دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

جشن معارفه


جشن معارفه

یکی از سرگرمی های دوران دانشجویی سرکار گذاشتن دانشجویان ورودی جدید است, از بس که ورودی های قدیم ما را موقعی که دانشگاه آمدیم سرکار گذاشتند که ما هم لحظه شماری می کردیم که یک دانشجوی ورودی جدید بیاید و سرکارش بگذاریم

یکی از سرگرمی‌‌های دوران دانشجویی سرکار گذاشتن دانشجویان ورودی جدید است، از بس که ورودی‌‌های قدیم ما را موقعی که دانشگاه آمدیم سرکار گذاشتند که ما هم لحظه شماری می‌کردیم که یک دانشجوی ورودی جدید بیاید و سرکارش بگذاریم، هنوز هم تقریبا در همه دانشگاه‌ها این سرکار گذاشتن یک‌جور رسم است و ورودی‌‌های جدید اگر به قول معروف تیز نباشند حتما اساسی سر کار می‌روند و تا مدت‌ها سوژه خنده می‌شوند، بر اساس یک رسم قدیمی توی دانشگاه ما، هر سال دانشجو‌های ترم بالایی برای دانشجو‌های جدید جشن ورود می‌گیرندکه اسمش جشن معارفه است، امسال نوبت ما بود که برای ورودی‌‌های جدید مراسم معارفه بگیریم، با بچه‌‌ها نشستیم و فکر کردیم که چکار کنیم و چکار نکنیم، بیشتر ورودی‌‌های دانشگاه ما بچه‌‌های رشته‌‌های مرتبط به محیط زیست هستند، خیلی از این بچه‌‌ها چیزی در مورد رشته‌شان نمی‌دانند و فقط یک تصویر کلی دارند، من، مرتضی، مرضیه و بهروز برنامه چیدیم، برنامه ویژه ورودی‌‌های جدید بود و البته یک دلیل دیگر هم داشت که ما ورودی‌‌های قدیمی‌تر را به سالن راه ندادیم.

ورودی‌‌های جدید آمدند و توی سالن آمفی تئاتر نشستند، دقیقا همان حس و حال روز‌های اول دانشجویی خودمان را داشتند، محیط برای‌شان تازگی داشت، رفتارها، استاد و کلاس و آمفی تئاتر و... مراسم شروع شد، خانم کمالی یکی از بچه‌‌های همکلاسی مجری برنامه بود، رییس دانشگاه هم رفت پشت تریبون و خوشامد گفت و کمی در مورد قوانین و مقررات دانشگاه حرف زد و... بعد چند موسیقی زنده و کلیپ پخش کردیم تا این‌که نوبت به برنامه اصلی رسید که حتی رییس دانشگاه هم خبر نداشت می‌خواهیم چکار کنیم.

خانم کمالی رفت پشت تریبون و گفت:

- حتما خیلی از شما‌ها دوست دارید بدونید رشته تحصیلی‌تون در مورد چیه؟ چه واحد‌هایی رو پاس خواهید کرد؟ آینده شغلی تون چی می‌شه؟ خوشحالم به عرض‌تون برسونم که امروز در جمع ما یکی از دانشجو‌های قدیمی دانشگاه هست که ۱۰ سال پیش مثل همه شما وارد این دانشگاه شد و امروز با مدرک دکترا از خارج از کشور برگشته و جوان‌ترین استاد دانشگاه کشور در این رشته است و امروز در جمع ماست، آقای دکتر فاروقی به ما افتخار دادند و چند دقیقه‌ای وقتشون رو برای سخنرانی گرفتیم، آقای دکتر خواهش می‌کنم تشریف بیارید پشت تریبون!

حسن هم که از اول مراسم کت و شلوار پوشیده بود و قیافه جدی به خودش گرفته بود، خیلی جدی در میان تشویق شدید ما و ورودی‌‌های جدید پشت تریبون رفت، قیافه جا افتاده‌تری از ما داشت و با تعریف‌‌های خانم کمالی که او را جوان‌ترین استاد دانشگاه کشور خواند ورودی‌‌های جدید باورش کردند، به حسن گفته بودیم که با ادبیاتی حرف بزن که بچه‌‌ها واقعا باور کنند تو هفت سال خارج از کشور بودی! حسن هم خیلی جدید صدایش را صاف کرد و گفت:

- وقت‌تون خوش و درود بر همه شما! خوش اومدید به این کالج و من از صمیم قلبم براتون شادترین آرزو‌ها رو دارم! هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که یک روز برگردم به ایران و با انرژی مثبت شما روبرو بشم، وقتی لیسانسم رو گرفتم و به خارج از کشور امگریت کردم، منظورم مهاجرته، به خودم گفتم فاروقی! این یه استارت تازه است! مثل یک کوفته قلقلی باش توی ماهیتابه زندگی! استاپ نکن! بورسم رو واسه دانشگاه کالافین کلیمانجاروی کشور کنیا گرفتم، از همون موقع رشته‌ام رو انتخاب کرده بودم، سر این رشته یک نوع فایت هست توی غرب! فایت! منظورم جنگه! چی بهش می‌گیم... رقابت! رقابت شدیدی هست بین فارغ‌التحصیل‌‌های محیط زیست دنیا برای گرفتن بورس توی رشته میمون شناسی، اون هم میمون‌‌های سوماترایی! من موفق شدم بورس بشم، رفتم دانشگاه، استارت رو زدم، نان استاپ! یعنی بدون توقف واحدهام رو پاس کردم، یواش یواش دیدم چقدر میمون‌‌ها موجودات جالبی هستند.

حسن داشت حرف می‌زد و ورود‌‌های جدید مات و مبهوت او شده بودند، من همان موقع که حسن رفت روی سن رفتم کنار رییس دانشگاه و گفتم این یه شوخیه با ورودی‌‌های جدید خواهش می‌کنم لو ندید! چون او حسن را می‌شناخت و می‌دانست ترم قبل چهار واحد افتاده و هنوز ترم هفت است و دکترایش کجا بود!! حسن کاملا جو را توی دستش گرفته بود و ادامه داد:

- شاید براتون جالب باشه بدونید میمون‌‌های سوماترایی چه اخلاق‌‌های شگفت انگیزی دارند، اونا معرکه هستن، یعنی به قول خود کنیایی‌‌ها گلاتاسوری فیکوراته شامیلورو هستن! که ترجمه‌اش به فارسی می‌شه فوق العاده دوست داشتنی و باورنکردنی! این میمون‌‌ها هر روز صبح که بیدار می‌شن دستاشون رو خیس می‌کنن و مو‌های سرشون رو به سمت بالا شونه می‌زنن، به این شکل!

حسن خیلی جدی و بدون این‌که بخندد ادای میمون‌‌ها را درآورد که مو‌های سرشان را به سمت بالا شانه می‌کند، بعد گفت که قصد دارد این رشته را در دانشگاه تاسیس کند و اگر کسی از دانشجویان علاقمند به بورس شدن در این رشته است می‌تواند بعد از به پایان رسیدن مراسم به من مراجعه کند و سوالاتش را بپرسد! رییس دانشگاه و ما چند نفری که در جریان بودیم به زور خودمان را کنترل کرده بودیم که نخندیم، چون نه اصلا چنین دانشگاهی وجود داشت، نه چنین میمون‌‌هایی، نه حتی آن جمله‌ای که حسن گفت به زبان کنیایی بود! حسن در آخر گفت:

- روزگارتون پر از خنده و شادمانی!

بعد در میان تشویق خیلی شدید از سن پایین آمد، جوری او را تشویق کردند که رییس دانشگاه را تشویق نکرده بودند، برنامه تمام شد و ما زیر چشمی نگاه می‌کردیم که عکس العمل ورودی‌‌های جدید را با حسن ببینیم، حسن حتی با رفتن رییس دانشگاه باز روی صندلی‌اش ماند و کتاب انگلیسی از توی کیفش درآورد و شروع به ورق زدن کرد! چند نفر از ورودی‌‌های جدید آمدند و سوالاتی پرسیدند و حسن هم با جدیت جواب می‌داد، تا چند روز بعد هم، بعضی از ورودی‌‌های جدید حسن را که می‌دیدند، می‌گفتند:

- سلام استاد!

البته خیلی زود ماجرا لو رفت و... ولی خاطره شد.

نازنین جعفرپور