پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

شاعری پیشنهاد دهنده در حوزه غزل امروز


شاعری پیشنهاد دهنده در حوزه غزل امروز

نگاهی به مجموعه غزل «تشنج کلمات» صالح سجادی

این را بارها گفته‌ام و باز هم می‌گویم که اگر بشود بر وجهی پیشنهاد دهنده از شعر جوان این دهه تأکید کرد همان وجهی است که در قوالب کلاسیک، خودی نشان داده و در قالب‌های نو، ما شاهد نوآوری، تقریباً نیستیم [شاید تنها چیزی که با آن مواجهیم شعرهایی است عمیقاً متأثر از شعرهای شاعران پیشنهاددهنده دهه هفتاد که اکنون به دلایل مختلف، ازجمله پخش نامناسب و شمارگان پائین کتاب‌هاشان، در دسترس همگان نیستند و برخی که دسترسی دارند به آنها، استفاده‌های بهینه می‌برند!] در شعر کلاسیک هم، دیگر نمی‌توان وقایع یکی- دو سال اخیر این حوزه را صرفاً در دو شاخه «غزل فرم» و «غزل پست مدرن» خلاصه دید، اتفاقات تازه‌ای در حال وقوع است که یک جور بازگشت به «شعر سپید» است از مسیر رویکردی تمام عیار به وزن عروضی! شاید عجیب به نظر برسد اما روش جدیدی است که اگر هم فرضاً در «مرد بی‌مورد» سعید میرزایی با آن روبه رو بوده‌ایم، بیشتر نوعی «تجربه» بوده تا رویکرد اصلی.

در «مرد بی‌مورد» که یک «اتفاق» محسوب می‌شد در «غزل هفتاد»، «روایت» محدود می‌شود به کادرهای بسته یعنی دوربین شاعر فقط همان چیزی را به مخاطب نشان می‌دهد که شاعر می‌خواهد اما در غزل‌های جدید، ما با «فضا» روبه‌روییم. یعنی «فضا» ساخته می‌شود تا ما چیزی را ببینیم که ممکن است منظور نظر شاعر نبوده باشد.

اصلاً نمی‌خواهم رجحانی میان این دو «نگاه» قائل شوم چرا که هر کدام معایب و محاسن خودشان را دارند و استفاده یا عدم استفاده از هر یک، محتاج تسلط بر ابزار روایت و شعر است.

«تشنج کلمات» سروده صالح سجادی که از لحاظ سنی به «میرزایی» نزدیک است [متولد ۱۳۵۵ است] احتمالاً باید در همان گروه سنی «مرد بی‌مورد» طبقه بندی شود اما در ۱۳۸۸ منتشر شده نه در دهه هفتاد و البته مسیرش هم، متفاوت است هم با «غزل فرم» و هم با «غزل پست‌مدرن»؛ در این کتاب، آن وجه غالب روایت که به ساخت «فضا» دلمشغول است مدیون «غزل پست مدرن» است اما سادگی زبان و همچنین حضور مستدام «قافیه» [نه فقط به عنوان نشانه‌ای برای شناخت «قالب» که با نگاهی کاربردی در فرودآوردن «ضربه پایانی» و تمام کردن «خرده روایتی» که در چارچوب «مضمون» خود را معرفی می‌کند] در آن، یادآور «غزل فرم» است و بیش از آن «غزل نو»؛ [که هنوز جریانی پویا در غزل ماست].

در اینجا می‌خواهم بروم به سراغ ششمین شعر کتاب که تقدیم شده به «خورشید هشتم» و شعری آئینی است اما فراتر از نگاه مرسوم این نوع شعر عمل کرده. اولاً بدون این پیشانی نوشت هم از روایت شعر مشخص است که شاعر می‌خواهد از همان اولین لحظه‌ای که امام رضا (ع) حبه انگور زهرآگین [یا به روایتی دانه انار] را به دهان می‌برد آغاز کند و بعد، تاریخ امامت شیعه را در تدوینی موازی، با آن بیامیزد.

این، همان ساخت «فضا»ست که به آن اشاره کردم و می‌تواند همه شعر را تحت تأثیر خود نگه دارد و به مخاطب این امکان را بدهد که وارد جهانی شود که دیگر تحت کنترل «روایت» نیست بلکه هر مخاطب، می‌تواند روایت خود را داشته باشد و در ذهن، آن را ادامه دهد:

«اولین حبه را که می‌خوردی کفر می رفت تا اذان بدهد

دست شیطان به تیغ زهرآگین فرق خورشید را نشان بدهد

اولین حبه را که می‌خوردی «ابن ملجم» به قصر وارد شد

دست بر شانه خلیفه نهاد تا به بازوی او توان بدهد

دومین حبه زیر دندانت له شد و قطره قطره پائین رفت

که از آن میزبان بعید نبود شهد اگر طعم شوکران بدهد...

سومین حبه را فرو بردی از ندیمان یکی به «مأمون» گفت:

«شمر اذن دخول می‌خواهد تا به تو نامه امان بدهد»...

هفتمین حبه را فرو بردی، ناگهان با اشاره پدرت

سقف زندان شکست تا سرداب جای خود را به کهکشان بدهد

قفل و زنجیر و دست و گردن و پا، اوج پرواز را طلب می‌کرد

آسمان نیل بود، او «موسی» زهر فرعون اگر امان بدهد

هفتمین حبه، هفتمین خان بود، قصر دور سرت به رقص آمد

سقف تسلیم شد، کنار کشید تا به پروازت آسمان بدهد

تو پریدی به پیشواز خطر، مثل «مأمون» به پیشواز پدر

بعد «هارون» به قصر وارد شد تا پسر نزدش امتحان بدهد

هشتمین حبه، نه نمی‌دانم مرگ با چند قطره جرأت کرد

درد با چند بوسه راضی شد تا به معراج نردبان بدهد...»

شاید بتوان گفت که این قصیده ۲۴ بیتی خلاصه‌ای است از همه آن مناظر و شگردهایی که شاعر به واسطه آنها، می‌تواند و می‌خواهد که «غزل» را به شکلی جدید و در دل روایتی نو، عرضه کند.»

البته در پایان این قصیده، «ردیف» عوض می‌شود! گرچه چندان با این گونه تندروی‌ها موافق نیستم اما می‌توان این طور تلقی کرد که با بند نخست یک ترکیب یا ترجیع‌بند مواجهیم. با این همه نمی‌توان «غزل‌گرایی» مفرط آن را نادیده گرفت.

اینجاست که می‌توانم برگردم به آن اشاره آغازین که شاعرانی به عرصه شعر امروز وارد شده‌اند که «شعر سپید» را در چارچوبی کاملاً عروضی عرضه می‌کنند و «شعر سپید» چیست مگر عصاره «غزل» که در بهترین نمود خود از قافیه نیز بهره می‌برد.

صالح سجادی گرچه به نسل هشتاد، نه متعلق است نه تعلق خاطری دارد با این همه کارش یک «حسن» دارد که مثلاً شعر سعید میرزایی، چندوقتی است از آن بهره‌ای نبرده یعنی قادر است با شعری که متأثر از شرایط زبانی و فرهنگی و اجتماعی این دهه شکل گرفته، تعامل داشته باشد و «به روز» بماند بی آنکه خود را تحت تأثیر آن قرار دهد یا از آن رونوشت بردارد.

در یک ارزیابی نه چندان دقیق، می‌توان او را غزلسرایی دانست با آینده‌ای که می‌تواند بشدت روشن باشد البته گفتم «نه چندان دقیق» چرا که «گذشته چراغ راه آینده است» و در این «گذشته»، شاعران «آینده‌دار» مثل او بسیار داشته‌ایم که... افسوس!