دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
اثبات توحید و بطلان وحدت وجود
تفسیر هستی چیست، و رابطه خداوند با خلق چگونه است؟!
آیا عالم آفریده خداوند است؟!
یا اینکه خود خداوند به صورت زمین و آسمان و انسان و جن و فرشته و سنگ و چوب و... پیوسته در تجلی و ظهور است؟!
پیروان نظریه "وحدت وجود" برآنند که بین "خالق و خلق" هیچ گونه جدایی و غیریت و دوگانگیِ حقیقی وجود ندارد و وجود آن دو عینا یکی است. با توجه به انتشار و توسعه روز افزون عقیده مزبور، این نوشته به موارد ذیل میپردازد:
الف) ارزیابی و ابطال عقیده وحدت وجود
ب) اثبات و توضیح معنای "تباین و جدایی ذاتی خالق و مخلوق"
ج) تحقیق در مورد معنای نامتناهی
● مقدمه
آیا عالم آفریده خداوند است؟! یا این که این خود خداوند میباشد که به صورت زمین و آسمان و انسان و جن و فرشته و سنگ و چوب و... تجلی و ظهور کرده است؟ در این باره به طور کلی دو دیدگاه وجود دارد:
۱) دیدگاه فیلسوفان و عارفان و تفکیکیان: این دیدگاه بر این پایه استوار است که جز وجود خداوند، هیچ وجودی در کار نیست و خداوند متعال هیچ وجودی خلق نکرده, بلکه جهان هستی و وجود سایر اشیا همان وجود خداوند است که به صورتها و شکلها و تعینهای گوناگون در آمده است و حتی وجود شیطان هم غیر وجود خدا نیست.
۲) عقیده مکتب برهان و وحی: بر خلاف اندیشه بشر ساخته پیشین، در این دیدگاه، جهان هستی, غیر وجود خداوند متعال است. همه اشیا مخلوق و آفریده او میباشند و او همه چیز را پس از نیستی حقیقی, خلق نموده است. مخلوقات, نه پدید آمده از ذات خداوندند و نه مرتبهها, جلوهها, اجزاء, تعینها، اشکال و صورتهای وجود او.
ما قبل از ورود در بحث، نمونههایی از کلمات فیلسوفان و عارفان وحدت وجودی را میآوریم. سپس به ارزیابی عقیده ایشان میپردازیم.
نمونههایی از سخنان فیلسوفان و عارفان:
ـ واجب الوجود کل الاشیاء، لا یخرج عنه شیء من الاشیاء.
ـ واجب الوجود همه چیزهاست، هیچ چیز از او بیرون نیست.
ـ هو وجود الاشیاء کلها.
ـ خداوند، وجود و هستی همه چیزها میباشد.
ـ سبحان من أظهر الاشیاء وهو عینها.
ـ منزه آنکه اشیا را ظاهر کرد، و خود عین آنها است.
ـ إن الحق المنزه هو الخلق المشبه.
ـ همانا خداوندِ منزه، همان خلق دارای همانند است!
ـ إنّه علی صورة خلقه، بل هو عین هویّته وحقیقته.
ـ او به صورت , و شکل خلق خود میباشد، بلکه او عین هویت و ذات و حقیقت خلقش است.
ـ إنها [الذات الالهیه] هی الظاهر بصور الحمار والحیوان.
ـ تحقیقا آن [ذات الهی] به صورت خر و حیوان ظاهر است.
ـ غیر متناهی که صمد حق است به حیث که لا یخلو منه شیء ولا یشذّ منه مثقال عشر عشر أعشار ذرة...
ـ هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد.
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری هر لحظه مرا تازه خدای دگر استی!!
الموجود والوجود منحصرة فی حقیقة واحدة شخصیّة، لا شریک له فی الموجودیّة الحقیقیّة و لا ثانی له فی العین و لیس فی دار الوجود غیره دیّار. وکل ّما یتراءی فی عالم الوجود أنّه غیر الواجب المعبود فإنّما هو من ظهورات ذاته و تجلّیات صفاته الّتی هی فی الحقیقة عین ذاته... فکلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... فالعالم متوهّم، ما له وجود حقیقیّ. فهذا حکایة ما ذهبت إلیه العرفاء الالهیّون و الاولیاء المحقّقون.
"موجود و وجود"، منحصر در حقیقتی است که واحد شخصی است و شریکی در موجودیت حقیقی ندارد و در خارج، فردِ دومی برای آن در کار نیست، و در سرای هستی غیر از او احدی وجود ندارد, و تمام چیزهایی که در عالم وجود به نظر میآید که غیر واجب معبود باشد تنها و تنها از ظهورات ذات و تجلیات صفات اوست که در حقیقت عین ذات او میباشد.
بنا بر این هر چیزی که ما ادراک میکنیم همان وجود حق است که در اعیان ممکنات میباشد... پس "عالم"، خیال است و وجود واقعی ندارد. و این بیان آن چیزی است که عارفان حقیقی و اولیای محقق به آن معتقدند.
رجعت العلیة والافاضة إلی تطور المبدأ الاول بأطواره.
معنای "علت بودن" و افاضه خداوند به این باز میگردد که خودِ او به صورتهای مختلف و گوناگون درمیآید.
الحق هو المشهود، والخلق موهوم.
حق و خدا همان چیزی است که دیده میشود. و خلق, وهم و خیال میباشد.
(فاذا شهدْناه شهدْنا نفوسَنا) لان ذواتنا عین ذاته، لا مغایرة بینهما إلا بالتعیّن والاطلاق... و(إذا شهدَنا) أی الحقّ (شهِدَ نفسَه) أی ذاته الّتی تعیّنت وظهرت فی صورتنا.
هنگامی که ما خداوند را شهود میکنیم خودمان را شهود کردهایم، زیرا ذات ما عین ذات اوست، هیچ مغایرتی بین آن دو وجود ندارد جز اینکه ما به این صورت در آمدهایم و او بدون صورت است...؛ و هنگامی که او ما را شهود میکند، ذات خودش را ـ که تعیّن یافته و به صورت ما درآمده و ظهور کرده است ـ مشاهده میکند.
إن العارف من یری الحق فی کل شیء بل یراه عین کل شیء.
عارف کسی است که حق را در هر چیزی ببیند؛ بلکه عارف حق را عین هر چیزی میبیند.
والعارف المکمّل من رأی کلّ معبود مجلی للحقّ یعبد فیه، ولذلک سمّوه کلّهم إلها مع اسمه الخاصّ بحجر أو شجر أو حیوان أو إنسان أو کوکب أو ملک.
عارف کامل آن است که هر معبودی را نموداری بداند که حق در آن پرستیده میشود، و به همین جهت است که همه ایشان آن را "اله" نامیدهاند، گرچه نام آن یا سنگ است و یا درخت، و یا حیوان است و یا انسان، و یا ستاره است و یا فرشته.
اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت مینماید بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقه بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است، بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است. بت را هم حق کرده و آفریده است، و هم حق گفته که بت پرست باشند... و هم حق است که به صورت بت ظاهر شده است... و چون او به صورت بت متجلی و ظاهر گشته است، خوب و نکو بوده است... چون فیالحقیقه غیر حق موجود نیست، و هر چه هست حق است.
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بتپرستی است
إنّ المعبود هو الحقّ فی أیّ صورة کانت، سواء کانت حسّیّة کالاصنام، أو خیالیّة کالجنّ، أو عقلیّة کالملائکة.
معبود در هر صورت و شکلی که باشد ـ چه صورت محسوس مانند بتها، و چه صورت خیالی مانند جن، و چه صورت عقلی مانند ملائکه ـ همان حق است.
آنان که طـلـبکار خدایــید خدایید بیـرون ز شما نیسـت شمایــید شمایید
اسمید و حــروفید و کـلامید و کتابید جبریل امینیـد و رســولان سمــایید
در خانه نشیـنید مگردید به هر سوی زیرا که شما خـانه و هم خانه خدایید
ذاتید و صفاتیـد و گهی عرش و گهی فرش در عین بقایید و منزه ز فنایید
وحدت وجود مطلبی است عالی و راقی، کسی قدرت ادراک آن را ندارد... من نگفتم: "این سگ خداست". من گفتم: "غیر از خدا چیزی نیست" [کاملا دقت شود!]... وجود بالاصالة و حقیقة الوجود در جمیع عوالم... اوست تبارک و تعالی، و بقیه موجودات هستی ندارند و هستنما هستند.
معیّت حق سبحانه با بنده نه چون معیّت جسم است با جسم، بلکه چون معیّت آب است با یخ و خشت با خاک. چون تحقیق وجود یخ و خشت کنی، غیر از آب و خاک هیچ نخواهی یافت، و خواهی دانست که آنچه تو او را یخ و خشت میخوانی توهمی و اعتباری بیش نیست، و توهم و اعتبار، عدمِ محض [است]. این جا بشناس که حقیقت تو چیست.
سالک از هر چه در قید تعیّن آید اعراض نماید و نفی همه کند، و علیالدوام متوجه ذات حق باشد تا... ببیند که همه عالم خودِ اوست و همه با وی قائمند، و جسمانیات و روحانیات بالکل مظاهر اویند و او را در هر جا به نوعی تجلی و ظهور است.
کیف لا یکون اللّه سبحانه کل الاشیاء، وهو صرف الوجود الغیر المتناهی شدة وغنی وتماما؟ فلو خرج عنه وجود، لم یکن محیطا به لتناهی وجوده دون ذلک الوجود! تعالی عن ذلک. بل إنکم لو دلیتم بحبل إلی الارض السفلی لهبط علی اللّه.
چگونه خداوند سبحان تمامی اشیا نباشد در حالی که وجود او هیچ حدی نداشته، و از جهت شدت و غنا و تمامیت، نامتناهی است؟! اگر وجودی از ذات او خارج باشد، او به آن محیط نبوده، وجودش محدود به نبودن آن چیز میشد! و خداوند برتر از آن است بلکه اگر شما ریسمانی را به زمین هفتم فرو فرستید باز هم بر خدا فرو خواهد افتاد.
سالک... توجه به نفس خود بنماید تا کم کم تقویت شده به وطن مقصود برسد که حتی در حین تلاوت قرآن بر او منکشف شود که قاری قرآن خداست جل جلاله... تمام افعال، در جهان خارج استناد به ذات مقدس او دارد، و میفهمد که فعل از او سر نمیزند بلکه از خداست... در این مرحله سالک جز خدا را نخواهد شناخت، بلکه خدا خود را میشناسد و بس [کاملا دقت شود! ]ذات، ذات مقدسِ حضرت خداوند است.
تمامی محسوسات، هیچ و پوچند.
تعیّن بر دو وجه متصور است یا بر سبیل تقابل، و یا بر سبیل احاطه که از آن تعبیر به احاطه شمولی نیز میکنند، و امرِ امتیاز از این دو وجه بدر نیست... تعیّن واجب تعالی از قبیل قسم دوم است زیرا که در مقابل او چیزی نیست، و او در مقابل چیزی نیست تا تمیّز تقابلی داشته باشد... خلاصه مطلب این که ... تعیّن و تمیّز متمیّز محیط و شامل به مادونش، چون تمیّز کل از آن حیث است که کل است... و نسبت حقیقة الحقایق با ماسوای مفروض چنین است.
تمثیلی که به عنوان تقریب در تشکیک اهل تحقیق میتوان گفت آب دریا و شکنهای اوست که شکنها مظاهر آبند و جز آب نیستند، و تفاوت در عظم و صغر امواج است نه در اصل ماء.
هر یک از ممکنات، مظهر یک اسم از اسمای حقند، هر چند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است ولی حقیقت این است که شیطان هم مظهر اسم "یا مضلّ" است.
صمد تویی که جز تو پری نیست، و تو همهای که صمدی.
و میگویند:
فکان موسی أعلم بالامر من هارون لانّه عَلِمَ ما عبده أصحاب العِجْل لعلمه بأنّ الله قد قضی ألا یعبدوا إلا إیّاه کما قال تعالی: «وَقَضی ربُّک ألا تَعْبُدُوا إلا إیّاه» و ما حکم الله بشیء إلا وقع، فکان عَتْب موسی أخاه هارون لما وقع الامر فی إنکاره و عدم اتّساعه، فإنّ العارف من یری الحقّ فی کلّ شیء بل یراه عین کلّ شیء.
و در شرح عبارت فوق میگویند:
بنا بر این عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار عبادت عجل مینمود و قلب او چون موسی اتّساع نداشت، چه اینکه عارف حقّ را در هر چیز میبیند بلکه او را عین هر چیز میبیند.
خلاصه مدعای وحدت وجودیان این است که:
تفاوت وجود واجب الوجود با چیزهای دیگر ـ که نام آنها را تجلیات و ظهورات خدا ـ میگذارند مانند تفاوت "اجزای یک شیء با کل" آن, و مانند نسبت بین کل دریا با تک تک امواج آن است. بنا بر این حقیقت وجود خالق ـ تبارک و تعالی ـ چیزی جز وجودِ مجموع اشیا و صفات و خصوصیات آنها نیست.
نقد و اشکال
ذات خداوند متعال اصلا دارای اجزا نبوده، و فراتر از آن است که به ویژگیها و صفات و خصوصیاتِ مخلوقات خود ـ که دارای اجزاء و قابل زیاده و نقصان میباشند ـ وصف گردد. تقسیم صحیح این است که گفته شود:
موجود، بر دو قسم است:
۱) موجود مخلوق و حادث، که دارای اجزای مختلف میباشد.
۲) موجودِ فراتر از داشتنِ جزء و کل و مقدار و عدد. در مورد قسم دوم ـ که همان ذات اقدس خداوند است ـ تصور جزء و کل کاملا نادرست است، زیرا او ـ جل و علا ـ موجودی است فراتر از داشتنِ زمان و مکان و شکل و صورت و مقدار و اجزا. وجودِ او ـ تبارک و تعالی ـ با وجود سایر اشیا که مخلوقاتِ اویند تباین ذاتی داشته، و تصور معنای جزء و کل و احاطه وجودی و داخل یا خارج بودن اشیا از ذات او از اساس نادرست است. درون بودن یا بیرون بودن از ویژگیهای (ملکه و عدم) موجودی است که مخلوق و عددی و دارای اجزا و شکل و صورت باشد، و توصیف ذات خداوند متعال به احاطه وجودی و جزء و کل و درون و برون داشتن صحیح نیست.
اهل فلسفه و عرفان بر این پندارند که: هر چیزی به تنهایی محدود به حدی است، و مجموعه اشیا به طور نامحدود و نامتناهی وجود خداوند را تشکیل میدهند. پاسخ این اندیشه نادرست این است که: وصف به "تناهی و عدم تناهی"، مانند "ملکه و عدم" خاصیتِ شیء دارای جزء و کل و مقدار، و ویژگی موجودِ دارای قابلیت زیاده و نقصان است، و خداوند متعال مباین با چنین موجودی بوده، ذاتا قابل اتصاف به "تناهی و عدم تناهی" نمیباشد. تناهی و عدم تناهی هیچ معنایی غیر از کوچکی و بزرگی و کمتری و بیشتری ندارد. ـ گذشته از اینکه حقیقتی که ذاتا مقداری و قابل زیاده و نقصان است، در هر حدی که موجود شود باز هم محدود خواهد بود، و هرگز نامتناهی نمیشود. (البته اعتقاد به موجود نامتناهیای که هم "جزء و کل" نداشته، ذاتا قابل زیاده و نقصان نباشد، و هم همه چیزها ـ کل الاشیاء ـ باشد به خودی خود متناقض است). امیر المؤمنین علیه السلام میفرمایند:
لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجسیما، ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظمته تجسیدا، بل کبر شأنا وعظم سلطانا.
بزرگی او اینگونه نیست که جوانب مختلف، وجودِ او را به اطراف کشانده باشند و گرنه تو او را تنها جسمی بزرگ انگاشتهای؛ و عظمت او چنان نیست که همه اطراف به او پایان یافته باشند و گرنه در این صورت تو او را تنها جسدی بزرگ پنداشتهای؛ بلکه او دارای بزرگی شأن و عظمت سلطنت است.
امام جواد علیه السلام میفرمایند:
إن ما سوی الواحد متجزئ، واللّه واحد أحد لا متجزئ ولا متوهم بالقلة والکثرة، وکل متجزئ أو متوهم بالقلة والکثرة، فهو مخلوق دال علی خالق له.
همانا جز خداوند یگانه همه چیز دارای اجزا است، و خداوند یکتا نه دارای اجزا، و نه قابل فرض پذیرش کمی و زیادی میباشد. هر چیزی که دارای اجزا بوده، یا قابل تصور به پذیرش کمی و زیادی باشد مخلوق است و دلالت بر این میکند که او را خالقی میباشد.
هو الذی لم یتفاوت فی ذاته، ولم یتبعض بتجزئة العدد فی کماله. (امیر المؤمنین علیهالسلام).
او آن است که در ذاتش اجزای گوناگون وجود ندارد، و کمالش تجزیه عددی و شمارشی نمیپذیرد.
ومن جزأه فقد جهله. (امیر المؤمنین علیهالسلام).
و هر کس دارای اجزایش بداند او را نشناخته است.
ومن جزأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه. (امیر المؤمنین علیهالسلام).
و هر کس او را دارای اجزا بداند موصوفش دانسته، و هر کس او را وصف کند نسبت به او الحاد ورزیده است.
ما تصور فهو بخلافه. (امیر المؤمنین علیهالسلام).
هر چه در تصور آید، خداوند بر خلاف آن است.
ولا تناله التجزئة والتبعیض. (امیر المؤمنین علیه السلام).
جزء داشتن و قسمت پذیرفتن را به ذات او راه نیست.
کیف یجری علیه ما هو أجراه، أو یعود فیه ما هو أبداه؟! (امام رضا علیه السلام).
چگونه بر او جریان یابد آنچه خودش آن را جاری نموده، یا به او باز گردد آنچه که او آن را آفریده است؟!
کل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکل ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه... إذا لتفاوتت ذاته ولتجزأ کنهه. (امام رضا علیهالسلام).
هر چه در مخلوق باشد در خالقش پیدا نمیشود، و هر چه در خلق ممکن باشد در آفرینندهاش ممتنع است...، و گر نه وجود او دارای اجزای متفاوت میشد.
إن اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکل ما وقع علیه اسم شیء ما خلا اللّه عز وجل فهو مخلوق، واللّه خالق کل شیء، تبارک الذی لیس کمثله شیء. (امام صادق علیه السلام)
همانا خداوند - تبارک و تعالی - جدا از خلقش، و خلقش جدا از او میباشند، و هر چیزی که نام شیء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عز و جل. و خداوند آفریننده همه چیز است، بس والاست آنکه هیچ چیز مانند او نیست.
هو القدیم وما سواه محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوا کبیرا. (امام کاظم علیه السلام).
تنها او ازلی است، و جز او همه اشیا حادث و مخلوقند، فراتر است از داشتن صفات مخلوقات، و همانندی با آنها فراتری بزرگی.
هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الاحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا أحد، منشیء الاشیاء، ومجسّم الاجسام، ومصور الصور، لو کان کما یقولون لم یعرف الخالق من المخلوق،ولا المنشیء من المنشأ، لکنه المنشیء فرق بین من جسّمه وصوّره وأنشأه، إذ کان لا یشبهه شیء، ولا یشبه هو شیئا. (امام رضا علیهالسلام).
اوست خداوند غیر قابل شناخت آگاه شنوای بینای یکتای یگانه بیمانندی که هیچ چیز از او صادر نشده، و او خود نیز از چیزی پدید نیامده، و هیچ چیزی مانند او نیست. آفریننده اشیا، و خالق اجسام، و پدید آورنده صور است. اگر چنان بود که ایشان میپندارند خالق و مخلوق و آفریننده و آفریده شده تفاوتی نداشتند، در حالی که او آفریننده و خالق است. فرق است بین او و اجسام و صوری که او آنها را آفریده است، زیرا هیچ چیزی مانند او نیست، و او نیز مانند هیچ چیزی نمیباشد.
ما سوی اللّه فعل اللّه... وهی کلها محدثة مربوبة، أحدثها من لیس کمثله شیء هدی لقوم یعقلون، فمن زعم أنهن لم یزلن معه فقد أظهر أن اللّه لیس بأول قدیم ولا واحد... قالت النصاری فی المسیح: إن روحه جزء منه ویرجع فیه، وکذلک قالت المجوس فی النار والشمس: إنهما جزء منه وترجع فیه. تعالی ربنا أن یکون متجزیا أو مختلفا، وإنما یختلف ویأتلف المتجزئ، لان کل متجزئ متوهم، والقلة والکثرة مخلوقة دالعلی خالق خلقها... قد کان ولا خلق وهو کما کان إذ لا خلق. لم ینتقل مع المنتقلین... إن الاشیاء کلها باب واحد هی فعله... ویحک، کیف تجترئ أن تصف ربک بالتغیر من حال إلی حال وأنه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین؟! سبحانه، لم یزُل مع الزائلین، ولم یتغیر مع المتغیرین. (امام رضا علیه السلام).
جز خداوند متعال، همه اشیا فعل و خلق و آفریده او هستند... و همه آنها حادث و تحت تدبیر میباشند، آنها را آن کسی که هیچ همانندی ندارد ایجاد فرموده است تا راهنما و هدایتی باشد برای کسانی که تعقل و اندیشه میکنند. پس هر کس گمان کند که اشیا ازلیاند خداوند را قدیم یکتا ندانسته است... مسیحیان درباره عیسی میگویند که روح او جزء خداست و به وجود او باز میگردد، مجوسیان نیز بر آنند که آتش و خورشید جزء خداوندند و به او باز میگردند. والاتر است پروردگار ما از اینکه متجزی یا دگرگون باشد. همانا تنها چیزی دارای ذات ناهمگون یا همگون است که دارای جزء باشد، زیرا هر موجودِ دارای جزئی، قابل تصور و توهم است. کمی و زیادی، مخلوق بوده و دلالت میکند بر اینکه خالقی آن را پدید آورده است...
خداوند وجود داشت و هیچ خلقی نبود. هم اکنون نیز او همان گونه است که هیچ خلقی وجود نداشت (اشاره به اینکه هم اکنون نیز که خداوند اشیا را آفریده است، ذات او نسبت به مخلوقاتش متصف به اقتران، معیت، دخول، خروج، قرب، بعد و... نشده است، و هیچگونه ربط و پیوند ذاتی بین او و مخلوقاتش وجود نداشته، فرض هر گونه تغیر و تحولی در ذات او محال میباشد) و با خلقِ دارای انتقال و دگرگونیِ خود، متغیر و دگرگون نشده است... همه اشیا از یک بابند و آن این است که همه فعل پروردگارند... وای بر تو، آیا چگونه جسارت میورزی که پروردگار خود را موصوف به تغیر از حالی به حال دیگر بدانی، و آنچه را که بر مخلوقات بار میشود بر او بار کنی؟! منزه است او، نه با موجوداتِ قابل زوال دگرگونی میپذیرد، و نه با مخلوقات متغیر، تغییر پذیر است.
۲) اگر رابطه "خدا و خلق" مانند رابطه "جزء و کل" و "تجلی" و "ظهور" باشد لازم میآید که خداوند دارای زمان و مکان و حرکت و سکون و دگرگونی و جسمیت و... باشد؛ و چنین اعتقادی، با احکام ضروری و بدیهی عقل و وحی مخالف است. گاهی اهل فلسفه و عرفان در این مورد، ظاهرِ عبارت را تغییر داده، میگویند: تمامی صفات و خصوصیاتِ کائنات به نحو اعلی و اتم (به گونهای برتر و کاملتر)، در ذات خداوند وجود دارد.
باید توجه داشت منظور آنان از این سخن این است که همه اشیا دارای محدودیت میباشند ولی چون خداوند موجودی نامتناهی است، وجود او عینِ همین اشیا و اجزا و صفات و خصوصیات آنها میباشد اما به طور نامتناهی نه به طور محدود و متناهی. بنا بر این روشن است با این تغییر عبارت مشکل حل نمیشود و باز هم براساس عقیده ایشان لازم میآید وجود خداوند دارای بینهایت اجزای مقداری باشد که دارای زمان و مکان و دگرگونی بوده و هر لحظه به صورتی درمیآیند.
در حالی که امام صادق علیه السلام میفرمایند:
إذا کان الخالق فی صورة المخلوق فبما یستدل علی أن أحدهما خالق لصاحبه؟!
اگر خداوند به صورت خلق باشد، به چه دلیلی یکی از آن دو خالق و آفریننده دیگری خواهد بود؟!
اگر کسی بگوید: آیا اهل فلسفه و عرفان در مقابل اشکال به این روشنی (لزوم دارای اجزا بودن خداوند) چه پاسخی میدهند؟ میگوییم: در نظر ایشان اشکالی ندارد که وجود خدا مرکب از بی نهایت اجزای مقداری و گوناگون باشد! لذا بر خلاف عقل و شرع، معنای ترکیب را عوض کرده, و میگویند معنای ترکیب این است که وجود چیزی محدود ـ و به عبارت دیگر مرکب از وجود و عدم! ـ باشد. چنان که میگویند:
هذا هو شر التراکیب ـ کما قیل ـ لعدم رجوعه إلی البساطة أصلا فلا مجال حینئذ لفرض الواجب الثانی، وإلا لزم أن یکون کل واحد منهما واجدا لنفسه وفاقدا لشقیقه، فیصیر مرکبا لا بسیطا.
آنچه گفته شد شایسته است که از این گفته خداوند تعالی: "خداوند شهادت میدهد که جز او معبودی نباشد" استفاده شود. یعنی الوهیتش شاهد بر وحدانیتش میباشد، زیرا الوهیت مطلق غیر متناهی، شاهد بر این است که او را هیچ شریکی نبوده، و مجالی برای فرض وجود غیر او باقی نمیماند.
"نهایة الحکمة " مینویسد :
وهذا المعنی... نوع من البساطة والترکیب فی الوجود غیر البساطة والترکیب... من جهة الاجزاء الخارجیة أو العقلیة أو الوهمیة... إن المرتبة ... کلما عرجت وزادت قربا من أعلی المراتب قلت حدودها واتسع وجودها حتی یبلغ أعلی المراتب فهی مشتملة علی کل کمال وجودی من غیر تحدید ومطلق من غیر نهایة .
و این معنی... نوعی از بساطت و ترکیب در وجود است که غیر از بساطت و ترکیب از جهت اجزای خارجی یا عقلی یا وهمی میباشد... هر چه مرتبه بالاتر رود و به بالاترین مراتب نزدیکتر شود ، حدودش کمتر میشود ، و وجودش وسیعتر میگردد ، تا اینکه به بالاترین مراتب برسد ، که آن مشتمل است بر همه کمالات وجودی ، بدون هر گونه حد و نهایتی .
البته عقیده "وحدت وجود" در اصل از عقاید هندوان و یونانیان قدیم و منکران وجود آفریدگار متعال گرفته شده است که البته در افکار و اندیشههای این افراد به هیچ عنوان اعتقاد به خلقت و آفرینش جایگاهی نداشته است. لذا ایشان در واقع اصلا مشکلِ تطبیقِ این عقیده بر یکتاپرستی نداشتهاند، ولی آنان که از طرفی متمسک به ذیل عقاید اهل ادیان بوده و از طرفی دیگر مبانی و أصول افکار فلسفی و عرفانی را پذیرفته و مجبورند عقیده وحدت وجود را بر عقیده خداپرستان تطبیق کنند، هیچ راهی جز این نیافتهاند که مثلا بگویند: "هنگامی که ما به تک تک موجهای دریا نگاه کنیم، آنها را متعدد میبینیم، ولی دریا در حقیقت یکی بیش نیست، همینطور وقتی هم که به هر یک از اجزای وجود به تنهایی نگاه کنیم آنها را محدود و متعدد و غیرِ هم میپنداریم، ولی با صرف نظر از این محدودیتها یک موجود بیشتر در کار نیست، و آن همان ذات خداوند است که هر لحظه به شکلی در میآید و مانند دریایی متلاطم و مواج پیوسته به صورت امواج مختلف و گوناگون در تجلی و ظهور است".و از آن جا که این عقیده پیوسته در پرده الفاظ و اشعار گوناگون، و مثالها و تعبیرات فریبا آراسته و ارائه میشود برخی افراد به تناقض و تباین آن با بدیهیات عقلی و نقلی متوجه نشده، و به سوی آن کشانده میشوند.
۳) سوره مبارک توحید، بر خلاف اندیشه وحدت وجودیان, نه تنها دلالتی بر اثبات عقیده "وحدت وجود" و "یکی بودن خالق و خلق" ندارد، بلکه این سوره روشنترین دلیل بر بطلان اعتقاد به "وحدت وجود"، و بهترین بیان برای اثبات "تباین ذاتی خالق و خلق" میباشد. امام حسین علیه السلام میفرمایند:
خودِ خداوند سبحانه صمد را تفسیر فرموده و گفته است: «اللّهُ الصَّمَدُ»، و آن را بیان نموده که: «لَمْ یَلِدْ. وَلَمْ یُولَدْ. وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» «لَمْ یَلِدْ»، یعنی: هیچ چیز غلیظ یا لطیفی از او پدید نیامده است، فراتر است از اینکه چیزی غلیظ یا لطیف از او خارج گردد. «وَلَمْ یُولَدْ»، یعنی: او از چیزی تولد نیافته و خارج نگشته است... هرگز، بلکه او خداوند صمدی است که نه از چیزی است و نه در چیزی، و نه بر چیزی؛ او ابداع کننده همه چیز و آفریننده آنها است، و همه اشیا را به قدرت خود ایجاد فرموده است.
امام رضا علیه السلام به ابن قرّه مسیحی میفرمایند:
ما تقول فی المسیح؟ قال: یا سیدی، إنه من اللّه. فقال وما ترید بقولک "من"، و"من" علی أربعة أوجه لا خامس لها؟ أترید بقولک "من"، کالبعض من الکل فیکون مبعضا؟! أو کالخل من الخمر، فیکون علی سبیل الاستحالة؟! أو کالولد من الوالد فیکون علی سبیل المناکحة؟! أو کالصنعة من الصانع، فیکون علی سبیل الخالق من المخلوق؟ أو عندک وجه آخر فتعرّفناه؟ فانقطع.
در باره مسیح چه عقیدهای داری؟ گفت: مولای من، او را از خدا میدانم. فرمودند: منظورت از کلمه "از" چیست؟ زیرا "از" چهار معنی دارد که پنجمی برای آنها نیست. آیا منظورت از کلمه "از" مانند معنای "جزء از کل" است که در نتیجه خداوند دارای اجزا باشد؟! یا مانند "سرکه از شراب" است که لازم آید خداوند دارای تغیر و دگرگونی باشد؟! یا مانند "فرزند از پدر" است، که از راه مناکحت باشد؟! یا مانند "صنعت و فعل" از صانع و فاعل را میگویی که بر گونه "خالق و مخلوق" باشد؟ یا وجه پنجمی داری که به ما نشان دهی؟! پس در جواب فرو ماند.
فلاسفه و عرفا خیال میکنند که صمد به معنای این است که خداوند متعال توپر است, در حالی که صمد به معنای این است که خداوند متعال جوف ندارد و تودار نیست که سخن از توپر بودن یا توخالی (متناهی یا نامتناهی) بودن آن معنایی داشته باشد. و در مورد خداوند متعال به این معنا است که خداوند متعال جسم و دارای امتداد وجود نیست, و بر خلاف تمامی مخلوقات خود میباشد.
بنا بر این سوره توحید دلیلی روشن و بیانی زیبا و ساده و روان و گویا بر تباین ذاتی خالق و مخلوق است، نه دلیل بر اثبات وحدت و عینیت مصداقی، و مانند "جزء و کل" یا "موج و دریا" بودن آن دو!
۴) اگر نسبت وجود "خدا و خلق" مانند نسبت "جزء و کل" باشد، هیچ نشانی از واقعیت اصول و فروع دین در میان نمیماند، و همه آنها پوچ و بیمعنی خواهد بود. مخلوقات خداوند متعال، چیزهاییاند که او تبارک و تعالی همه آنها را بدون سابقه وجودی آنها آفریده است. نه اینکه ـ العیاذ باللّه ـ ذات خود را در معرض تجزیه و تجلی و ظهور و... قرار داده و وجود و هستی خود را به نمایش در آورده باشد، و چنانچه نسبت وجود اشیا با خالق متعال، مانند نسبت "جزء و کل" و "عام و جزئیات" بوده، ودر حقیقتِ ذات خود دو موجود مبائن (یکی خالق ازلی و دیگری مخلوق حادث "لا من شیء") نباشند، در واقع همه اصول و فروع دین پوچ و بیمعنی انگاشته شده، و تکلیف و عبادت و جزا و پاداش و بهشت و دوزخ و... را معنایی نخواهد ماند. اگر وجود مخلوقات، عین وجود خداوند یا جزء او یا صورت و جلوه هستی او باشند، جا دارد سؤال شود:
آیا معنای آفرینش و خلقت، امری موهوم و خیالی است؟!
آیا خداوند اجزای وجود خودش را مورد تکلیف قرار داده، و امر و نهی میفرماید؟!
آیا فرستادن تمامی پیامبران و کتاب های آسمانی لغو و بیهوده بوده, و خداوند متعال آنها را بر خود نازل نموده است؟!
آیا خداوند جل و علا، خودش را به بهشت میبرد و از نعمتهایش بهرهور میسازد؟!
آیا آفریدگار متعال، خودش را به دوزخ میبرد و در آتش انتقام خویش میسوزاند؟!
آیا شیطانی که به خداوند کفر ورزیده، و بندگان را به گمراهی میکشاند، یکی از صورتهای وجود همان خداوندی است که خود او، او را لعنت فرموده، و عذاب خواهد کرد؟! که از اهل عرفان نقل کردیم:
حقیقت این است که شیطان هم مظهر اسم یا مضلّ است.
آیا مؤمنانی که به وجود خداوند ازلی و ابدی ایمان دارند و خود را آفریده او میدانند و او را عبادت میکنند، با ملحدانی که جهان را موجودی ازلی و ابدی و متجلی به جلوههای گوناگون میدانند، یکی هستند؟! یا اینکه حتی اهل ایمان بر ضلالت، و اهل کفر بر هدایتند؟! که اهل عرفان میگویند:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستی است. )شبستری(
آیا معبودِ حقیقی مخلوقات، وجودِ خودِ آنها میباشد؟!
و آیا...
رساله "لقاء اللّه" مینویسد:
خداوند از جهت تعین خود به صورت بندهای که شأنی از شؤون ذاتی او میباشد عابد است، و از جهت اطلاق وجود خود معبود میباشد. "هشت رساله عربی"، رساله "لقاء اللّه" حسن زاده، حسن ۹۳. به نقل از صائن الدین علی ترکه اصفهانی.
ابنعربی در فص ابراهیمی از کتاب فصوص الحکم میگوید:
فیحمدنی و أحمده، ویعبدنی وأعبده: او مرا حمد میکند و من او را، و او مرا عبادت میکند و من او را.
و نیز ابنعربی میگوید:
من زمانی در حال بیخودی، ذات خویش را در نور فراگیر و تجلی اعظم مشاهده میکردم... آن را در پیشگاه نور در حال رکوع و سجود میدیدم، در حالی که میدانستم من همان رکوع و سجود کننده هستم... و از آن تعجب میکردم و میدانستم که آن نه غیر من است و نه من!! "فتوحات مکیه"، ۱ / ۳۲۵:
رساله "نور علی نور، در ذکر و ذاکر و مذکور" مینویسد:
و چون به سرایت ذکر در جمیع عبد آگاهی یافتی بر آن باش که یکپارچه ذکر باشی، و به ذکرت ذاکر که خودت ذکر و ذاکر و مذکور خودی. "نور علی نور" (حسنزاده، حسن) ۴۸.
ولی خداوند تعالی میفرماید:
«أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمـواتِ وَالارضَ قادِرٌ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِـیهِ فأَبَی الظّالِمُونَ إِلا کُفُوراً».
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
راه و روش دین را پشت سر انداخته،... و گمان کردهاند... مدبر این جهان در صورت مخلوقات است... و بهشت و دوزخی در کار نیست... پس هر فرقهای عقیده آنان را قبیح شمرده، و همه امتها ایشان را لعنت کردهاند... تورات سخن ایشان را باطل دانسته، و قرآن ایشان را لعنت کرده است، با وجود این چنان پنداشتهاند که معبودشان از قالبی به قالب دیگر درمیآید... اگر خالق در شکل و صورت مخلوق است، به چه دلیلی میتوان استدلال کرد که یکی از آن دو خالق دیگری است؟!... گاهی ایشان را چون نصرانیان مییابی و دیگرگاه از دهری مسلکان.
۵) چنانچه نسبت وجود خداوند با مخلوقات به گونهای باشد که از فرضِ عدم و از بین رفتن آنها، انعدام و نیستی وجود خداوند لازم آید، و با وجود آنها وجود خالق متعال متعین و متحقق باشد، لازم میآید خداوند تعالی در وجود و بقای خویش نیازمند به مخلوقات و آفریدههای خود باشد، و بطلان این عقیده نیازی به توضیح ندارد. خداوند متعال میفرماید:
«إِنْ یَشَأْ یُذهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ. وَما ذلِکَ عَلی اللّهِ بِعَزِیزٍ».
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».
«أَفَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ أَفَلا تَذَکَّرُونَ».
«أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمـواتِ وَالارضَ قادِرٌ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِـیهِ فأَبَی الظّالِمُونَ إِلا کُفُوراً».
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
هنگامی که موسی علیه السلام بر کوه طور بالا رفت و با پروردگار خود به سخن پرداخت، عرضه داشت: پروردگارا، خزائن خود را به من بنمایان. خداوند فرمود: ای موسی، همانا خزائن من این است که هر چه را بخواهم همین که بگویم: "باش"، میباشد.
۶) مرزداران حریم مکتب وحی و بزرگان دین، پیوسته به بطلان عقیده وحدت وجود تصریح داشته، و در این باره کتابها نوشتهاند، و تمامی عالمان بزرگ که در پیوند با دین و فقه اکبر و اصغرند، و لو اینکه در مقامی به تشریح و تبیین عقیده وحدت وجود پرداخته باشند، اما هر گاه در مقام فتوی و اظهار نظر برآمدهاند متفقا به "مخلوقیت حقیقی ماسوی اللّه"، و بطلان اعتقاد به "عینیت و یکی بودن وجود خالق و خلق" تصریح کردهاند. بنا براین، کسانی که خیال میکنند عقیده "وحدت وجود" معجزه شگفت و شگفتیفزای فکر و اندیشه است، و فهم آن تنها اختصاص به کسانی دارد که آن را پذیرفتهاند، باید متوجه باشند که به چه کسانی نسبت نفهمی و جهالت میدهند.
و چسان عقیدهای را که از فرآوردههای افکار باطل خود اندیشانِ هند و یونان باستان است گرفته، و با هزاران توجیه و تأویل نادرست شواهدی از متشابهات دینی بر آن اقامه نموده و به ستارههای آسمان میآویزند! اگر این عقیده تا این حد غیر قابل فهم است، از کجا میتوان دانست آنان که آن را پذیرفتهاند از نفهمیدن آن نبوده است؟!! گویا شرط فهمیدن این عقیده پذیرفتن آن است که هر کس آن را بپذیرد حتما آن را فهمیده است!! و هر کس زیر بار آن نرود حتما آن را نفهمیده است!!
با کمترین تأمل در سخنان وحدت وجودیان همه میبینند که فهم مدعای آنان بسیار ساده است، ولی از آنجا که احدی گمان نمیکند کسی تا این حد منکر امور بدیهی شود که وجود همه اشیای حادث و مخلوق و محسوس را وهم و خیال دانسته، ذات خداوند را متغیر به صورتهای گوناگون انگاشته، و عبادت هر بتی را عبادت خداوند بشمارد، برخی دچار تأثیر تبلیغات و تلقینات پی در پی اهل فلسفه و عرفان شده، و خیال میکنند واقعا گرهی در فهم این مسلک ضد عقل و دین نهفته است، که جز با فرار از عقل و برهان و تسلیم شدن در مقابل پیران و مشایخ عرفان، و پناهبردن به انزوای چلهنشینیهای وهمانگیز ایشان، بدان نمیتوان رسید؛ ولی با تأمل و مراجعه بیشتر روشن میشود واقعا کسانی پیدا شدهاند که این ناشدنی را شدنی دانسته، و بر خلاف حکم بدیهی عقل و وحی، وجودِ "خالق و مخلوق" را مانند "دریا و امواج" آن یکی شمرده، و غیریت اشیا با خالق خویش را وهم و خیال، و یا کثرت از جهت مرتبه و ظهور انگاشته، و حقیقت وجود "خالق و خلق" را عینا یکی دانستهاند!!
۷) بطلان اعتقاد به وحدت وجود آنقدر واضح و آشکار است که حتی خود اهل عرفان بارها مجبور شدهاند به بطلان آن اعتراف کنند و اعتقاد به آن را بر خلاف عقل و شرع، و موجب نفی علیتِ خداوند و معلولیتِ ممکنات، بلکه نفی اصلِ وجود مخلوقات بدانند. چنانکه خودِ رساله "لقاء اللّه" مینویسد:
بدان که بحث "وحدت وجود" گاهی چنین به نظر میآورد که "وجود"، شخصی واحد و منحصر به فرد است که همان واجب بالذات میباشد، و مفهوم وجود مصداق دیگری ندارد، و موجوداتِ دیگر ـ مانند آسمان و زمین و گیاه و حیوان و نفس و عقل ـ خیالاتِ همان فرد میباشند، ـ یعنی غیر از خودِ آن فرد هیچ چیزی وجود نداشته ـ و این موجودات، چیزهای دیگری که غیر آن باشد نیستند، مانند آب دریا و امواج آن، که آن امواجِ کوچک یا بزرگ جز آب دریا چیزی نیستند، ولی اختلاف و فراوانی امواج چنین به نظر میآورد که آنها موجوداتی جدا از آب میباشند.
این اندیشه، با قواعد عقلی محکم و مبانی استوار بیشماری مخالف است، زیرا موجب میشود که نه خداوند علت حقیقی باشد، و نه ممکنات معلول واقعی باشند، و سبب میشود که ممکناتْ نیازمند به غیر نبوده، بلکه اصلا وجود نداشته باشند. خلاصه اینکه مفاسدِ این عقیده از جهت عقل و شرع فراوان بوده، هیچیک از فلاسفه خداشناس و عارفان بزرگ مقام آن را بر زبان نیاوردهاند، و نسبت دادن این عقیده به آنان دروغی بزرگ و تهمتی عظیم است.
گذشته از اینکه آثار مختلف و گوناگونی که از انواع موجودات به طور محسوس و آشکار دیده میشود، موجب بطلان و رد این عقیده شده، و به ندای بلند فریاد برمیآورد که چنین اندیشهای از کوتاهفکری سرچشمه گرفته است.
کتاب مورد اشاره شواهدی از کلام ملاصدرا نیز میآورد تا به کمک آن ثابت کند ملاصدرا هم وحدت وجود به معنای فوق (عدمی و اعتباری و اوهام بودنِ وجودِ ممکنات) را صریحا باطل دانسته، و نسبت دادنِ آن به اهل تصوف و عرفان را از نفهمی و جهالت شمرده است. در حالی که اهل تحقیق به طور آشکار مییابند خود ملاصدرا همین عقیده را دارد، و آن را به بزرگانِ اهل عرفان هم نسبت میدهد. چنان که عبارات او را نقل نمودیم, و پس از این نیز شواهد دیگری از سخنان عرفا و فلاسفه را در این مورد خواهیم آورد. رساله "لقاء اللّه" از ملاصدرا نقل میکند:
برخی از کسانی که ادعای تصوف دارند ولی نادان و کورند و روش عالمان عارف را به دست نیاورده و به مقام عرفان نرسیدهاند، از روی ضعف عقول و سستی عقیده و غلبه پادشاه وهم بر نفوس خویش، گمان کردهاند: ذات احدیت ـ که در زبان اهل عرفان موصوف به مقام احدیت و نهانی هویت و نهانی در نهان است ـ دارای وجودِ فعلی بر کنار از مظهرها و جلوهها نبوده، و آنچه که متحقق است همان عالم صورتها و قوای روحانی وحسی آن میباشد، و خداوند همان مجموعه ظاهر است و جز آن وجودی ندارد، و او همان حقیقتِ انسان کبیر و کتاب مبینی است که این انسان کوچک، نمونه و نسخه مختصری از آن میباشد.
این گفتار کفر رسوا و زندقه صرف است، کسی که دارای پستترین مرتبه علم باشد دهان خود را به آن آلوده نمیکند، و نسبت دادنِ این امر به بزرگان و رؤسای صوفیان افترای محض و تهمت بزرگی است که باطن وجود ایشان از آن برکنار است.
بعید نیست که سبب این گمان نادانان در باره بزرگان این باشد که اطلاق وجود گاهی بر ذات حق میشود، و گاهی بر مطلقی که شامل همه چیز است، و گاهی دیگر بر معنای عام عقلی؛ زیرا ایشان بسیار میشود که وجود را بر معنای سایهای وجودی اطلاق کرده، پس آن را بر مراتب تعینات و وجودات مخصوص حمل میکنند، لذا احکام آنها بر آن جاری میشود.
عقیدهای که در اینجا به بطلان آن اعتراف شده است، همان چیزی است که وحدت وجودیان ـ و از جمله خودِ مؤلف رساله "لقاء اللّه" آن هم در همین کتاب "لقاء اللّه" ـ آن را با عین همین عباراتی که در اینجا آن را باطل و خلاف دین و عقل میدانند در سر تا پای نوشتهها و سخنان خویش بیان میدارند، و ما برای تأیید مطلب باز هم به نمونههایی از عبارات ایشان اشاره میکنیم. اسفار مینویسد:
کل ما فی الکون وهم أو خیال أو عکوس فی المرایا أو ظلال
هر چه در صفحه وجود است یا وهم و خیال است و یا عکسهای آیینهای و یا سایهها میباشد.
"الهی نامه" مینویسد:
الهی، همه گویند: "خدا کو؟"، حسن گوید: "جز خدا کو؟"
الهی از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر.
الهی از حسن پرسند توحید یعنی چه، حسن گوید تکثیر یعنی چه.
الهی دو وجود ندارد، و یکی را قرب و بعد نبود.
الهی از گفتن: "من" و "تو" شرم دارم، أنت أنت.
الهی نهر بحر نگردد ولی تواند با وی بپیوندد و جدولی از او گردد.
الهی موج از دریا خیزد و با وی آمیزد و در وی گریزد و از وی ناگزیر است.
الهی تا حال تو را پنهان میپنداشتم، حال جز تو را پنهان میدانم.
الهی شکرت که دی دلیل بر اثبات خالق طلب میکردم، و امروز دلیل بر اثبات خلق میخواهم.
الهی شکرت که دیده جهان بین ندارم، هو الاول والاخر والظاهر والباطن.
"وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" مینویسد:
هیچ وجود و موجودی جز او وجود ندارد، و هر چیزی که نامِ غیر بر آن اطلاق میشود از شؤون ذاتی خود او میباشد، و نام غیرْ بر آن گذاشتن از نادانی و گمراهی است، زیرا ایشان در خیالات و امور اعتباری غرق شدهاند و از حقیقت و دگرگونیهای آن غافل ماندهاند.
"تعلیقات کشف المراد" مینویسد:
جدایی حق سبحانه و خلق او به این گونه نیست که در مقابل هم باشند، بلکه به این گونه است که یکی دیگری را به نحو شمول و اطلاق در بردارد... و این اطلاقِ احاطهای به گونهای است که همه چیز را در بر گرفته و هیچ چیزی از دایره وجود آن خارج نیست... و شناختی که از علت و معلول به نحو معهود و متعارف در اذهان سطح پایین وجود دارد، سزاوار عزت و عظمت خداوند سبحانه و تعالی نیست.
ملاصدرا مینویسد:
فما وضعناه أوّلا أنّ فی الوجود علّة ومعلولا بحسب النظر الجلیل قد آل آخر الامر بحسب السلوک العرفانی إلی کون العلّة منهما أمراً حقیقیّاً و المعلول جهة من جهاته، ورجعت علیّة المسمّی بالعلّة وتأثیره للمعلول إلی تطوّره بطور وتحیّثه بحیثیّة.
اینکه ما در ابتدای امر گفتیم در صحنه وجود علت و معلول هست... در آخر کار بدانجا کشانده شد که از میان آن دو، تنها علتْ امری حقیقی است و معلول فقط جهتی از جهات آن میباشد، و علیت و تأثیر آن چیزی که آن را علت نام نهادیم به معنای دگرگونی خودِ آن بازگشت.
در رساله "لقاء اللّه" از قیصری نقل شده است:
ایجاد و آفرینش خداوند نسبت به اشیا این است که خدا خودش در آنها مخفی شده و آنها را آشکار کرده است، و معنای از بین بردن آنها در قیامت بزرگ این است که در آن هنگام به وحدت خود ظاهر شده و تعینات و نشانههای آنها را از بین میبرد و آنها را متلاشی میکند... و در قیامت کوچک به این معنا است که از عالم ظاهر به عالم غیب متحول میشود، یا اینکه در یک عالم از صورتی به صورتی دیگر درمیآید. (صفحه ۲۲۲)
"ممدّ الهمم" مینویسد:
چون به دقت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است. (ممد الهمم حسن زاده، حسن، ۱۰۷).
رساله "لقاء اللّه" در ضمن مثال گفت و گوی ماهیان برای ادراک حقیقت معنای دریا, در باره خداوند، از زبان کسانی که آنان را اولیا و عرفا میشمارد چنین میآورد:
إنّ الحقّ الّذی تسألون عنه وتطلبونه... هو مع کلّ شیء وهو عین کلّ شیء، بل هو کلّ شیء وکلّ شیء به قائم وبدونه زائل، ولیس لغیره وجود أصلا، لا ذهنا ولا خارجا.
همانا حقی که شما از آن میپرسید و آن را میجویید... با هر چیز و عین هر چیز است, بلکه او همه اشیا است و همه چیز به او قائم است و بدون او از میان رفته میباشد, و اصلا برای غیر او وجودی نیست نه ذهنا و نه خارجا.
تعلیقات "کشف المراد" مینویسد:
ما قالوه من أن العقل یعقل ذاته... فلیس عقلا مبائنا وموجودا متمایزا عن فاعله سبحانه.
اینکه میگویند عقل خودش را میداند،... عقلی جدا و موجودی متمایز از فاعل خویش ـ سبحانه ـ نمیباشد.
بنا بر این تفصیلاتِ سخنان وحدت وجودیان، جز کوششی برای گم کردن اصل مطلب و پنهان کردن آن در میان انبوه الفاظ و تعبیرات و تقسیماتِ اعتباری و غیر واقعی هیچ چیز دیگری نیست، و تجلی واقعیتِ عقیده ایشان در ضمن نصوص صریح خودشان، واضحتر از آن است که ممکن باشد با این عبارتپردازیها چهره واقعی آن را بپوشانند.
بهترین دلیل بر اینکه نسبت مذکور به تمامی اکابر عرفان و تصوف عینِ واقعیت است نه تهمت و افترا همین پاسخی است که ملاصدرا به عنوان دفاع از عقاید صوفیان ارائه میدهد زیرا بدیهی است تفاوت "مطلق و مقید" و "عام و خاص" امری اعتباری بوده، و محال است که "مطلق" یا "عام"، وجودی جدا از مقیدات و مصادیق خاص خود داشته باشند. "ابنعربی" صریحا میگوید:
إن الاشیاء لم تفارق خزائنها، وخزائن الاشیاء لم تفارق عندیة الحق تعالی، وعندیة الحق تعالی لم تفارق ذات الحق تعالی، فمن شهد واحدة من هذه الامور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما فی الکون أحدیة إلا أحدیة المجموع.
اشیا، از خزائن خود جدا نشدهاند، و خزائن اشیا نزد حق تعالی بودن را وانگذاشتهاند. و نزد حق تعالی بودن، از ذات حق تعالی مفارقت نجسته است. پس هر کس یکی از این امور سه گانه را مشاهده کند، هر سه را مشاهده کرده است. و در صحنه وجودْ هیچ احدیتی جز احدیت مجموع وجود ندارد.
و میگوید:
کل ذلک من عین واحدة لا، بل هو العین الواحدة، وهو العیون الکثیرة.
همه آنها از یک عین است، نه، بلکه او خودش عین واحد است، و او خودش عیون کثیر است.
و "قیصری" در شرح آن گوید:
یعنی: همه آن وجودهای خلقی، صادر از همان ذات واحد است، و چون از این سخن بوی مغایرت میآید، از آن برگشته و میگوید: بلکه آن وجود خَلقی، عینِ همان واحدی است که در مراتب متعدد ظاهر است. و آن ذات واحدی که همان وجود مطلق است به اعتبار مظاهر فراوانش، خودِ همان عیون کثیر و فراوان میباشد.. چنان که ابن عربی گفت: ... منزه است آن کسی که در خلق خود به صورت خورنده و آشامنده ظاهر شد.
کتاب "نور علی نور، در ذکر و ذاکر و مذکور" مینویسد:
و چون به سرایت ذکر در جمیع عبد آگاهی یافتی بر آن باش که یکپارچه ذکر باشی، و به ذکرت ذاکر که خودت ذکر و ذاکر و مذکور خودی. "نور علی نور، در ذکر و ذاکر و مذکور" ۴۸.
● اوهام پیرامون نامتناهی
اساس نظریه وحدت وجود این توهم باطل است که برخی "نامتناهی" را موجودی حقیقی پنداشتهاند و خداوند متعال را به این وصف موهوم وصف کردهاند. در حالی که بدیهی است تناهی و عدم تناهی از اعراض است. عرض هم از خواص جسم میباشد، و خداوند متعال نه جسم است و نه عرض و هرگز به نامتناهی بودن که از خواص اجسام است متصف نمیگردد. لذا کسی که خداوند را متناهی یا نامتناهی بداند، او را جسم دانسته است، اگر چه خودش هم متوجه نباشد. خود فلاسفه هم صریحا معترفند که متناهی بودن و نامتناهی بودن از خواص کمیت است. چنان که مینویسند:
للکم... خاصة رابعة وهی قبول النهایة واللا نهایة.
کمیت و مقدار... خاصیت چهارمی دارد و آن این است که قبول نهایت و عدم نهایت میکند.
النهایة و اللانهایة من الاعراض الذاتیة التی تلحق الکم. شرح الاشارات، ۳ / ۱۷۶.
تناهی و عدم تناهی از اعراض ذاتیای هستند که به کمیت و مقدار ملحق می شوند.
الکم عرض... ویختص الکم بخواص... الخامسة النهایة واللا نهایة. (بدایة الحکمة، ۷۷)
کم عرض است... و خواص و ویژگیهایی دارد که... پنجمین آن خواص، متناهی بودن و نامتناهی بودن است.
کسی که خدا را نامتناهی میداند، او را جسمی دانسته است که وجودش محال است! چنان که اسفار تصریح میکند که وجود نامتناهی محال است:
إن الموصوف باللانهایة لا بد أن یکون مادة لا صورة... و اللانهایة طبیعة عدمیة. الاسفار الاربعة، ۴ / ۳۱.
نامتناهی قطعا باید ماده و قوه باشد و محال است که فعلیت و وجود داشته باشد... نامتناهی طبیعت عدمی میباشد.
بر این اساس باید دانست که خداوند متعال نه متناهی است و نه نامتناهی، و نه بزرگ است و نه کوچک، زیرا بزرگی و کوچکی، و تناهی و عدم تناهی، از اعراض و خواص جسم است، و جز در مورد شیء امتدادی و دارای اجزا معنابی ندارد، و جز در ماهیت عددیه قابل طرح نیست، و در عین حال چنان که گفتیم به اعتراف خود فلاسفه، حتی در مورد کمیت و مقدار هم، وجود نامتناهی محال و باطل و بی اساس میباشد.
لذا خداوند متعال، که دارای اجزا و امتداد وجود نیست نه متناهی است و نه نامتناهی، و تناهی و عدم تناهی دو معنای نقیض هم نیستند که وقتی بگوییم خداوند نه متناهی است و نه نامتناهی، رفع نقیضین لازم بیاید، بلکه ملکه و عدم برای مقدار و عدد هستند، و ذات متعالی از مقدار و عدد را، نه تنها نسبتی با ملکات و صفات خاص مقادیر نیست، بلکه اتصاف او به صفات مبائن با ذات خود محال بدیهی میباشد، و از این که گاهی در زبان وحی تناهی و حد از خداوند تعالی سلب شده است، نباید گمان کرد که پس او «بی نهایت» میباشد.
بلکه سلبِ معانی ملکات، از موضوع غیر قابل اتصاف، از حیث عدم قابلیت موضوع میباشد، و هرگز موجب اثبات طرف مقابل نمیشود، بنا بر این به وضوح میتوان گفت که خداوند متناهی نیست، اما از حیث اینکه او اصلا مقداری نیست و قابلیت تناهی و عدم تناهی را ندارد، نه اینکه پس او نامتناهی میباشد؛ مانند این که وقتی که میگوئیم: «سنگ نویسنده نیست» معنایش این نیست که پس بی سواد است، بلکه تنها از جهت این است که سنگ اصلا قابلیت سواد و نویسندگی را ندارد، پس نویسنده نیست، کما اینکه البته بی سواد هم نیست. پس بی نهایت مطلقا مصداق ندارد، نه در مقدار، ـ چنانکه بیان شد ـ و نه در ذاتِ متعالی از مقدار، به جهت عدم قابلیت موضوع و تعالی او از وصف به ملکات و صفاتِ خاصِ مقادیر ـ و به همین دلیل که موضوع بی نهایت، تنها در مقدار و اجزا و امتداد قابل فرض است ـ که البته در همین مورد هم مصداق آن ممتنع الوجود میباشد ـ دیگر نمیتوان گفت که «خداوند نامتناهی است اما نه نامتناهی مقداری، بلکه نامتناهی به حسبِ خودش!» چه اینکه این سخن درست مانند این است که کسی بگوید: «خداوند جسم است و خنده و گریه هم دارد، اما نه به طور مقداری، بلکه به حسب خودش!» در حالی که جسم بودنِ چیزی نه در مقدار بلکه به حسب خودش، یعنی همان متجزی بودن شیء اما نه در اجزا و ابعاض، که تناقض این کلام روشن و آشکار است.
بنا بر این آنچه بر خلق (موجود دارای مقدار و اجزا) روا باشد، ویژه خود آنهاست. زمان و مکان، کوچکی و بزرگی، تناهی و عدم تناهی، دخول و خروج، تولّد و صدور، تجلی و ظهور، تعدد و تکثّر، وجدان( در مورد علم و قدرت و سایر صفات ذات خداوند در جای خود بیان شده است که او ذات علم و قدرت و... است، نه ذاتی که واجد و دارای صفات مذکور باشد. ) و فقدان، جزء و کل، اطلاق و تقیید ، شدت و ضعف، از ملکات و ویژگیهای اشیای دارای مقدار و اجزا و عدد میباشد و ثبوتا به غیر شیء مقداری و عددی و مخلوق نسبت داده نمیشود.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
التوحید أن لا تجوز علی ربک ما جاز علیک.
توحید آن است که هر چه بر تو روا باشد، بر پروردگارت روا ندانی.
و میفرمایند:
کل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکل ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه ... کیف یجری علیه ما هو أجراه ویعود فیه ما هو ابتدأه.
هر چه در خلق موجود باشد در خالق آن پیدا نمیشود، و هر چه در مورد آن ممکن باشد درباره آفریدگارش ناممکن است ... چگونه بر او جاری شود آنچه خودِ او آن را جاری نموده است، یا به او باز گردد آنچه او آن را احداث فرموده است؟!
تذکر چند نکته پیرامون نامتناهی
۱) مجموعهای را که دائما قابل زیادت است، و افراد آن هر چه زیاد شوند پیوسته محدود و متناهی خواهند بود ـ مانند عمر جاویدان اهل بهشت ـ، "نامتناهی لایقفی" (= غیر ایستا)، مینامند، (گر چه صحیح این است که آن را "متناهی لایقفی" بنامیم).
۲) هنگامی که گفته میشود: "عدد نامتناهی است"، منظور از آن همان "نامتناهی لایقفی" است. و معنای آن این است که: هر عدد یا معدودی که در نظر گرفته شود دائما قابل زیادت و افزایش است، و هرگز واقعیتی نامتناهی و غیرقابل زیادت نخواهد بود.
۳) چنانچه کسی نامتناهی را موجودی حقیقی بداند و در عین حال بگوید:
"این موجود نامتناهی جزء ندارد و قابل فرض زیاده ونقصان نیست"، معنای نامتناهی را نفهمیده است و توجه ندارد که موضوع "تناهی و عدمتناهی" مقدار است، و قابلیت زیاده و نقصان خاصیت ذاتی مقدار و شیء دارای اجزا میباشد. این سخن درست مانند این است که کسی معنای جسم را نفهمیده، و نداند که موضوع تصور جسمیت، طول و عرض و عمق است، سپس مثلا در مورد خداوند بگوید: "خداوند جسمی است که نه طول دارد، و نه عرض، و نه ارتفاع، و نه زمان، و نه مکان، و نه...".
۴) چنانچه کسی حقیقتی را پیش از کم شدن، و بعد از کم شدن مساوی بداند، معلوم میشود که به معنای حقیقی کم شدن و زیاد شدن و قابلیت زیاده و نقصان توجه ندارد.
● مکتب تفکیک چه میگوید؟!
در قرون اخیر یکی از منتقدان فلسفه و عرفان، به نام میرزا مهدی اصفهانی، مدتهای مدیدی از عمر خویش را به سیر و سلوکهای وحدت وجودی سپری نمود, تا آنجا که به مرحله مرشدیت با اجازه کتبی سید احمد کربلایی رسید (رجوع شود به مقدمه کتاب ابواب الهدی، میرزا مهدی اصفهانی)، سپس از نجف اشرف به مشهد مقدس نقل مکان نموده و به نقد فلسفه و عرفان پرداخته و شاگردانی تربیت کرد. اخیرا برخی، نام مجموعه فکری وی و پیروانش را "مکتب تفکیک"، و برخی دیگر نام آن را "مکتب معارف خراسان" نهادهاند، اما تأمل در خور نشان میدهد که مکتب ایشان گرچه تحت عنوان نقد و ابطال فلسفه و عرفان شهرت یافته است، ولی بر خلاف این شهرت, مطالبی تحویل داده است که عینا همان مطالب فلاسفه و عرفا میباشد, و با مبانی مکتب عقل و وحی و اعتقادات فقها و علمای بزرگوار شیعه کاملا مباین است. چنان که:
الف) نظریه مکتب میرزا مانند سایر فلاسفه و عرفا این است که جز وجود خداوند هیچ وجودی در کار نیست. و خداوند نمیتواند هیچ چیزی خلق نماید, و الا لازم میآید وجود خودش محدود شود.
ب) در مکتب میرزای اصفهانی پیمودن راه استدلال عقلی و برهان، و کسب یقین به عقاید و معارف الهی, صرفا جهالت و ضلالت و گمراهی است.
ج) در دیدگاه مکتب میرزا تمامی تصورات و تصدیقات, ضلالت و جهالت محض است. و حتی در مورد معرفت واقعی خداوند باید در حالت بیفکری و بیعقلی و بیوهمی و بیخیالی، کنه وجود خداوند را در وجود خود یافت و وجدان کرد.
روشن است که قسمت "الف" نظریه فلاسفه, و قسمت "ب" نظریه سوفسطائیان, و قسمت "ج" نظریه متصوفه است. و البته در واقع اختلافی بین سه گروه وجود ندارد. و ما شواهد این مطالب را در ضمن سه فصل از سخنان تفکیکیان بیان میکنیم:
فصل اول: وحدت وجود و انکار معنای حقیقی خلقت
ان حیث ذات الکائنات هو الکون والتحقق به بلا جعل... ولا فعل ولا تأثیر ولا غیرها. (معارف القرآن، میرزا مهدی اصفهانی)
همانا حیثیت ذات موجودات, تحقق به ذات خداست بدون اینکه جعل... و فعل و تأثیر و غیر آن در کار باشد.
لیس شیء غیره تعالی وغیر وجوده وإلا یلزم التحدید. (میرزای اصفهانی، تقریرات).
غیر از خدا و وجود او هیچ چیزی نیست وگر نه لازم میآید که خدا محدود باشد.
واقع مطلب این است که در عالم به هیچ وجه شرک نمیباشد. (معارف الهیه, حلبی, محمود، ۷۵۵).
قاعده (سنخیت) در اعطای حق, کمالات نوری را, جاری است، انوار علم و حیات و سایر کمالات نوری علم ذاتی حق و اشراقات ذاتیه اوست. (عارف و صوفی چه میگویند، تهرانی، ۲۳۸,۲۶۸).
یک قسمت از جهات کمال انسان مانند حیات و علم و قدرت قوام وجودی به ذات مبدأ دارد یعنی محتاج به قیوم است و در هر آنی باید اعطا و افاضه شود. (قزوینی، مجتبی، بیان الفرقان، ۲۶۰).
حقیقت انسان علم نیست... علم و عقل خارج از حقیقت انسان است... حقیقت علم نور مجرد است... عقل نوری است خارج از حقیقت روح که روح، گاهی فاقد و گاهی واجد آن گردد. (قزوینی، مجتبی، بیان الفرقان، ۱۱۰ ـ ۱۱۲).
الوجود غیر مجعول ولا جاعل وهو منحصر فی الله تعالی. فهو الازل والابد وما سواه ماهیات. (میرزا مهدی اصفهانی، تقریرات, ۱۱۴).
وجود نه آفریده شده است و نه آفریدگار و منحصر در خدا میباشد. پس او ازل و ابد است، و ماسوای او ماهیات [صورتها و تعینات وجود] میباشند.
الشیئیة فی الخالق جل شأنه هی الشیئیة الحقیقیة, وفی غیره هی الشیئیة بالغیر ولا شیئیة له. (ابواب الهدی، چاپ اول, سال ۱۳۸۷ ص ۲۸۵).
همانا شیئیت در خالق جل شأنه شیئیت حقیقی است, و در غیر او شیئیت به غیر است، و شیئیتی برای مخلوق در کار نیست.
فنور الله مطلق غیر متعین أبدا فی عین کون هذه المخلوقات أسمائه وتعیناته وصفاته. (میرزا مهدی اصفهانی، تقریرات, ۶۸).
نور خدا همیشه مطلق غیر متعین است، در عین این که این مخلوقات اسما و تعینات و صفات اویند.
لا وجود إلا وجود الله. (معارف الهیه, حلبی, محمود، ۷۸۴).
هیچ وجودی نیست مگر وجود خدا.
شیطان هم نور وجود دارد. وجود نور است. (معارف الهیه, حلبی, ۵۶۱).
کلما توجهت إلی هذا النور بوجه الهذیة لا مناص لک من القول بأنه نور محمد ومخلوق... ولو نظرت إلی أصل نوریته وغمضت العین عن هذیته، فقد صرفت النظر عن الخلق بالکلیة وتوجهت إلی الله تعالی. (تقریرات درس میرزا مهدی اصفهانی، ۶۵).
هر گاه به این وجود [صادر اول] از نظر شکل و صورت و این بودن آن نگاه کنی، ناچار باید آن را نور محمد و مخلوق بدانی و حق نداری بگویی که آن خداست... و اگر نظر به اصل نوریت و وجود آن کنی و از تعین و شکل آن چشم بپوشی, به طور کلی از خلق صرف نظر کرده و به خدا توجه نمودهای.
فی الواقع ونفس الامر مع قطع النظر عن التعینات والمضایق... فإذا هو (محمد) الله تعالی. (تقریرات درس میرزا مهدی اصفهانی، ۶۷ ـ ۶۸).
در واقع و نفس الامر، با قطع نظر از شکلها و محدودیتها... او (محمد), خدای تعالی است.
انه تعالی غیره مباین معه بینونة صفة متقومة بموصوفه لا بینونة عزلة. (میرزای اصفهانی, معارف القرآن).
همانا خدا، غیر خلق خود است، مانند جدایی صفتی که به موصوف خود متقوم است، نه این که منعزل و بر کنار از آن باشد.
هذه الحقایق (الوجود والحیاة والعلم والقدرة) غیر منعزلة عن رب العزة بل البینونة بینونة الصفتیة. (ابواب الهدی، چاپ اول, سال ۱۳۸۷, ۳۵۳).
این حقایق (وجود و حیات و علم و قدرت)، خارج از رب العزة نیست، بلکه تفاوت بین آن دو تفاوت صفتی است.
در این جا بینونت صفتی بود و وجود منحاز مجعولی در میان نبود. (معارف الهیه, حلبی, ۷۶۵).
فهو جل شأنه مباین مع نور العلم والحیاة ومع نور الوجود والعلم والحیاة والقدرة بالمبائنة الصفتیة... ولا شیئیة بالنسبة الی الموصوف. (میرزای اصفهانی: ابواب الهدی، ۴۹ ـ ۸۹).
پس تباین او جل شأنه با نور علم و حیات و وجود و قدرت تباین صفتی است... و در مقابل موصوف [خدا]، اصلا شیئیتی نیست.
شیطان هم نور وجود دارد. وجود نور است. (معارف الهیه, حلبی, ۵۶۱).
حتی شمر هم دارای نور ولایت است. (معارف الهیه, حلبی, محمود، دوره دوم, درس دوازدهم).
ان المعقولات حیث ذاتها الکون والشیئیة بالعقل ولیس لها حیث ذات ونفسیة بنفسها... فیکون العقل هو المحقق المکون بالذات بلا فعل فی وجه من الوجوه... فیکون هذا آیة کبری علی قدس الحق جلت عظمته عن الفعل والتأثیر والجعل وغیرها. (معارف القران, میرزا مهدی اصفهانی).
همانا معقولات [صورتهای عقلی و ذهنی] اصل وجودشان, بودن و شیئیت به عقل است, و از حیث خودشان اصلا وجودی ندارند... بنا بر این عقل بدون هیچ فاعلیتی, تحقق دهنده آنهاست... و این است نمایاننده قدس حق جلت عظمته در این جهت که هیچ گونه فعل و تأثیر و جعل و غیر آن ندارد.
کنه اشیاء، نور و نار بالغیر است... یک حرف ملا صدرا زده... میگوید ممکنات, وجود امکانی، وجود رابطه است, اصلا معنای حرفی محض است, معنای حرفی استقلال به هیچ وجه ندارد. حرف هو القائم بالغیر. (معارف الهیه, حلبی, محمود, دوره دوم, خطی, ۳۰۷)
اینجا درست فهمیده ملا صدرا, میگوید وجود امکانی مثل معنای حرفی است, کنهش بالغیر است, اینجا درست فهمیده. (معارف الهیه, حلبی, محمود, دوره دوم, خطی, ۳۰۷).
حقیقت مختص ذات خداوند است. ذات مختص حضرت ربّ العزه میباشد. پس تو ذات، خدا هم ذات؟ تو حقیقت، خدا هم حقیقت؟ نه نه نه. غلط محض است کفر محض است. اگر چنین باشد پس تو هم مقابل خدایی. تو یکی خدا هم یکی! (معرفت نفس, تحریر یگانه, ۳۵۷ ـ ۳۵۶، ابواب الهدی، چاپ اول, سال ۱۳۸۷, ۱۲۹).
ان جاعلیه الحق تعالی و فاعلیته للکائنات المکشوفات المعلومات لیست بفعل منه تعالی لان حیث ذات الکائنات هو الکون و التحقق به بلا جعل و هذه هو الجاعلیة الذاتیة بلا فعل منه تعالی. (معارف القرآن, میرزا مهدی اصفهانی).
همانا جاعلیت و فاعلیت حق تعالی نسبت به کائناتِ ظاهر شده, فعل خدای تعالی نیست زیرا حیثیت ذات کائنات, بودن و هستی به خداست بدون جعل و آفرینش. و همین است جاعلیت ذاتی بدون فعل خداوند.
فصل دوم و سوم: سوفسطائیگری و کشف و شهود
إن تصور الشیء حجابه کائنا ما کان. والتصورات والتصدیقات لا یفیدان إلا الیقین. ولا أمان لخطأ الیقین. (میرزا مهدی اصفهانی: ابواب الهدی، نسخه نجفی, ۶۹).
تصور شیء ـ هر چه باشد ـ حجاب آن است, و تصورات و تصدیقات هیچ نتیجهای ندارند جز یقین, و هیچ امانی هم از خطای یقین در کار نیست.
إن المعقولات الضروریة مظلمة الذات, واستکشاف الحقائق النوریة أو الظلمانیة بها عین الباطل, وطلب المعرفة من هذا الطریق عین الضلال المبین, فإنه طریق معوج, وهو سلوک المجانین. (ابواب الهدی، چاپ اول, سال ۱۳۸۷, ۲۹۴).
تمامی معقولات بدیهی و ضروری, تاریکی است, و کشف کردن حقیقتهای نوری یا ظلمانی با آنها عین باطل میباشد. و طلب معرفت از این راه، عین گمراهی و ضلالت آشکار است، چرا که آن کج راهه و روش دیوانگان است.
معرفة الوجود بالوجود ومعرفة الله تعالی به تعالی ومعرفة الحقائق الغیر النوریة ای الموجودات یکون بنور الله وبالانوار العقلیة والعلمیة أولا وبالذات من غیر تصور وتصدیق.
معرفت وجود به خود وجود و بدون واسطه است، معرفت خدای تعالی نیز به خود اوست و معرفت حقایق غیر نوری یعنی موجودات، بدون واسطه، به نور خدا و انوار عقلی و علمی است و هیچ تصور و تصدیقی در کار نیست.
برای فهم حقیقی مطالب عالم اظله و اشباح راه منحصر در تجرید و خلع بدن و وجدان نمودن خویش است... تا به وجدان واقعی خودتان نائل شوید... در این حالت خودتان را وجدان میکنید و روزنهای از آن مقام اظله و اشباح را خواهید فهمید...
معلوم شد که این راه فقط تجرید میخواهد تجرید از علایق, خلاص شدن از علایق, همه علایق را بر طرف کردن، این راهش است. بعد منتظر بودن است که ببیند از حق چه میریزد توی دلش. (معارف الهیه, حلبی, محمود, نسخه خطی, دوره دوم, ۳۷)
این عالم چیز دیگری جز ادراک نیست شش ماه فلسفه باید بخوانید.. حیف است والله من چه حرفهایی را دارم! چقدر نازک است و باید بروید شش ماه فلسفه درسش را بخوانید این طور شیر فهمتان میکنم. (معارف الهیه, حلبی, محمود, خطی, دوره دوم, ۱۴۴)
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست. (معارف الهیه, حلبی, محمود, خطی, دوره دوم,۱۴۶).
مشاهده او ولهی و اندکاکی است و انسان چیزی نمیتواند بگوید. (معارف الهیه, حلبی, محمود، درس چهل و پنجم).
والله تعالی... هو الظاهر بذاته. (ملکی، محمد باقر: توحید الامامیة، ۲۷۶).
خداوند تعالی... به ذات خود ظاهر است.
میرزای اصفهانی و داستان غیر واقعی دیدار امام زمان علیه السلام
پیروان میرزا در باره مقامات و شدت ارتباط وی با امام زمان علیه السلام مدعیاند:
... متوسل به حضرت شده بود. حضرت در بیداری بر سر قبر هود و صالح در وادی السلام نجف تشریف فرما شدند و بر او تجلی کردند، و راه را به او نمایاندند... سر انجام متوسل به حضرت شد، و ایشان بر او تجلی کردند. نواری سبز رنگ که با خطی نورانی بر آن عبارات زیر نوشته شده بود جلو سینه مبارکشان بود:
طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا. وقد اقامنی الله وانا حجة ابن الحسن.
حجة ابن الحسن قدری درهم به شکل امضا نوشته شده بود.
اگر بخواهید معارف مبدئی و معادی و نفسانی و آفاقی از غیر ما اهل بیت طلب کنید مثل این است که ما را انکار کردهاید. و من حجت خدا پسر امام حسن عسکری هستم.
داستان فوق چیزی است که بسیاری از پیروان میرزای اصفهانی در باره او نقل میکنند، و آن را در السنه و افواه پراکندهاند، در حالی که داستان مذکور از جهات متعددی مخدوش است زیرا:
۱) میرزای اصفهانی به استناد دست نوشته خود او که در پایان کتاب ابواب الهدی توسط پیروان وی کلیشه شده است تصریح میکند که آن چه بیان شد در خواب بوده است نه بیداری، و در حجره بوده است نه در وادی السلام.
۲) اصل عبارت منسوب به حضرت تحریف شده است، زیرا میرزا به قلم خود مینویسد که عبارت چنین بوده است:
طلب المعارف من غیرنا اهل البیت مساوق لانکارهم!
۳) نام و امضای حضرت، غلط و بر خلاف قواعد عربی میباشد، چرا که صحیح این است که گفته شود الحجة ابن الحسن، نه حجة ابن الحسن!
۴) غلط دیگر از جهت قواعد عربیت این است که همزه وصل «ابن» در کتابت و امضای امام زمان علیه السلام حذف شده است.
۵) عبارت مذکور هیچ فضیلتی را اثبات نمیکند بلکه مشتمل بر مطلبی است که امامان معصوم علیهم السلام بارها آن را حتی به خوارج و نواصب و دشمنان خود هم فرمودهاند و با ایشان اتمام حجت فرمودهاند و اغلب مخاطبان در این مورد نیز تا آخر عمر هدایت نشده و بر ضلالت خود باقی ماندهاند.
۶) تحریف دیگری که توسط برخی مریدان میرزا در متن نوشته انجام شده این است که کلمه «طریق» به آن افزوده شده است.
۷) بنا بر آن چه که در ابتدای کتاب تقریرات ادعا شده است میرزای اصفهانی مواد علوم و معارف و مشهودات نفسی خود را در عالم تجرید و کشف، از صاحب علم جمعی، و آن هم بعد از مرگ وی، از او گرفته است، چرا که مرگ وی سالها قبل از حیات میرزا بوده است. در حالی که:
الف) مشهودات کشفی و نفسی، هرگز اعتباری نداشته، و با سایر تخیلات و توهمات و القائات شیاطین هم ارزش است.
ب) در کشف و شهود، هرگز سالک نمیفهمد که القا کننده بر او جن است یا شیطان یا توهم و تخیل احضار روح صاحب علم جمعی یا...، بلکه قطعا اصحاب کشف و شهود و مدعیان احضار ارواح را تسلطی بر ارواح اهل ایمان نبوده، و اسیر اوهام و خیالات خویشند.
ج) میرزای اصفهانی راه علما و فقها و اهل بیت را نپیموده، و راهی که رفته است همان طریق متصوفه و اصحاب توهمات است. البته بنا بر برخی اسناد، برخی مدعیاند که میرزا نیز گرفتار توهمات بوده، و تحت معالجه قرار گرفته است. برخی دیگر از اصحاب میرزا میگویند که میرزا در اواخر عمر متوجه شده است که روش او خلاف شرع بوده و از تجرید و انخلاع دست برداشته است.
غلام حسین لوک زاده
حسن میلانی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
فضای مجازی قتل هواشناسی تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیلاب سامانه بارشی آموزش و پرورش سازمان هواشناسی باران شهرداری
خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
تلویزیون مهاجرت مدرسه نمایشگاه کتاب سینمای ایران دفاع مقدس صدا و سیما مسعود اسکویی صداوسیما موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
رژیم صهیونیستی غزه حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید عبدالله ویسی سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری گوگل آیفون اینستاگرام مایکروسافت سامسونگ اپل عکاسی ناسا
ویتامین چای کاهش وزن توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب