان، بنابه موقعیتی که در خدمت سردار خویش داشته­اند، به چند گونه خویش را در بند یا مقید فرمان­های او نشان می‌داده­اند :

دختران دست بند به دست می­کرده­اند، که من دست بسته و فرمانبر توام :

پرستار، پنجاه ، با دست بند به پیش دل افروز تخت بلند

یا هنگام به بند کشیدن زال در زمان بهمن و بردن او با دست بند (دستوار) :

که پیش تو دستان سام سوار همان یاره گیو گوهر نگار

دختران و پسران گوشواره به گوش می‌بسته­اند که ما گوش به فرمان توایم :

همان طوق کیخسرو و گوشوار همان یا گیو گوهر نگار

بستن طوق به گردن، که گردن ما به فرمان توست و مثال آن هم در شعر پیش آمده.

با بستن پای «اورنجن» یا خلخال بدان معنی که پای ما در بند توست.

بستن کمر در خدمت سردار، که همواره آماده خدمت هستیم.

تو فرند من باشی و من پدر پدر پیش فرزند ، بسته کمر

یا :

مرا گر پذیری تو با پیر سر ز بهر پرستش ببندم کمر

هردو شعر از پیام و نامه­ی افراسیاب به سیاوش برای پذیرفتن او در توران زمین.

پس آن کسی که کمر می‌بندد، بنده و خدمت گذار است و در این شعر معروف باستانی این معنی به خوبی، خویش را نشان می‌دهد :

ای امیری که امیران جهانت خاص و عام بنده و مولای هستند و کمربند و غلام

که در آن، کمربند به معنی بنده همراه با سه واژه­ی مترادف خود آمده.

علامت بندگی با داشتن گوشوار، هنوز در عبارت «غلام حلقه به گوش» بر جای مانده.

و علامت بندگی یا کمر را هنوز در عبارت «نوکر کمر بسته» به زبان می‌آوریم ! و از این عبارات، واژه­های مرکب در فارسی بسیار است که به کمک آن می‌توان پی به معنی اصل و ریشه آن برد.

یکی از وا‍ژه­ها یا فعل‌هایی که در فارسی معنی معادل خویش را تقریبا از دست داده «پرستیدن» است که آن هم معنی خویش را هنوز در واژه­ی «پرستار» به خوبی حفظ کرده است.

از ریشه­ی گذشته­ی فعل با افزودن پسوند «ار» اسم فاعل پدید می­آید چونان :

خریدن خرید خریدار

آموختن آموخت آموختار

و به همین شیوه در زمان باستان از پرستیدن، اسم فاعل پرستار پدید آمده است و چون پرستار به معنی خدمت­گذار است پس می­بایستی که اصل فعل یعنی پرستیدن به معنی خدمت کردن بوده باشد.

در یکی از شعرهای پیشین از پرستاران با دستبند یاد کرده شد و اینست چند نمونه دیگر :

به کاخ اندرون پرستار وش بر شاه بر دست کرده به کش

«فردوسی»

و نیز این شعر از نظامی :

چو باشد گفتگوی خواجه بسیار به گستاخی پدید آید پرستار

به گفتن با پرستاران چه کوشی سیاست باید اینجا یا خموشی

و این گفتار بحیی معاذ عارف بزرگ ری باستان به روایت عطار نیشابوری :

«... گفت اصحاب دنیا را خدمت پرستاران و بندگان کنند و اصحاب آخرت را خدمت احرار و بزگواران کنند ...»

که در این سخن پرستار و بنده در کنار هم و به یک معنی در برابر آزاد و بزرگوار آمده. از ریشه­ی فعل با افزودن «نده» نیز صفت فاعلی پدید می‌آید :

گفتن گوی گوینده

پس «پرستنده» نیز می‌بایستی به همین معنی پرستار یعنی کسی که خویشکاری (وظیفه) او خدمت کردن است، بوده باشد و این شعر از پندهای بزرگمهر است به انوشیروان :

پرستنده­ شاه بد خور ز رنج نخواهند تن و زندگانی و گن

و نیز این شعر گفتگوی رودابه است با خدمتگذارانش. هنگامی که راز دلدادگی خویش را زال با آنان در میان می‌گذارد :

ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود

بدان بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم، نهان از نهفت

شما یک به یک راز دار منید پرستنده و غمگسار منید

همچنین از ریشه­ی فعل با افزودن «ش» اسم مصدر پیدا می‌شود،‌ که آن هم به همان معنای مصدر است. پس پرستش نیز می‌بایستی که معنی خدمت کردن در ادبیات فارسی دری آمده باشد، و پیش ازاین دیدیم :

مرا که پذیری تو با پیر سر ز بهر پرستش ببندم کم

و اگر چنین است پس می‌بایستی که خود مصدر نیز به همین معنی آمده باشد و چنین است :

به بالای سرو و به رخ چون بهار به اندرز پرستیدن شهریار !

از نام پسوند «ک» در پهلوی و فارسی دری نام دیگری پدید می‌آید که گاه معنی کوچک­تر را می‌دهد و گاه برای نشان دادن دوستی است، چونان:

پسر، پسرک، یا مرد، مردک این «ک» در برخی واژه‌های فارسی دری به «ه» تبدیل شده است یا به هر دو صورت تلفظ می‌شود.

پسر، پسره، آزاد، آزاده

پس از پرستار نیز می‌بایستی «پرستار» به معنی خدمتگذار محبوب یا «ک» «چک» ساخته شده باشد و اینست بخشی از شعری که در ستایش خدای در شاهنامه آمده :

شب عنبرین، هندوی بام اوی شفق، دردی آشام، از جام اوی

خور از روی خوبی، چو خوبان پرستاره چار بالش نشین

مه نو، ز راه سر افکندگی به گوش اندرون، حلقه بندگی

که در شعر نخست، «شب سیاه رنگ» به غلامان هندو نژاد که شبانگاهان بر بام­ها پاسداری می‌داده­اند تشبیه شده و در شعر دوم خورشید با آن همه خوبی و زیبایی پرستار پادشاهی بزرگی است که بر تمام جهان و آسمان­ها و کهکشان­ها فرمان می­راند.

باز در بیت سوم ماه نو به بنده­ی حلقه به گوش او مانند شده و در هر سه بیت این بندگی تکرار گردیده که برابر است با پرستار و پرستاره.

گاهی دخترکان پرستار به همسری خواجگان خود در می­آمدند و در چنین پیوند فرزندان آنان پرستار زاده نامیده می­شدند و این سروده­ی فردوسی به زمانی باز می­گردد که مهران ستاد را برای خواستاری دختر خاقان چین گسیل می­دارد و گوشزد می­کند از میان دختران خاقان آنان را برگزین که فرزند خاتون و ملکه باشد و نه فرزند پرستاران خاقان :

پرستار زاده نیاید به کار اگر چند باشد پدر شهریار

میدانی نیشابوری در فرهنگ السامی فی الاسامی زیر واژه­ی «الهجین» می‌نویسد :

«کی مادر بنده باشد، پدر آزاد.»

و نیز ادیب یعقوب کردی نیشابوری در البلغه زیر همین واژه می‌نویسد:

«آن­که پدر آزاد بود، مادر بنده !»

نیز واژه­ی «القن» در بلغه به معنی بنده و بنده زاده و «القینه» در کتاب میدانی به معنی پرستار است.

می­دانیم که واژه­ها در زبان‌های سامی با کمی اختلاف به یکدیگر ماننده و همچنین واژه «الامه» که در فرهنگ فارسی برابر پرستار آمده، در زبان اکدی «Ameltu» در آرامی «Amta» در عبری «Amat» و «Amwat» گویش می‌شده است، و تمام این واژه­ها، به اضافه­ی چند واژه­ی دیگر همه در برابر هزوارش کنیزک پرستار آمده.

فرهنگ منتهی الادب که بر دست عبدالرحیم ابن عبدالکریم صفی پور، در سده‌های اخیر نوشته شده در برابر واژه «امه» معنی خادم را آورده است، زیرا که در زمان او واژه­ی پرستار کم کم متروک شده، و معنی پرستیدن نیز دیگرگون شده بوده است اما همین خادم نیز در اصل معنای آن را که خدمت کردن باشد، روشن نگاه داشته است ! اکنون معنی پرستیدن و پرستار و پرستنده روشن شد، به واژه­های ترکیبی که از آن پدید آمده بنگریم.

فریدون جنیدی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.