جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
نگفتنِ گفتن
![نگفتنِ گفتن](/web/imgs/16/166/uafti1.jpeg)
هری لوید در یکی از فیلمهای معروفش که در دهه ۶۰ از تلویزیون زیاد پخش میشد، در خیابانی در مکزیک راه میرود که دو طرف خیابان جنگ خونینی بین دو طرف در کار است، اما قهرمان فیلم بدون توجه به توپ و تفنگ و کشتارها، با خونسردی بدون توجه به آنچه در پیرامونش رخ میدهد و بیآنکه تصور کند که ممکن است خودش نیز تا لحظهای دیگر هدف گلولهای اتفاقی قرار گیرد، در خیابان راه میرود و شماره کفش مردگان را نگاه میکند تا کفشی برای خودش انتخاب کند. او دزد کفش نیست تنها کفشی برای پاهای برهنه خود میخواهد اما هم اوست که سرانجام خاتمهدهنده جنگ است. وضعیت این تراژدی مضحک، نوشتن شعر در این وضعیت است. نوشتن کار هولناکی است و نوشتن شعر، خوفناکترین، خودخواهانهترین و ضروریترین کار. در یک شعر به نام «شعر ناتمام»، خطابش شعرهای بالقوه است که هنوز بالفعل نشدهاند. آنها گویا خطر بیشتری دارند: به شعر نگفتهام/خردهای نیست اگر/ معنا نمیدهد/به شعر نگفتهام/گفتهام/بازی را چند-چند ببازد! /گفتهام که خاطرش بماند/نیامدن بهتر از آمدن است/ گفتهام خیالش راحت باشد/ ما را حتی/به جرم شعرهای نگفته هم گردن میزنند.
چگونه میشود آدمی چیزی را نگوید؟ چرا چیزها به جای اینکه بیان نشوند، باید بیان شوند؟ آیا امر حقوقی حاکم بر وضعیتها از همه یک مجرم متحرک ساخته است؟ مجرمی که به محض «بیان کردن»، در مکانیسم حقوقی میتواند کمیتی پیدا کند. مکانیسم حقوقی تنها در این حالت دستش گشاده است. چیزها باید بیان شوند، حتی سکوت دیگر واجد کمیت امر حقوقی میشود. مگر در قوانین وجود ندارد که اگر «خوانده به دادگاه» از جرمی آگاه باشد و سکوت کند، خود عمل مجرمانه انجام داده است؟ بنابراین، سکوت آدمی نیز واجد امری قابل اندازهگیری است. اما باید «نگفتن» را از سکوت جدا کرد. متهم از نگفتنش بیشتر آزار میبیند تا سکوتش. آنچه گفته نمیشود باید گفته شود. این چیزی است که امر حقوقی از فرد مطالبه میکند. در این شعر، عبارتِ «نیامدن بهتر است» هم حاکی از طنز تلخ موجود در آن و هم تفکیک آن از سکوت کردن است. درنیامدن، حرکت است. حرکتِ نیامدن. یعنی درنیامدن باید حرکتی باشد که نه تنها بالفعل نیست بلکه فقدانی در بالقوگی نیامدن است. این رسالتی است که شعر برعهده گرفته است. زین پس شعر، بالفعل نمیشود، فقدانش را در آنچه بالقوگی خودش است، حفظ میکند. این رسالت شعر است.
وضعیت به طرز هولناکی، بدل به امر حقوقی شده است و شعر در این معرکه گام میزند، باطل الاباطیل است، چیزهایی که بیان میشوند، آسانتر در وزنه بطالت و سودمندی قرار میگیرند لیکن آنچه بیان نمیشود، چه؟ برای وضعیتهای موجود، بیان شدن ضرورت است و بیان نشدن، تهدیدی عظیم است. و به هر تقدیر شعر در بازی و رقابتِ جهان کمی شده، وارد میشود و عامدانه میبازد، ظفرمندانه تا پای خط پایان میرود لیکن پایش را آن سوی خط نمیگذارد. شعر خود را بیان نمیکند؛ دست بر قضا بیان میشود تا بیان شدن خود را انکار کند. در کارزار راه میرود، خطر میکند، بیآنکه پروای خویش داشته باشد. شعر، پرهیزگار نیست و کنارهگیریاش در حد نظاره کردن نیست، همراه کارزارِ سودآور نیست، راه رفتن در میانه یا کناره کارزار است، زیرا تصادف و بخت را به محک میگذارد.
حال برای شاعر چه فرق میکند زیرا «به جرم شعرهای نگفته هم گردن میزنند...»
امیرهوشنگ افتخاریراد
پینوشت:
پیش از این، معمول بود که وقتی میخواستند اولین مجموعه شعر چاپشدهای را معرفی کنند در پایان معرفی، منتقد اظهار امیدواری میکرد که نوید یک شاعر بااستعداد را دهد. اما مرور زمان نشان میدهد تنها استمرار در نوشتن است که شاعر میسازد؛ استمراری که همیشه ناتمام باقی میماند.
مجموعه شعر «یک مشت شعر نگفته» نوشته مسعود رفیعی، با فرض استمرار در کار در سلسلهکار شاعری قرار میگیرد. لیکن زمانه نوشتن نقد بر مجموعه شعر به روشی که پیش از این مرسوم بوده که به اصلاح نقاط مثبت و منفی آن نقل شود، یا ایرادات گرامی آن بیان شود، یا اینکه چگونه نوشته میشد، بهتر بود، دیگر راضیکننده نیست. زیرا در موقعیتی هستیم که اگر خود شاعر جستوجوگری و تجربههای ذهنی نکند، کمکاری از خود اوست و کار شاعری، تنها استمرار و پوستی سخت میطلبد و در این راه خود او بهتر از هر کسی میداند که چه چیزی را ننویسد. از اینرو، با وجود بعضی اضافات و توصیفات دستمالیشدهای که مانع ایجاز، استعاره، تعلیق و تخیل در عموم مجموعه شعرها میشود، لیکن سرانجام تشخیص با خود شاعر است زیرا سراسر سنت نقد به اصطلاح ادبی ما، دستکم از دهه ۴۰ به این سو، واجد همه این دست اشارات است. شعر معاصر یا مدرن ما که نقطه عزیمت آن نیماست، به صد سالگی نزدیک میشود، در این مسیر که کوتاه هم نیست، تجربههای بسیار و البته محدودی را بنا به ضرورتهایی، شاعران از سر گذراندهاند، بنابراین تنها ابلهان چیزهای بازیافته را مبدا و شاهکار خود تلقی میکنند و چرخ اختراعشده را برای بار چندم به نام خود میزنند.
بنابراین قرائت شعر-اگر چنین چیزی قایل باشیم- همان ایجاد خط مجانب با یک اثر هنری است، برای اینکار به قول آدورنو، فرضا فلسفه میتواند هنر را متعین کند. آنچه در قطعه بالا آمد، امکانی است که نظریه بالقوگی آگامبن در قرائت کردن میدهد. البته اصلا بهاین معنا نیست که باید مصداقی برای آن فلسفه پیدا کرد بلکه کارکرد آن همان خط مجانب است؛ خطی که در کنار منحنی خود حرکت میکند مرتب به آن نزدیک میشود اما هیچگاه به آن تلاقی نمیکند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست