دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

نگاهی به تصوف اسلامی و غیر اسلامی


نگاهی به تصوف اسلامی و غیر اسلامی

«راما کریشنا» زاهد هندی مشهوری است که از بزرگ ترین پارسایان هند به شمار می رود و حتی براساس گفته «دکتر محمد غلاب», زندگی او از جمله کامل ترین زندگی های صوفیانه و موثرترین و پرنفوذترین آن ها در اعماق قلوب مردم است

مولف محترم در این مقاله که در حقیقت دنباله کاوش‌های عرفانی و تأملات روحی – عاطفی خود است، کوشیده است ضمن برشماری اوصاف و خصایل عرفان اسلامی و وجود و حضور این اوصاف در منابع اولیه و اصلی دین اسلام و نیز در میان نسل‌های اولیه‌ای که عموماً یاران پیامبر (ص)، شاگردان آن‌ها و افراد متعبد بودند، این حقیقت را بیان کند که عرفان و تصوف نه تنها جلوه‌ای نو پیدا یا مسلکی الصاقی به دین اسلام نیست، بلکه نوع حقیقی و خالص آن، از جمله لوازم گریز‌ناپذیر و حتی ضروری دین است و چنان‌که در ادامه بیان می‌کند، سر شکست حرکت‌های دینی، پشت‌ پا‌زدن به این‌گونه تعالیم یا عدم اهتمام جدی به آن است و حتی بیان می‌کند که اگر در دنیای علم ‌زده و تکنوکرات (فن‌سالار) کنونی نیز معارف حقه الاهی با زبان و بیان عرفانی و در عین حال همگام با امور عقلی و منطقی بیان شود، امکان در آمدن خیل عظیمی از علمای علوم جدید به دایره دین فراهم است.

با این حال باید میان نوع اصیل و سازنده آن با انواع متعدد التقاطی، خرافاتی، باطل‌گرا، ماورایی و سایر جلوه‌های منفی آن – که بیش از آن که کارکرد تعالی‌بخش و سازندگی داشته باشد، منفی و خرابکارند و بیش از آن که ناشی از وصال با عین حقیقت باشند، بیانگر نوعی اضطراب روحی و عدم کامیابی در این عرصه‌اند- فرق‌ نهاد و با آباد کردن و ترویج درست این شاخه، به یکی از مهم‌ترین اهداف دینی اسلام، یعنی توجه به بعد عاطفی افراد، جامه عمل پوشاند.

بررسی عرفان به مثابه یک نظام فکری و تصوف به عنوان یک روش سلوکی، همواره مورد توجه بوده و خواهد بود. با آن‌که گاه در این‌باره اهتمام‌های بی‌اهمیت یا سست و لرزانی صورت می‌گیرد و به جای حل مشکل، باری گران بر معضلات قبلی می‌افزاید، نباید از نظر دور داشت که بی‌توجهی به این حوزه نه تنها ما را از نیل به دستاوردهای نوین باز می‌دارد، بلکه میراث موجود را نیز با آفات و آسیب‌هایی درگیر می‌سازد که در صورت ادامه سکوت و بی‌اعتنایی، خطر آن را تهدید می‌کند.

از این رو علاوه بر توجه به عرفان خودی یا دید‌گاه‌های هم‌کیشان خود درباره میراث عرفانی و صوفیانه‌ای که در بستر تاریخ و تمدن ما پدید آمده است، نیازمند توجه جدی به جریان‌های التقاطی عرفان از همان بامداد تاکنون هستیم؛ زیرا این امر زمینه بازشناسی عناصر سره از ناسره و حتی میزان ترقی و اعتلای مسائل عرفانی ما را فراهم می‌سازد و همین امر می‌تواند موارد انحراف و خطا را باز نمایی کند.

ضرورت شناخت این امر تنها به‌سبب جدا کردن حساب خود از دیگران نیست؛ بلکه برای تبیین این حقیقت است که اگر‌چه عرفان به عنوان بخشی از روحیه دین‌جویی بشر تقریباً در همه زمان‌ها و مکان‌ها در تاریخ وجود داشته است، با این‌حال باید برای عرفان هرامت و حتی هر برهه تاریخی، استقلال خاصی قایل شد و به این وسیله ارتباط میان سنت‌های عرفانی را از نوع تبادل فرهنگی و دادوستد‌های انکار‌ناپذیر این حوزه تلقی کرد، نه از نوع ایجاد یا ارتباط علی – معلولی.

از این رو بررسی منصفانه در این حوزه فقط برای اثبات این مطلب نیست که ما تافته جدا بافته‌ایم؛ بلکه برای کمک به علم و معرفت‌بشری است تا اگر کسی از نوع یا جلوه منفی و نامبارکی از این سلوک ناخرسند است، امکان ارائه نوع و نمونه مثبت یا دست‌کم الگوی دیگری از این مسلک وجود داشته باشد؛ علاوه بر این، بتوان میان سرآغاز‌ها، مسیر، سرانجام و دستاورد هر یک از آن‌ها جدایی افکند و نمونه مفید و موثر را برگزید. (مترجم)

موضوع اصلی و صحیح تصوف اسلامی از سه عنصر تشکیل می‌شود:

۱) در آوردن ایمان نظری به صورت یک شعور عمیق فراگیر و تبدیل آن از یک عقل تصویرگر به یک قلب زنده پر جنب‌و‌جوش.

۲) تهذیب نفس در پرتو پیوندهای الاهی آن تا از راه رشد، شکوفایی و تکامل آن، شایسته عبودیت شود. لازمه این امر نیز این‌ است که انسان، جامع فضایل و بری از رذایل باشد تا به‌وسیله این ترقی، مورد قبول خداوند و رضایت او قرار گیرد.

۳) تلقی از این وجود صغیر در زندگی این دنیا به عنوان جزئی از وجود کبیری که تا پس از مرگ نیز ادامه دارد و در نتیجه عدم دنیا‌زدگی و بیزاری از خداوند و دلتنگی از بازگشت به سوی او.

این عناصر در سیره پیامبر و یاران او، حتی در سرگذشت پیامبران و پیروان آن‌ها در عصر‌های مختلف معروف و آشکار است. از سوی دیگر جمع‌آوری دسته‌ای از حقایق تحت یک اصطلاح علمی، سدر تمدن‌های انسانی امری معروف و شناخته شده است؛ به‌عنوان مثال علم عروض را پذیرفته و از بررسی آن، بهره‌مندی‌های فراوانی بردیم. در‌حالی‌که این علم قبلاً برای بزرگان شعر و ادب در عصر جاهلی و دوره اسلامی ناآشنا بود. شعرای این دوره عواطف و احساسات خود را براساس نوعی موسیقی فطری تنظیم می‌کردندو آن‌ها را به صورت قصایدی در‌می‌آوردند که دهان‌به‌دهان می‌گشت و حتی به صورت آواز هم در‌می‌آمد. ولی پس از چندی کسانی ‌آمدند که اسرار این موسیقی فطری و «بحر»‌های مختلف آن را شناختند. آشکار است که کاوش در علم عروض، نه شعری را پدید می‌آورد و نه ملکه ادبیات را، بلکه فقط به کار شعرا و ادبا نظم می‌بخشد و آن‌‌‌ها را از خطای وزنی و موسیقایی باز می‌دارد.

در زندگی روحی و اجتماعی نیاکان نیکوکار (سلف صالح) ما هر سه عنصری که در‌آغاز بحث بیان شد وجود داشت. با‌این‌حال آن‌ها کلمه تصوف را نمی‌شناختند و اساساً به هیچ فرقه‌ای منسوب نبودند؛ چنان‌که پیشینیان ما بدون آن‌که قواعد علم نحو (دستور زبان) را بشناسند، بخوبی سخن می‌گفتند و بی‌آن‌که به فراگیری علم منطق بپردازند، بخوبی اندیشه و استنتاج می‌کردند. اما بعدها که نیاز به این علوم و فنون پیدا شد، علوم دینی و لغوی سربرآوردند. تصوف نیز با سایر علوم و فنون دیگر پدید آمد؛ اگر‌چه قبل‌‌از آن‌که به خانواده علوم دینی منسوب شود، به صورت سلوک و روشی در زندگی پدید آمده بود.

نکته شایان توجه این‌که از آن‌جا که اسلام از اصول شناخته‌شده‌ای به نام کتاب خدا و سنت رسولش سرچشمه می‌گیرد، هر علمی از هر نوعی که باشد، خواه‌ناخواه تحت قواعد این اصول قرار می‌گیرد؛ از این رو تصور نمی‌شود که یکی از این علوم، دربردارنده امری مخالف این اصول استوار و مسلط باشد، مگر این‌که امکان این تصور وجود داشته باشد که مثلاً در زبان فارسی، حرف «را» نشانه فاعل باشد که در این صورت با تمام قواعد دستور زبان مخالفت پیدا می‌کند.

آن‌چه ما را به ارائه این مقدمه وامی‌دارد این است که تصوف، یک گرایش و رویکرد عام انسانی است که در آن، طبیعت روانی دسته‌ای از مردم با طبیعت ایمان عمیق به هر دینی تلاقی می‌کنند. آری، دسته‌ای از مردم براساس اصل خلقت «هنرمند» هستند و به‌طور مادرزادی دارای احساسی لبریز، خیالی جوشان و ذوب‌شدن در چیزی هستند که به آن عقیده دارند. زمین نیز مملو از خطا‌کارانی است که می‌پندارند که خودشان بر راه صوابند و حتی کسانی وجود دارند که گمان می‌کنند وهم و پندار آن‌ها حق است و حق دیگران زعم و توهمی آشکار است.

براین اساس وقتی به رویکرد تصوف نگاهی انداختیم، ملاحظه شد که در میان هندوها متصوفه‌ای وجود دارد که خدایان متعددی را می‌پرستند؛ همچنین در میان اهل‌کتاب نیز صوفی‌مآبانی وجود دارند که ایمان خود را با شرک در‌آمیخته و در عبادت، راه و روشی را برای خود ترسیم کرد، که با وحی الاهی سازگاری ندارد.

از این رو برای نوشتن مطالبی درباره تصوف اسلامی، بهتر دیدیم تا نمونه‌هایی از تصوف باطل را ارائه دهیم تا روش راه‌یافتگی و گمراهی نمایان شود.

«راما کریشنا» زاهد هندی مشهوری است که از بزرگ‌ترین پارسایان هند به‌شمار می‌رود و حتی براساس گفته «دکتر محمد غلاب»، زندگی او از‌جمله کامل‌ترین زندگی‌های صوفیانه و موثرترین و پرنفوذترین آن‌ها در اعماق قلوب مردم است. به همین سبب «رومن رولان» ادیب بزرگ فرانسوی درباره او می‌گوید: راما کریشنا نقطه اوج تلاش‌های هزاران ساله در راه تعالی دادن به حیات باطنی صدها میلیون هندو است؛ زیرا او روح تازه‌ای در کالبد هند جدید دمید. اگر‌چه او مانند گاندی، قهرمان فعالیت‌های عینی نبود یا مانند «تاگور» یکی از نوابغ هنر و اندیشه به شمار نمی‌رفت، با این حال تنها به وسیله قدرت حیات باطنی خود، به هند جدید جانی تازه داد. گاندی نیز در مورد او می‌گوید: تاریخ راما کریشنا، به عبارتی تاریخ دین در صورت و سیمای عملی آن است. زندگی او به ما اجازه می‌دهد که خدا را رودررو ببینیم(!) و کسی نمی‌تواند تاریخ او را بخواند و اطمینان حاصل نکند که فقط خدا حق است و ماسوای او وهم و خیال است.

گاندی در ادامه می‌گوید: او نماد و تجلی عقیده زنده ساطعی است که در لابه‌لای خود برای هزاران زن و مرد حامل قدرت است و آنان را یاری می‌دهد که اگر نبود، از نور روحی محروم می‌ماندند.

اکنون باید دید که این راما کریشنا که در میان قوم خود به این جایگاه عالی رسیده کیست؟ او یک مرد هندو و مانند سایر مشرکان بزرگی است که به تقدیس آب و خاک و حیوان می‌پردازند؛ زیرا خداوند – به زعم هندوها – در طبیعت حلول کرده است.

در اوایل جوانی خادم معبد «کالی»، که یک الهه مونث است، بود. دکتر غلاب در این‌باره می‌گوید: الهه «کالی» از نظر او موضوعی برای عبادت گرم و پرحرارتی بود که قلبش را ملتهب می‌نمود، قوایش را تحلیل می‌برد و خاطرش را آشفته می‌ساخت. ولی چرا خاطر او را پریشان می‌نمود؟ چون این روح عمیق هندی (راما) بر این باور بود که هر معرفتی که در روح عارف، شخصیت الاهی مورد‌ پسند او را تحقق نبخشد، ناقص است! او در حال خودکشی بود و مجدانه تلاش می‌کرد دراین الهه حلول یابد ودر اوضاع و احوالی که در این ناامیدی به سرمی‌برد، ناگهان غیبوبت لذت‌بخش هولناکی او را غافلگیر ساخت. او در‌هنگام حدوث این واقعه دید که معبد به‌طورکلی محو شد؛ سپس به جای آن یک دریای معنوی قرار گرفت که بر سر او جاری شد و وی را فرو بلعید. او بلافاصله احساس خارجی خود را از دست داد و وجدان باطنی در او بیدار شد؛ در نتیجه وجود «کالی» را درک کرد! و احساس کرد که یک فیض وصف‌ناپذیر از سعادت سراپای او را فراگرفت و بعد از این‌که به این جایگاه رسید، «راما کریشنا» نامیده شد که یک اسم مرکب از نام دو الهه هندی است که طبیعتاً غیر از «کالی» و الهه‌های فراوان دیگر است!

● راستی معنای همه این‌ها چیست؟

درحقیقت می‌توان گفت که این فردی خیالاتی است، به خرافه‌ای معتقد شده و تمام اعصاب و افکار خود را در این راه فنا ساخته است. جهان، پروردگار واحدی به‌نام «الله» دارد که پیام‌آوران خود را برای ما فرستاده و کتابهایش را برای ما نازل کرده است. خداوندی که نه از کسی‌زاده و نه کسی از او زاییده شده است و هیچ همتا و همپایه‌ای ندارد، کسی یا چیزی مانند و شبیه او نیست، هیچ‌گاه به ذکوریت یا مونث بودن توصیف نمی‌شود، در هیچ انسان، حیوان یا جمادی هم حلول نمی‌کند:

فذلکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال

این است خدا، پروردگار حقیقی شما و بعد از حقیقت جز گمراهی چیست؟

از این گذشته خداوند برای بندگانش تکالیف آنان را در اعماق محدود و اهداف مشخصی توضیح داده که تورات موسی، انجیل عیسی و سپس از آن‌ها قرآن‌محمد این توضیحات را ثبت کرده است. ولی هندوئیسم این خدا را نمی‌شناسد، براین کتاب‌ها نیز صحه نمی‌گذارد؛ از‌این‌رو می‌توان آن را یک دین‌زمینی شرک‌آلود عاری از هر‌گونه تازگی، حق و راستی دانست. از‌این‌رو هر‌چه صوفیان پیرو آن ، خود را به زجر و شکنجه بیندازند و هر‌چه درباره آفاقی که از طریق ریاضت‌های سخت و کشنده خود به آن رسیده‌اند سخن گفته شود، تصوفشان هیچ اعتباری ندارد.

از سوی دیگر از آن‌جا که توحید درنهاد مردم امری فطری است و تعدد نیز در دیانت هندی امری شایع است، تلاش و تمایل برای تلفیق و ایجاد سازگاری، به منطق پارسایانی راه یافته که می‌کوشند به این اطمینان برسند که با وجود شرک‌ورزی خود، یکتا‌پرست و موحدند! به همین‌خاطر، راما کریشنا می‌گوید: وقتی موجود اعلا را تمثل می‌نمایم، به این اعتبار که او یک موجود سلبی است که نه خلق می‌کند و نه حفظ می‌کند و نه غنایی می‌بخشد، «براهمان» را فرا می‌خوانم؛ یعنی خداوند غیر‌شخصی و هنگامی که او را تمثل می‌نمایم به این اعتبار که او ایجابی، خالق و حافظ است، «مابا یا کالی» را فرا می‌خوانم؛ یعنی خدای جدای قائم به ذات را با این حال ایجاد تمایز میان این دو تمثل به معنای تفاوت بین این دو نیست؛ زیرا خدای جدا و غیر‌شخصی همان موجود مطلق است؛ درست مانند شیر و سفیدی و الماس و درخشندگی؛ به‌طوری که امکان تصور یکی بدون دیگری وجود ندارد. به همین صورت براهمان وکالی نیز یکی هستند!

این در‌‌حالی‌ است که اولی مذکر و دیگری مونث است. توصیف ما ازاین سخنان، بیهوده‌ بودن آن‌‌ها است. چراکه سیاهی کلاغ، سفیدی شیر، زرق و برق الماس و حرارت آتش، صفات ذات این موجودات است و نمی‌توان صفت یک شیء را به عنوان یک ذات مستقل تصور کرد و سپس آن را خدا نامید؛ به عنوان مثال وقتی فردی قد‌بلند یا خوش‌چهره است، نمی‌توان این صفات را از او جدا کرد و آن‌ها را شخص دیگری دانست؛ همچنین نمی‌توان درصورت وجود ذوات متغایر و جدا از هم، آن‌ها را یک ذات واحد و یگانه تصور کرد.

نویسنده: محمد ا‌لغزا‌لی

مترجم: مهشید صفایی

منبع

الغزالی، محمد: رکائز الایمان بین العقل و القلب، صص ۱۳۸-۱۵۱، الطبعه الرابعه، دارالقلم دمشق (سوریه) و دارالشامیه بیروت (لبنان)، ۱۹۹۹م.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.