یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

به خود آییم


به خود آییم

یاران شماتتم می کنند که تا به کی می خواهی در این جامه پوسیده عمر سپری سازی از نوستالژیست بودن بیرون آی و کسوت نو بر تن افکار بی سرو سامان خویش نما و من در خویش ضجه می زنم که ای رفیقان مخلص مرا رها سازید که درمانده ای وامانده ام

یاران شماتتم می کنند که تا به کی می خواهی در این جامه پوسیده عمر سپری سازی؟ از نوستالژیست بودن بیرون آی و کسوت نو بر تن افکار بی سرو سامان خویش نما و من در خویش ضجه می زنم که ای رفیقان مخلص مرا رها سازید که درمانده ای وامانده ام. احوال مرا نمی دانید و از احوال خویش نیز غافلید، مرا به حال خود رها سازید که با این احساس غربت سالیان سال است که می سوزم و تنها بدین گونه است که احساس هویت می کنم. من در اقصی نقاط کره خاکی به چشم خویش دیده ام که کودکان خویش را با تاریخ مرز وبومشان آشنا می سازند تا به آنان هویت خاص بخشیده و در آنها احساس تعلق و پذیرش سرزمین خویش را فراهم سازند و آنگاه در سایه وحدت و یک دلی شاهد پیشرفت روز افزون علم در خاک خویش باشند تا نسبت به دیار خویش احساس دین کنند و به راحتی هویت خویش را نفروشند اما برای من ننگش می دانید تا ندانم مادرم کیست؟ دودمانم چیست؟

چرا دوست دارید مرا هیجانی بپرورید؟ چرا ما باید مقطعی بیندیشیم، مقطعی تصمیم بگیریم و مقطعی عمل نماییم بدون آن که عواقب این نوع تفکر، تصمیم و عملکرد را بسنجیم، بدون آن که بدانیم چه ضایعات جبران ناپذیری از این راه برخود و سایر هموطنان خویش وارد می آوریم؟ چرا باید در کنترل هیجانات خویش مشکل داشته باشیم، از کنترل عواطف مان عاجزیم، در دوست گزینی و حفظ دوستی ها مشکل داریم؟ در انتخاب همسر و... مشکل داریم در پایداری عواطف مان مشکل داریم و... چرا نمی خواهیم بدانیم؟ چرا مشکل داریم؟

مرا می گویید ناله مکن، ناله کردن بس است، اما نمی دانید که ناله ام فریاد من است. قرن ها است که ناله هایم جای خویش به غرش کر کننده ای بدل شده که گوش ظالمان و مستکبران را کر کرده و آنان را از اریکه قدرت بر حضیض ذلت نشانده پس می نالم، موسیقی من، ریتم بیان من، ناله من است،آنگاه که نمی توان غرید پس به صدای طبل و سنج باید نالید تا داستان مظلومیت و غربتم را در هر کوی و برزن به گوش جهانیان برسانم. آن هنگام که حسینم را در مسلخ سربریدند آن هنگام که دو دست عباس تشنه لبم را از بدن جدا کردند و پس از آن سر این دو سردار ظلم ستیز را بر نیزه کردند و در سربازخانه ها نگاه داشتند، آنگاه که... پس می نالم که «اکثر هم الناس لا یعلمون» شاید عبرتی پدیدار گردد و این خصلت ناپایداری در پیمان ها از فرهنگ مردم رخت بر بندد، شاید که راستی و پایداری جایگزین نفاق و دورویی گردد و باردیگر حسین در کربلا تنها نماند.

اما تا آن روز... باز هم حسین تنهاست، فریاد «هل من ناصر ینصرنی» او هنوز در سرزمین نینوا شنیده می شود، هنوز ما در غربت خویش اسیریم، با هم غریب و در تصور که یاران غربتیم، اما هماره بی هم و تنها درهمیم، بازهم حسین تنهاست، زیرا عبرتی در کار نیست من عاشورا و رمضان را ندانسته ام، تا عاشورایی دیگر بنالم و رمضانی دیگر به شکم بارگی بپردازم. پس چون ننالم، زمانی که غفلت من همیشه تکرار می شود ثروتهایمان بر باد می رود، با داشتن تمامی امکانات از خویش غافل می شویم و عمر را تباه می سازیم.

روزها را درنیاز و وجودمان را در افکار رنگین غرقه می سازیم بدون آنکه بدانیم برای روزمرگی هایمان چه بهایی را پرداخت می کنیم. به جای آنکه بر نیازهای فیزیولوژیکی فایق آییم، برده نیازهای خویش می گردیم و احساس اعتدال را به انزجار می سپاریم چرا که قدر یکدیگر و عمر گرانبهایمان را نمی دانیم. ای کاش قدر می دانستیم تا اجر می یافتیم و آنگاه شاید راه زندگی می یافتیم.

من سخت نوستالژیستم، به گذشته ام می نگرم، به تاریخ گرانبهایم، به رهبران و مردان رستگاری که دنیا نظیر آنان را به چشم ندیده، به امامان و رهبران و دانشمندان و هنرمندانی که آرزوی پیروی از آنان بر دلم مانده، اما حسی غریب به نام مصلحت اندیشی مرا به بیگانگی با مرام آنان کشانده. به گذشته هایم افتخار می کنم. به خود می بالم در کشوری زندگی می کنم که مردمانی مهربان و بی نظیر دارد، مردمانی که چون اراده کنند مایه عبرت دیگران می گردند. به خود می بالم که از تبار عاشقانی هستم که در راه وصال شوق جان می بازند، مردمانی که راستی پیشه کرده و صداقت را پاس داشته اند، مردمانی که هر زمان چون به خود آیند و... مصلحت اندیشی را به کنار نهند می توانند سرنوشت جهانیان را دگرگون سازند، مردمانی که در طول تاریخ پرافتخار خویش سعی کرده اند چراغ راه دیگر مردمان باشند زیرا:

کار مردان روشنی و گرمی است

کاردونان پستی و بی شرمی است

مردم ما همواره روشنی بخش راه دیگران بوده اند زیرا که مولا یمان علی (ع) است، همای رحمت را برای همه جهان می طلبند زیرا سرشار از عاطفه و محبتند، اما چرا از خویش غافلیم، چرا رو به مصلحت اندیشی و روزمرگی آورده ایم؟ چه شد که دیگر تاریخمان را نمی خوانیم، به فرزندانمان تاریخ نمیآموزیم و در ادب و پرورش آنان سعی بلیغ مبذول نمی داریم؟

چه شده که دیگر به تاریخمان افتخار نمی کنیم، از وحدت به کثرت و پس از آن به فردیت رسیده ایم و چه فردیت غریبی که چون تارهای اهریمنی ما را در خود گرفته و رهایمان نمی سازد، آسمان پرستاره را رها کرده ایم و زمین صدپاره را ماوای خویش ساخته ایم. اگر از این فردیت نامیمون رها نشویم، در آینده ای نه چندان دور دیگر نه نامی از ما می ماند و نه نشانی. باید به خود آییم، از آنچه که سبب تفرقه و نفاق می گردد دوری جوییم، منطقه بازیچه دست بازیگران سیاسی شده، ایران با تمامی مردم جهان تفاوت دارد. ایرانی پاکبازتر از آن است که زمانه او را دستخوش نابودی سازد. بکوشیم تا برای خود و دیگران روشنی و امنیت به ارمغان آوریم، بکوشیم تا دام بگسلیم و جامه وحدت بپوشیم والا ... باید منتظر باشیم تا بازیچه بازیگران سیاسی گردیم و به جای جامه عزت، جامه ذلت بپوشیم.

نویسنده : عباس سیدکریمی



همچنین مشاهده کنید