شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

توضیحات جنگ به جای توصیفاتش


توضیحات جنگ به جای توصیفاتش

نگاهی به کتاب «واقعیت هایی از جنگ جلد دوم به روایت حماسه سازان لرستان »

● یک

«دیدم عراقی‌ها، یک منور کلتی شلیک کرده‌اند و به طرفمان می‌آمدند. همزمان که به سمت‌مان می‌آمدند، تیراندازی هم می‌کردند. بچه‌ها همگی مجروح شده بودند. قبل از حرکت یک اسلحه کلت همراهم آورده بودم. دست بردم تا آن را از زیر چفیه‌ام بیرون بیاورم، اما افتاده بود. عراقی‌ها به نزدیکی ما رسیده بودند. آهسته خودم را پائین کشیدم تا به بچه‌ها برسم. آنها به علت پرتاب نارنجک مجروح شده و در همانجا دراز کشیده بودند. تقریباً بیست دقیقه سر جایم ماندم و آهسته آنها را صدا می‌زدم تا شاید آنها را به طرف خودم بکشانم، ولی هیچ خبری از آنها نبود. صدای عراقی‌ها نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.

در عملیات قبلی تجربه کرده بودم که وقتی نیرویی به دنبال شناسایی می‌رود، دویست یا سیصد متر بیشتر از میدان مین خودشان دور نمی‌شوند. من که حدود پانصد متر از میدان مین آنها فاصله داشتم، چندین بار بچه‌ها را صدا زدم ولی باز هم خبری نشد. خون سرم تمام صورتم را گرفته بود و پهلوهایم ترکش خورده بودند، دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم، آهسته، آهسته به عقب آمدم تا به خط رسیدم. بچه‌ها تا من را دیدند گفتند: «چه خبر؟ چی شده است؟» بچه‌های اطلاعات تیپ هم آنجا بودند. گفتم: «کمین خوردیم.» تا صبح در خط ماندیم و صبح اول وقت همراه چند نفر از نیروهای زبده اطلاعات تیپ به محل درگیری رفتیم تا شاید بچه‌ها را بیاوریم ولی هیچ اثری از آنها نبود.

گزارش را به مسئول اطلاعات دادم و ایشان نیز من را به بیمارستان اعزام کرد.» در همین چند سطر، آنچه که بیش از همه به چشم می‌خورد [حتی بیش از اشتباهات یا مشکلات روایی] جانمایه‌ای است که از نقل قول اصلی، به این متن راه یافته و کاملاً واجد ارزش‌های داستانی است اما «بنیادسعاتی» که تنظیم‌کننده مجموعه این نقل‌قول‌هاست [تصور خاصی از این نام و باقی نام‌هایی که به عنوان تنظیم‌کننده در آثاری از این دست می‌آید ندارم به گمانم نام شخص خاصی نباشند شاید کار گروهی بوده و شاید هم کار یک نفر که نخواسته نامش بیاید] چندان دربند «رفوگری روایی» نبوده و همین که متن، در حدی باشد که فعل وفاعل و متمم و مفعول‌اش را بتوان صحه گذاشت، برایش کفایت داشته و این البته، مشکل عمومی کتاب‌هایی از این دست است که در آنها، روایت اصلی در سه مرحله بشدت آسیب دیده است:

۱) مرحله مصاحبه با روایتگر جنگ

۲) مرحله گزینش اطلاعات ضبط شده برای بدل شدن به متن

۳) مرحله ویرایش نهایی و ارائه «روایت» به مخاطب.

در مرحله نخست، مصاحبه‌گران، اغلب قادر نیستند اطلاعات موردنیاز را از روایتگر کسب کنند و حداکثر کاری که انجام می‌دهند روشن کردن ضبط صوت و ساکت نشستن است تا راوی، روایت خودش را با تمام حواشی غیرضروری و اغلب با حذف حواشی ضروری، به زبان بیاورد. در مرحله دوم، گزینشگر [یا پیاده‌کننده نوار یا سامان‌دهنده اولیه متن] به این نتیجه می‌رسد که اگر راوی به جزئیات اشاراتی داشته، زاید است یا اگر توصیفی به دست داده از فلان منطقه مین‌گذاری شده به درد چنین متنی نمی‌خورد؛ و بالاخره در مرحله سوم، «حال و هوا» از «متن» دریغ می‌شود و آن ویژگی مهم متون جذاب که آمیخته‌ای از به هم پیوستگی «حس و حال» با «زبانی متناسب» و فراز و فرود کنش‌ها در چارچوب چشم‌اندازی «به دقت» ترسیم شده است از آن دریغ می‌شود. ببخشید که این‌طور بی محابا عرض می‌کنم اما به گمان من، این سهل‌انگاری در روایت تجربیات ارزشمند گزارشگران جنگ، تاریخ را اگر نه در «روند اتفاقات» که در «چشم‌انداز و حس و حال اتفاقات» مخدوش می‌کند. مطمئناً کسانی که وقت خود و سرمایه مؤسسه‌شان را صرف پاسخگویی به نیازهای نسلی می‌کنند باید مراقب غفلت‌های اینچنینی باشند.

● دو

«در حین عملیات، یک میدان مین، سرراه بچه‌ها قرار گرفته بود. برای معبر زدن وقت نداشتیم و می‌بایست هرچه سریع‌تر این مانع برطرف شود. برادران تخریب یکی از لشکرهای عملیاتی تصمیم گرفتند با انفجار اژدر بنگال، گذری را برای عبور بچه‌ها به وجود آورند. یعنی میله‌های انفجاری را به هم وصل کنند و آن را در یک مسیر از میدان قرار دهند و با استفاده از چاشنی منفجر کنند تا بر اثر این انفجار، یک معبر به عرض یک و نیم متر در میدان ایجاد شود و نیروها بتوانند از آن عبور کنند و عملیات را ادامه بدهند. به این گونه پاکسازی میادین مین، معبرهای تعجیلی می‌گفتند. بچه‌های تخریب شروع به کار کردند. به علت گلوله‌باران دشمن مسئول گروه بشدت مجروح شد. یک نفر از برادران تخریب‌چی به جای مسئول گروه وارد عرصه شد. سیم انفجاری در اختیار نداشت.

او برای این که بتواند هرچه سریع‌تر مأموریتش را انجام بدهد از همان مقدار سیمی که در اختیار داشت استفاده کرد در صورتی که به علت انفجار شدید معبرهای تعجیلی، می‌بایست از سیم‌های انفجاری طولانی‌تری استفاده بشود تا عمل‌کننده از آتش انفجار آن در امان بماند اما ایشان جهت تسریع در عملیات بدون توجه به کوتاه بودن سیم انفجاری، باطری را به انتهای سیم آخرین اژدر بنگال وصل کرد. اگرچه می‌دانست که بر اثر این انفجار به شهادت می‌رسد ولی به منظور مهیا ساختن زمینه پیشرفت رزمندگان با عزمی راسخ و با یک نعره «یا حسین» انفجار را انجام داد. ایشان بر اثر همان انفجار به درجه رفیع شهادت رسید.

نیروهای رزمی نیز با مشاهده این ایثار و از خودگذشتگی با شجاعت هرچه بیشتر بر مواضع دشمن یورش بردند و به قلع و قمع عراقی‌ها پرداختند.» سطرهایی که خواندید بی‌هیچ تردیدی منظری درست از جنگ هشت ساله بود اما میزان تأثیرش بر مخاطب [با آن لحن «توضیحی» به جای «توصیفی»] در چه حد است؟ «متن»، از خودگذشتگی بازکننده معبر تعجیلی را به ما نشان نمی‌دهد درباره آن «حرف» می‌زند و این «حرف زدن» از ارزش آن «صحنه» می‌کاهد؛ یعنی ما قادر نیستیم همان احساسی را از دیدن این از خودگذشتگی داشته باشیم که راوی اصلی به عنوان «مشاهده‌گر» داشته و این، به آن معناست که بخش قابل توجهی از انرژی آن واقعه در «متن» به هدر رفته. این نگاه به متن، در سراسر کتاب به چشم می‌خورد و منحصر به این سطرها نیست و در بیشتر مواقع به راحتی می‌توان «واقعیت‌هایی از جنگ» را با کم کردن نیمی از توضیحات و جایگزین کردن «توصیفات»، جان تازه‌ای بخشید.

نکته دیگری که می‌توان درباره این کتاب گفت این است که متن حاضر، اجتماع چندین روایت درباره یک واقعه است تا تصویری بزرگ از یک عملیات در قاب «متن» شکل بگیرد. این شگرد می‌توانست به «چندصدایی شدن» متن بینجامد اگر روایت هر راوی، حاوی «نگاه و زبان» مختص آن آدم می‌بود اما در اینجا هم، کتاب دچار مسامحه شده و اگر پانویس‌ها نباشند که انتهای روایت راوی الف یا ب یا ج را اعلام کنند و نامش را به مخاطب متذکر شوند، تصور مخاطب این خواهد بود لاجرم همه این «دیده‌ها» حاصل مشاهده‌گری یک تن بوده است.

اغلب این نکته را ـ نه من که باقی منتقدان هم ـ متذکر شده‌ایم که «روایت» امر خطیری است. آنقدر خطیر است که ویل دورانت هم برای تاریخ‌نویسی، کاملاً به استحکام آن متعهد است پس ما که نگران یا دل‌نگران تاریخ خودمان هستیم باید تعهدمان به استحکام روایت، اگر نه به اندازه دورانت، که لااقل در حد قابل قبولی باشد.



همچنین مشاهده کنید