دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
اینجا واشنگتن است عدالت و آزادی
آیا چپ در جهان ما رو به زوال است؟ نظری راجع به «ازبینرفتن» [چپ] ندارم- شاید در دهه شصت آنطور که میپنداشتیم قوی نبودیم، احتمالاً امروزه هم چنان که میپنداریم ضعیف نیستیم. در آن دوران، هنوز هم توهماتی درباره انسجام (coherence) ایدئولوژیک داشتیم و چهبسا حس میکردیم که واقعاً سرگرم ساختن سازمان و تشکیلاتایم. اما، دهه شصت هیچنوع باقیمانده تشکیلاتی بر جا نگذاشت، و ما دیگر نمیتوانیم هیچ توهمی درباره انسجام ایدئولوژیک داشته باشیم. معهذا، اگر همه «تکهپارهها» را هم جمع بزنید؛ طرفداران محیطزیست، فمینیستها، فعالان ضدجنگ، همه کسانی که هنوز هم برای حقوق مدنی مبارزه میکنند، طرفداران تکثرگرایی فرهنگی از هرنوع که باشند (البته، نه از هر نوع)، آمریکاییهای فعال در جامعه مدنی جهانی در سازمانهایی همچون سازمان بینالمللی عفو عمومی، سازمان نگهبان حقوق بشر و سازمان پزشکان بدون مرز، خوانندگان مجلات چپگرا و قسعلیهذا، گمان نمیکنم تعداد ما اینهمه کم شده باشد. اگر ما به لحاظ سیاسی ضعیفتریم که آشکارا چنین است، علت آن نه تعداد کمتر ما، بلکه دو روند درازمدت است: نخست، ازکارانداختن (demobilization) جنبش کارگری و زوال اتحادیهها (لیبرالها و چپگراها توجه بسیار کمی به این موضوع نشان دادهاند) و در ثانی، بسیجکردن مسیحیان اوانجلیک، که در دهه شصت وسیعاً کنارهجو و به لحاظ سیاسی منفعل (و نیز، گرچه ما هیچگاه شاهدش نبودیم، تلخاندیش و کینهتوز) بودند.
اما من یک جامعهشناس سیاسی نیستم، خبری از جدیدترین تحقیقات پیمایشی ندارم، درباره جایگاه و تأثیرمان در جامعه آمریکایی دست به داوریهای قطعی و قریببهیقین نمیزنم. دغدغه من و مسالهای که صحبتکردن درباره آن احساس اطمینان به من میدهد، بیشتر آن نوع چپی است که بدان محتاجیم و هماینک غیاباش را حس میکنیم. آیا تا به حال هیچگاه چنین چپی داشتهایم- در دوران بلوغ من یا شما؟ البته، قبول دارم، بهرغم جنون مسلکهای نولنینیستی در دهه هفتاد و بزدلی بسیاری از لیبرالها در دهههای ۸۰ و ۹۰، نوعی سیاست مخالفخوان را یادم میآید یا گمان میکنم یادم میآید که کمی وزن و اعتبار و یکپارچگی داشت. درباره وجود سیاستی اینچنینی در حال حاضر چندان مطمئن نیستم. چیزی که طی سالهای گذشته در این کشور نابود شده چپی است که سزاوار نابودشدن نیست.
نمیخواهم بحث چپ حزب دموکرات را به میان بکشم. به گمانم، چپ حزب دموکرات هر کاری از دستش برمیآید انجام میدهد، آنهم با در نظر گرفتن دادههای نظرسنجی که قویاً حاکی از آن است که اگر چپ این حزب مسلط شود، حزب دموکرات در انتخابات بعدی ریاستجمهوری بازنده خواهد بود. دیدگاههای من درباره حزب دموکرات بسیار ساده و سرراستاند: مایلم این حزب برنده شود، زیرا هر نوع پیروزی در جبهه دموکرات شکستی برای راست افراطی خواهد بود. طول خواهد کشید تا جناح راست را تا حدی که دلخواهمان است عقب بیاندازیم، لیکن شروع این روند اهمیتی حیاتی دارد. اگر دموکراتها بتوانند با یک پیام لیبرالی نیرومند برنده شوند، عالی خواهد شد؛ این همان چیزی است که انتظارش را میکشم. اما اگر پیروزی نیازمند پیامی مبهم و دوپهلو باشد، هرچه بادا باد.
اما چپ واقعی، منظورم، چپی است که اعضایش به حزب دموکرات رأی میدهند (یا باید رأی دهند، هرچند بسیاری از آنها چنین نمیکنند) لیکن خود را یک نیروی سیاسی مستقل میدانند؛ چنین چپی هیچگاه نباید موضعی مبهم و دوپهلو داشته باشد. ما باید موضعی شفاف داشته باشیم یا، به خاطر اینکه گروهی منطقی هستیم، باید طیفی از مواضع داشته باشیم که شباهت خانوادگی زیادی با هم دارند. ما باید مشترکاً به مجموعهای از اصول پایبند باشیم، حتی اگر بهوضوح بر سر این مساله که بهترین شیوه بازنمایی آن اصول در «جهان واقعی» چگونه است توافقی نداشته باشیم. این اصول، همچون اصل آزادی، دموکراسی و- اصل تعریفکننده هرنوع چپی- برابری، اصولی بزرگاند. معنای این واژگان نامعلوم است، اما نه آنقدرها نامعلوم، و ما باید آنها را جدی بگیریم.
چپ چگونه میبود اگر چنین تعهداتی میداشت؟ پس از ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱، مسائلِ سیاسی واقعاً دشوار به نحوی از انحاء با سیاست جهانی مرتبط بودهاند. اما دولت بوش از این واقعیت و از پوشش جنگ و ترور بهره برده است تا کشور را دقیقاً متوجه مسائل داخلی سازد. پس بیاییم بحث را از همینجا آغاز کنیم.
چپی که ما بدان نیاز داریم باید حامی کارگران و متعهد به بازسازی جنبش اتحادیهای باشد. این نکته را در همین ابتدای بحث بیان کردم، چراکه ایده سیاست برابریطلبانه بدون وجود مبنایی در میان کارگران صنعتی و خدماتی، توهمی بیش نیست؛ توهمی شایع در میان مدافعان چپگرای «تفاوت»، که [چپگرابودن مدافعان آن] چیزی از توهمبودنش کم نمیکند.
ما باید برنامهای بازتوزیعی (redistributive) داشته باشیم که با جان و دل درگیرش شویم و این به معنای آن است که ما متعهد میشویم به یکنوع تجدیدنظر رادیکال در شیوه عملکرد نظام مالیاتی، چنانکه هم بار سنگین رفاه داخلی و هم سیاست بینالمللی، عادلانه بین همه شهروندان سرشکن میشود.
آموزش عمومی باید نقشی محوری در هرنوع برنامه چپگرایانه ایفاکند و باید به شیوهای برای آن سرمایهگذاری کرد که مرکزیت آن را منعکس کند. ما باید مدافعان یک برنامه آموزشی سکولار باشیم، برنامهای با محتوای فکری قوی که به شیوهای خلاقانه توسط معلمانی تعلیم داده میشود که مورد احتراماند و حقالزحمهشان به شایستگی پرداخت میشود. ضمناً باید مدافع آن مدارسی باشیم که در آنها تبعیض طبقاتی و نژادی حاکم نیست. «تفاوت» (خاصه تفاوت مذهبی) باید بیشتر در ساعات پس از مدرسه و کلاسهای آخرهفته در برنامهها لحاظ شود، ولی باید تحمل فیالمثل حجاب اسلامی و سمبلهای یهودیان را داشته باشیم، لازم نیست همچون سکولاریستهای ژاکوبنی باشیم.
روشن است که باید حامی بیمه بهداشتی ملی فراگیر باشیم. این شالوده هر نظام رفاهی خوب و مناسب است. اما پس از آن باید در زمینه طراحی نظام اداری و اجرایی برنامههای رفاهی، بسیار مبتکرانهتر از آنی عمل کنیم که چپ در گذشته کرده است. هدف ما باید دستیابی به سطوح بالاتر مشارکت در فعالیتها و اقدامات «کمکرسان» و حمایتهای متقابل و نقشی بزرگتر در جامعه مدنی باشد. شور و شوق بسیاری از روحانیون آفریقاییآمریکایی برای ابتکارعملهای رفاهی «ایمانمحور» بوش باید ما را در مورد نیاز به نسخه خود ما از یک نظام مرکززدوده هوشیار و گوشبهزنگ سازد. اگر کلیساها میتوانند به کمک پول حکومت مرکزی برنامههای مراکز آموزشی را اداره کنند، پس چرا اتحادیهها، انجمنهای محلی و تعاونیها نتوانند؟ باید بر این نکته پافشاری کنیم که خطرات تروریسم داخلی میتواند با قوت و قدرت در درون محدودههای دموکراسی قانونی (constitutional) مطرح باشد. کافی نیست که به گوانتانومو و قوانین مهاجرت اشاره کنیم و فریاد برآوریم «فاشیسم»! باید دلایل محکمی در اثبات این مساله بیاوریم که میتوان از امنیت جانی شهروندان همنوعمان دفاع کرد بدون شکنجه، بدون افزایش بیشازحد قدرت اجرایی، بدون استراقسمعهای غیرقانونی، بدون محرومکردن بازداشتشدهها از حقوق مدنی و حقوق بشر، بدون آزار خارجیها و مهاجرها. اما نباید هم «همهچیز را مجاز بشمریم»، چنانکه گویی هیچ اهمیتی به امنیت جانی شهروندان همنوعمان نمیدهیم. آن بهاصطلاح «جنگ» علیه تروریسم عمدتاً کاری پلیسی است و ما باید جداً به قواعد درگیریها و تعهدات پلیس بیاندیشیم.
احتمالاً اینها همه نباید جنجالبرانگیز باشد، یا اگر هست فقط باید در حاشیهها باشد. مشکل این است که بسیاری از این مسوولیتها طرف حمایت گروههایی تکمسالهای و دارای مسالهای مشترک قرار میگیرد که علاقه چندانی به اقلام دیگر این فهرست مسوولیتها نشان نمیدهند. اما گمان میکنم که اقلام این فهرست بههمپیوستهاند. دستکم، بد نیست تلاش کنیم تا نوعی بههمپیوستگی در این فهرست ایجاد کنیم و در پی مسوولیتی عمومی و فراگیر باشیم.
گو اینکه، وقتی بحث مسائل جهانی به میان آید، رسیدن به توافق بسیار دشوارتر خواهد بود. اینجا خطرات بیشتری در کمین است زیرا پای مسائل به جنگ و صلح، و مرگ و زندگی در گرداگرد جهان کشیده میشود.
اولاً، در مقام شهروندان آمریکایی، نباید آن نگرش ضدآمریکایی آسانیابی را اختیار کنیم که اوضاع بخش اعظم چپ را در جهان وخیمتر میسازد و مایه بدنماییاش میشود. ما منتقدان بسیاری از جنبههای جامعهمان و سیاست خارجی آمریکاییم، ولی در عین حال میدانیم که کشور ما نیرویی در جهت خیر بوده است و میتواند باشد، مثال روشن آن، جنگ جهانی دوم، و نیز از دیدگاه من، تاسیس سازمان ملل متحد، بازسازی اروپا، کره، بوسنی و کوزوو، شکستدادن کمونیسم و جنگ اول عراق. در ضمن، با وجود همه شکستهامان، میتوانستیم در رواندا نیز نقش نیرویی خیر را بازی کنیم و هنوز هم میتوانیم در جایی چون دارفور چنین نقشی داشته باشیم. اگر قدرتهای دیگری در کار بودند که میتوانستیم بدانها اتکا کنیم، اتکانکردن به قدرت آمریکا موجهتر و معقولتر بود. اما چیزی به نام قدرتهای دیگر وجود ندارد و بنابراین باید دراینباره دست به داوری زنیم که چه هنگام باید و چه هنگام نباید از قدرت آمریکا استفاده شود. در میان چپها عکسالعملی وجود دارد که میگوید ایالات متحده به طرز مایوسکنندهای فاسد است و هیچگاه نباید از قدرت آن استفاده شود. این از جمله واکنشهایی است که نباید به آن میدان دهیم.
چپ باید جهانی و انترناسیونالیست باشد. چنین چپی نخست در سطح دولتی و سپس در سطح غیردولتی به یک موضع اخلاقیـ سیاسی معین و قاطع نیازمند است. به منظور دفاع از حقوق بشر و سیاست دموکراتیک، باید مدافع تقسیم کار در میان دولتها باشیم. تاریخ مداخلههای بشردوستانه مثال خوبی از این مورد به دست میدهد: این ویتنامیها بودند که به جنایات و کشتار خمرهای سرخ در کامبوج پایان دادند، این هندیها بودند که حکمفرمایی وحشت و ترور را در شرق پاکستان (اینک بنگلادش) متوقف کردند، این تانزانیاییها بودند که حکومت جنایتکار امین را برانداختند، ایالات متحده هدایت اوضاع را در کوزوو در دست گرفت، اما روشن است که آمریکا یگانه عامل مداخلهگر نیست، و نباید باشد: این کار باید تقسیم شود. هرکسی باید سهمی در آن داشته باشد. این به معنای آن است که کشورهای دیگر باید مسوولیتهای مختص خویش را به رسمیت بشناسند. هماینک، چپ اروپایی در اکثر موارد عهدهدار هیچ مسوولیتی نمیشود. بنابراین در اینجا چپگراها باید بر سر مسائلی همچون نیاز آمریکا به شرکا صراحت به خرج دهند، شرکایی واقعی که همچون آمریکا نگران این مساله باشند که جهان چه اوضاعی دارد، و چه نیرویی- گاه همگام با آمریکا، گاه مستقل از آن یا حتی در تقابل با آن- قادر است با نیرومندی و انسجام دست به عمل زند.
اما مسوولیتهای جهانی همچنین باید در کار حزبها، اتحادیهها، انجمنها و در جامعه مدنی جهانی تجلی یابد. بسیار اتفاق خواهد افتاد که حمایت دولتی از مخالفان دموکراتیک در آنسوی مرزها، یا از برخی حقوق نوپای بشر، یا فمینیستها، یا جنبشهای طرفداری از محیطزیست در جهان سوم ممکن یا مطلوب نباشد. اما چپ میتواند در خصوص معرفی داوطلبان، ارائه منابع، دفاع سیاسی و تقویت ایدئولوژیک فعال باشد. هر بریگاد بینالمللی لزوماً نباید یک نیروی نظامی باشد، برای حمایت از دوستان در سرتاسر جهان راههای فراوان دیگری پیش روی ما است. اینکه ما باید حقیقتاً برای انجام اینکار تلاش کنیم، اینکه فقط باید به طرفداری از مردان و زنانِ متعهد به آزادی، برابری و دموکراسی دست به چنین کاری زنیم (و از حمایت جنبشهای ضدلیبرال سر باز زنیم، فقط به خاطر اینکه ضدآمریکاییاند)- این است آزمون حقیقی چپ جهانی یا انترناسیونالیسم چپگرا.
ما باید با نظم اقتصادی نولیبرال به مخالفت برخیزیم، ولی بیآنکه خود را در تقابل با رشد اقتصادی و جهانیشدن قرار دهیم. شاید مهمترین سهمی که چپ میتواند ادا کند عبارت باشد از افشاکردن الگوهای پیچیده سیاست و سرمایهگذاری که موجب فقر فرساینده و شکست حکومتها در کشورهای در حال توسعه (یا توسعهنیافته) میشود. گاهی اوقات حقیقت دارد که «هر نوع سیاستی محلی است»، لیکن در اغلب موارد دولت غربی و همدستی شرکتهای بزرگ اقتصادی نقش بارزی در این الگوها دارند و هنگامی که اوضاع بدین قرار است باید حرف خود را با وضوح و صراحت بزنیم و در راه تغییری ریشهای تلاش کنیم.
در نهایت، و شاید این دشوارترین کار باشد، باید تصدیق کنیم که گرچه ما دشمنانی در داخل و در خانه داریم که با آنها درگیر مناقشه و رقابتی دموکراتیکایم، معالوصف دشمنانی در آنسوی مرزها داریم، که با آنها درگیر منازعهای بسیار خشنترایم. اگر چپ در مقام نیرویی اخلاقیـ سیاسی ناپدید شود، بدان علت خواهد بود که معلوم میشود ما عاجز از آنیم که هوشمندانه دشمنی ورزیم. منظورم دشمنی ایدئولوژیک است؛ لازم نیست حتماً به جنگ بروید تا دشمنانی پیدا کنید. دشمنان معمولی چپ در میان همه مردماند، از شرق و غرب گرفته تا شمال و جنوب، همانها که از نابرابری اقتصادی، از سلسلهمراتب جنسی و از حاکمیت اقتدارطلبانه الیگارشها و پولدارها نفع میبرند.
در حال حاضر اما خطرناکترین دشمنان ما کسانیاند که مطابق با آرمانشان و با شور و اشتیاقی ایدئولوژیک و انضباطی سازمانی، به دفاع از نابرابری، سلسلهمراتب، و اقتدارطلبی برمیخیزند. احتمالاً نتوانیم آرمانگرایی نازیها را به یاد آوریم؛ ما آنها را جانیانی بیش نمیدانیم (که بسیاری از آنها واقعاً چنین بودند)، ولی باید بدانیم که بدون آرمانگراهای جوان، آنها هیچگاه به خواب هم نمیدیدند که قدرت را در آلمان به چنگ آورند. اما آرمانگرایی کمونیستی را خیلی خوب به خاطر میآوریم، چراکه بسیاری از چپها را اغواء کرد و ایشان را به مدافعان رژیمی جنایتکار و مستبد بدل ساخت. امروزه باید درباره خصومتمان با بنیادگرایی مذهبی صراحت داشته باشیم؛ بنیادگرایی مذهبی در همه روایتهایش، زیرا تاکنون تهدیدکنندهترین شکل آن همین است. در اینجا ما سر و کار داریم با نفرت آرمانگرایانه از هرچیزی که چپ غربی نماینده آن است (یا باید باشد)؛ در اینجا ما شاهد شوق و حمیتی متعصبانه، نابردباری بیرحمانه، و نوعی کیش مرگایم، تعهدی پرشور به انقیاد زنان، یهودیستیزی شرورانه و خصومتی فراگیر نسبت به لیبرالیسم و دموکراسی. و با اینهمه هنوز هستند کسانی که بر این نکته پا میفشارند که خطرات ناشی از این نفرت بزرگنمایی میشوند (یا حتی از سوی سیاستمداران راستگرا ابداع میشوند) یا توجیهی برایشان تراشیده میشود و تفاوت فرهنگی و ستم امپریالیستی را برمیانگیزند؛ تو گویی دشمنان ما مدافعان تکثرگرایی فرهنگی و رهایی ملی بودهاند. در اینجا حفظ وضوح اخلاقی و دستزدن به هر کار دیگری که چپ بدان نیاز دارد ساده نخواهد بود، اما این همان چیزی است که دوران ما بدان نیاز دارد اگر بخواهیم جایگاه بر حق خویش را در جهان سیاسی حفظ کنیم و به جای ازبینرفتن همچنان پابرجا و لایق بمانیم.
منبع: dissent magazine, Winter ۲۰۰۷
مایکل والزر
ترجمه: جواد گنجی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست