دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
واژگانی از جنس استخوان و سنگ
یکی از دقیقترین و الهامبخشترین تعبیرهای نقادانه تی. اس. الیوت چیزی بود که او «تخیل شنوایی» مینامید یعنی حس ریتم و هجا، نفوذ در لایههای بسیار عمیق فکر و احساس، جان بخشیدن به هر واژه، فرو نشستن در غریزههای فراموش شده، بازگشت به اصل خویش و به سوغات آوردن چیزی از آن و تلفیق تفکرات متمدن و سنتی. در اینجا به نظر میرسد که الیوت به بار فرهنگی پنهان در برخی واژگان و ریتمها اشاره میکند، به آن ارتباط پنهانی میان واژگان یک شعر که نهتنها گوشنواز است بلکه برای تمام ابعاد ذهن و بدن نیز لذتبخش است. به انرژیهای کوبنده میان واژگانی که شاعر آنها را در بازی نیمهآگاهانهیی به شعر تبدیل میکند، به ارتباط میان آنها به عنوان واژگان صوتی محض، به عنوان صدایی رسا. واژه برای او اتفاقی ریشهدار است که نشانه تاریخ بشریت، خاطرات و وابستگیهاست.
در متن چنین «تخیل شنوایی» است که میتوان به بحث درباره زبان تد هیوز پرداخت. شاعری که به اصل میرود و چیزی از آنجا به سوغات میآورد، کسی که به دور از دستاوردهای شاعرانه انگلستان قرار دارد، کسی که متضمن تداوم انگلستان دگری است. وی محافظ و پشتیبان چیزی است که آن را انگلستان واقعی میداند. به نظر میرسد که او دچار آن حس تاریخی باشد که شاعران انگلیسیزبان و ملیتهای دیگر زمانی دچار آن بودند. سرزمینشان بسیار ارزشمند میشود، میخواهند سنتهای بومی خود را حفظ کنند، درهای تخیل خود را به گذشته باز میگذارند تا پیشینه آنگلو ساکسون خود را ثابت کنند و همه اینها در زبانشان مشخص میشود. هیوز به بقایای فرهنگ شمال تکیه میکند، به عناصر غیر مسیحی (pagan) آنگلو ساکسون و نورس. همچنین از عناصر صورتفلکی و اساطیر بدوی الهام میگیرد.
روح زبان او تداوم چارچوبهای سفت و سخت و سرزندگی آنگلو ساکسون است که به سنت تجانس آوایی واژگان انگلیسی میانه تبدیل و سپس به گونهیی موجب حفظ اشعار و قصاید محلی میشود، یادآور شکسپیر و شاعران عصر الیزابت میشود. برای هیوز انگلستان چشماندازی کهن است، جایی که سنگها در آن فریاد میزنند و آفاق شکیبایی میکنند، جایی که عناصر ذهن قدرت مذهبی دارند، جایی که «فرشتگان درخشان مرارت میکشند»، جایی که «ستارگان در آن تعظیم میکنند» و با نیرویی پیشاسقراطی در پس تمام چیزها «آب نهفته است»، (در پس تمام چیزها/ کاملا واضح کاملا پوشیده.) انگلستان به عنوان زادگاه لیرشاه اکنون به شکارگاه یورکشایر تبدیل میشود، با برهها و روباهها و بازها که انسان «بیچیز» را قانع میکنند که او یک موجود دوپای بیچاره است که نه به غل و زنجیر و محدودیت، بلکه به بودن با حیوانات علاقهمند است. شاعر در خرابهها سرگردان است و توسط پایانی ناگهانی و سرنوشتساز از دلگرمیها و عشق به اصول دور میماند. او مرتب در قلمرو اش در رفت و آمد است، در چمنزارها زندگی میکند و غریزهاش او را به جنگلهای ورای شهرها میکشاند. او نه شهری است و نه روستایی. اشعارش همانقدر بوی جانوران وحشی را میدهد که بوی کتابخانهها را. عنوان کتابهای او ما را به نقاط دورافتاده ذهنمان پرتاب میکند.
«لوپرکال» (نوعی گرگ)، واژهیی که بوی گرگ میدهد ما را همچنین به اصالت خود در نمایشنامه جولیوس سزار شکسپیر ارجاع میدهد: «همه شما این صحنه را بر بالای غار لوپرکال دیدید/ من سه بار تاج پادشاهی را به او تقدیم کردم.» و دوباره این واژه از شکسپیر نیز عقبتر میرود و به غار لوپرکال در کوهی در روم در اطراف شهر پالاتین ارجاع میدهد. لوپرکال همچنین نام جشنی است که در پانزدهم هر فوریه برگزار میشد و در آن پس از قربانی بزها و یک سگ، جوانان کمربندهایی را که از پوست این قربانیها درست میشد برتن میکردند و دور شهر پالاتین میدویدند و هر که را میدیدند با شلاقی از پوست بز به او ضربه میزدند. این هم یک آیین باروری بود و هم آیینی بود که مرز شهر را در آن مشخص میکردند و زبان هیوز نیز به گونهیی همینطور است. کشش و گیرایی آن و بوی خون و عرق و علف و آب، یادآور شعرهای محلی انگلیسی دهه پنجاه است، شعرهایی که در آن مرزهای انگلستانی پنهایی را از میان رودها و درختها، شکارگاهها و آغلها در مینوردیدند. هیوز همچون «تام بیچاره» در خارزار ظاهر میشود، مرد متمدنی که میخواهد حقایق کهن و باستانی را بچشد و امتحان کند.
او همچون «وودوو» (Wodwo) ظاهر میشود، مردی وحشی از جنگلهایی دور. کتاب «وودوو» در سال ۱۹۶۷ به چاپ رسید و در آغاز آن نقل قولی از داستان «گوین و شوالیه سبز» گذاشته شده بود. این ارتباط عامدانه بسیار آموزنده است. همچون هنر گوین، هنر هیوز نیز دارای چارچوبی روشن و غنای درونی است. واژه پردازی او از حروف بیصدا کمک میگیرد. توان هیوز مدیون حروف بیصدا بود که همچون قطرسنج برای سنجش حروف صدادار بهکار میبرد و با آنها خطوط شعر را در جاهایی انگار میخ میزد و پرچ میکرد. وی این واجآرایی و همچنین سیالی جملات را از شاعرانی چون شکسپیر، جان وبستر، هاپکینز و لارنس به ارث میبرد. هیوز تلاش میکند تا آوا به یک زندگی درونی تبدیل شود، به یک حضور ساده، به «جوهره، طبیعت و برآیند زندگی» دریا، سنگ، باد و درخت.
زبان بدوی و کهن اشعار اولیه هیوز بسیار تحت تاثیر شاعران اروپای شرقی نیز بود. آنها در جستوجوی سرچشمههای روح بشریت به دنبال «زبان اصیل» بودند. زبانی پایینتر از سطح کلمات، زبانی که فرونپاشد. واژگانی از جنس استخوان و سنگ. آدورنو میگوید پس از آشویتس دیگر شعری سروده نخواهدشد و هیوز به دنبال شعری متواضع و اخلاقی بود که سکوت اردوگاهها را به هم نزند.
ترجمه: ثنا ولدخانی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی انتخابات مجلس دوازدهم
قتل فضای مجازی هواشناسی تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیلاب سامانه بارشی آموزش و پرورش سازمان هواشناسی باران آتش سوزی
خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
تلویزیون سینمای ایران سینما نمایشگاه کتاب دفاع مقدس صدا و سیما مسعود اسکویی صداوسیما کتاب موسیقی مهران غفوریان سریال
معماری
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام مهدی طارمی سپاهان رئال مادرید بازی بارسلونا لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال
باتری گوگل آیفون اینستاگرام سامسونگ مایکروسافت اپل عکاسی ناسا
چای کاهش وزن فشار خون توت فرنگی سیگار کبد چرب