یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

فواید و فضایل علم آموزی در کلام دانشمندان و عالمان مسلمان


فواید و فضایل علم آموزی در کلام دانشمندان و عالمان مسلمان

سخنان اهل بیت علیهم السلام درباره فضیلت های دانش, سندی بر گرانبهایی و ارزشمندی آن است بنابر آموزه های دینی, رستگاری دنیا و آخرت در گرو دانش اندوزی است و بدون چراغ دانش نمی توان فراراه خویش را روشن دید پس انسان بی بهره از دانش, در تاریکی گام برمی دارد

سخنان اهل بیت علیهم السلام درباره فضیلت‌های دانش، سندی بر گرانبهایی و ارزشمندی آن است. بنابر آموزه‌های دینی، رستگاری دنیا و آخرت در گرو دانش‌اندوزی است و بدون چراغ دانش نمی‌توان فراراه خویش را روشن دید. پس انسان بی‌بهره از دانش، در تاریکی گام برمی‌دارد و هر لحظه خطر لغزش و فرو افتادن، وی را تهدید می‌کند. از این رهگذر، عارفان، شاعران و دانشمندان بزرگ اسلامی نیز با بهره‌گیری از کلام وحی، بخش درخور توجهی از سخنان خویش را به بیان فضایل علم و تشویق دیگران به دانش‌اندوزی اختصاص ‌داده‌اند. آنچه در این گفتار آمده، نمونه‌ای از آن سخنان است.

● فضایل کسب علم

جامی در مثنوی هفت‌اورنگ می‌نویسد:

ز هِـرمس[۱] که هَر مس، زرِ نـاب کــرد

جهان پر گهرهای نایاب کرد

به ما درس حکمت چنین آمده‌ست

سزاوار صد آفرین آمده‌ست

که ای مَهْبَط فضل جان‌آفرین

نمودار صنع جهان‌آفرین

به دانشوری شکر نعمت گزار

گَهِ شکر بر نعمتِ کردگار[۲]

و در جای دیگر چنین سروده است:

اِنَّما النّاسُ کُلُّهُمْ مَوْتی[۳]

نیست جز اهل علم مستثنی

لیک علمی که باشَدَت قائد[۴]

که بدان، سوی حق شوی عائد

پرده از دیده تو بردارد

جز حقیقت به دیده نگذارد

بُرَدت زین حیات حسّ امید

زنده‌ای سازدت به حق جاوید

نایدت پیش چشم ذوق و شهود

غیرحقّ قدیم و حیّ ودود[۵]

ـ جمله نغز: «گفته‌اند: هر که را علم و ادب از جا بردارد، حَسَب و نَسَب از پا ننشاند».[۶]

ـ جمله نغز: «و گفته‌اند: شرف حَسب و نسب محتاج است به شرف علم و ادب، و شرف علم و ادب بی‌نیاز است از شرف حَسب و نسب».[۷]

ـ نکته: «جنید گفته است: از دلایل فضل علم بر مال آن بوَد که حق سبحانه و تعالی سلیمان را مسئله فهمانید و علم آموخت، و برای آن بر او منت نهاد که فرمود: «فَفَهَّمْناها سُلَیمانَ؛ پس آن را به سلیمان فهمانیدیم.» (انبیاء: ۷۹). و او را چنان پادشایی داد و منّت ننهاد، فرمود: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ اَوْ اَمْسِکْ بِغَیرِ حِسابٍ؛ این است بخشش ما، پس بدون شمار عطا کن یا نگاه دار». (ص: ۳۹)[۸]

ـ نکته: «در این آیت قرآن که فرموده است: «شَهِدَ اللّهُ أَنّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ؛ خدا گواهی می‌دهد که جز او معبودی نیست و فرشتگان و دانشوران [نیز گواهی می‌دهند که جز او معبودی نیست]. (آل عمران: ۱۸) نظری شافی و فکری صافی باید داشت که چگونه به ذات مقدّس خود ابتدا فرموده است و به ملائکه مثنّی کرده،[۹] و به اهل علم مثلث گردانیده.[۱۰] و این شرف و جلالت و فضل و نبالت،[۱۱] اهل علم را بسنده است».[۱۲]

ـ نکته: «قوله تعالی: یرْفَعِ اللّهُ الّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ؛ خداوند [رتبه] کسانی از شما را که گرویده و کسانی را که دانشمندند [بر حسب] درجات، بلند گرداند. (مجادله: ۱۱) ابن‌عباس می‌گوید در تفسیر این آیت که: علما را فوق مؤمنان هفتصد درجه است که از درجه‌ای تا به درجه‌ای پانصد ساله راه است».[۱۳]

ـ نکته: «و قوله تعالی: قالَ الّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدّ إِلَیکَ طَرْفُکَ؛ کسی که نزد او دانشی از کتاب [الهی] بود، گفت: من آن [تخت پادشاهی را از آن سرزمین دور] پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنی، برایت می‌آورم. (نمل: ۴۰) در این آیت تنبیهی است که این قدرت وی را به قوّت علم بود».[۱۴]

ـ جمله نغز: «سقراط گفت: هر که صبر نکند بر تعلّم علم و تَعَب آن، صبر می‌کند بر شقاوت جهل و عیب آن».[۱۵]

ـ نکته: «ابن عباس گفت: سلیمان داود را ـ علیهما السلام ـ میان علم و مال و مُلک مخّیر کردند، او علم را اختیار کرد و مال و ملک هم بیافت».[۱۶]

ـ جمله نغز: «حکیمی گفت: کاشکی بدانمی که آن که از علم محروم شد چه چیز یافت و آن که علم یافت از چه چیز محروم می‌ماند».[۱۷]

▪ حکایت: «فتح موصلی گفت: نه بیمار را چون طعام و شراب و دارو ندهند بمیرد؟ گفتند: بلی. گفت: همچنین دل را چون سه روز علم و حکمت ندهند بمیرد».[۱۸]

ـ توصیه: «ابن‌مسعود گفت: در تحصیل علم بکوشید [پیش] از آنکه آن بردارند، و برداشتن آن، مردن حَمَله آن است. و بدان خدای که نفس من در قبضه قدرت اوست که شهدای راه خدای آرزو برند که حق تعالی ایشان را [چون] علما برانگیزد، به سبب کرامتی که ایشان را بینند».[۱۹]

ـ نکته: «یکی از حکیمان گوید: هر که خود را از حکمت، لگامی سازد، مردمان به وی اقتدا کنند، و هر که به علم و حکمت شناخته شود، چشم‌ها در وی به وقار نگرد».[۲۰]

ـ نکته: «و شافعی گفت: یکی از شرف علم آن که هر که را بدان نسبت کنند ـ اگر چه در چیزی حقیر باشد ـ شاد گردد، و هر که را از آن دفع کنند اندوهگین شود».[۲۱]

▪ حکایت: «با اسکندر گفتند: چرا تعظیم معلم، بیش از پدر خود کنی؟ گفت: پدر سبب حیات فانی من است و معلم سبب حیات باقی من».[۲۲]

ـ جمله نغز: «انوشیروان گفت: دل دانا همچو خانه‌ای است که آنجا چراغی روشن باشد، و دل جاهل همچو خانه تاریک».[۲۳]

ـ توصیه: «لقمان حکیم پسر را فرموده است: ای پسر با عُلما مجالست کن و در پیش ایشان به زانو نشستن مزاحمت نمای، که حق‌تعالی دل‌ها را به نور علم و حکمت، همچنان زنده گرداند که زمین را به باران».[۲۴]

ـ جمله نغز: «ابن‌عباس گفت: مذلّت کشیدم در آن حال که طالب علم بودم، و عزب دیدم در این حال که مطلوب شدم».[۲۵]

ـ نکته: «ابن‌مبارک گفت: عجب دارم از کسی که علم نطلبد، چگونه نفْس او، او را به مَکْرُمَت خواند».[۲۶]

اگر تو از آموختن سر بتابی

نجوید سر تو همی سروری را

بسوزند چوب درختان بی‌بر

سزا خود همین است مر بی‌بری را

درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را[۲۷]

لذت علمی چو از دانا بـه جـان تـو رسیـد

زان سپس ناید به چشمت لذت جسمی‌لذیذ

راحت روح از عذاب جهل در علم است ازآنک

جز به علم از جان کس، ریحان راحت نشکُفید[۲۸]

▪ حکایت: «سالم بن ابی‌الجَعْد گفت: خواجه من مرا به سیصد درم بخرید و آزاد کرد. من اندیشیدم که به حرفتی مشغول باید شد. طبع بر آن قرار گرفت که به علم مشغول شدم و یک‌سال بر این نگذشت که امیر مدینه به زیارت من آمد، رخصت ندادم که درآید».[۲۹]

▪ حکایت: «حکیمی را پرسیدند: کدام چیز ذخیره کنیم؟ گفت: چیزهایی را که چون کشتی غرق شود، با شما شنا کند؛ یعنی علم».[۳۰]

▪ حکایت: «زُبیر بوبکر گفت که: پدرم به من نامه‌ای نوشت در عراق به تحصیل علم مشغول باید شد، که علم در حال درویشی، مالی باشد و در حال توانگری، جمالی».[۳۱]

▪ حکایت: «ابن‌عبدالحکم گفت: برِ مالک علم می‌خواندم، وقت نماز درآمد. کتاب‌ها جمع کردم تا به نماز [نافله] مشغول شوم. گفت: آنچه برای آن برمی‌خیزی، فاضل‌تر از آن نیست که در آن بودی، چون نیت، صحیح باشد».[۳۲]

▪ حکایت: «اصمعی می‌گوید: در آن ایام که من تحصیل می‌کردم و به فقر و فاقه روزگار می‌گذاشتم، هر بامداد از برای طلب علم از خانه بیرون آمدمی. در راهگذار من، بقالی فضول بود و از من سؤالی کردی که «به کجا می‌روی؟»، گفتمی: «به نزدیک فلان عالِم»، و به وقت مراجعت همان سؤال بکردی، و گفتی: «تو روزگار خود ضایع می‌کنی، و ثروتی و نعمتی نداری، چرا حِرفتی نیاموزی که قُوت تو از آن حاصل شود؟ این جمله کاغذها به من ده در خمره‌ای کنم و آب در آن ریزم، تا یک هفته دیگر که نگاه کنی، همه آب بوَد و تو را از آن هیچ فایده نبوَد».

و پیوسته آن فضول، از این نوع، مرا ملامت کردی و من از آن می‌رنجیدم تا محنت فقر به غایت رسید. روزی بر در خانه ایستاده بودم و فکرت می‌کردم؛ خادمی بیامد و گفت: «امیر بصره، تو را می خواند» و هزار دینار زر و جامه‌ای نیکو آورد و گفت: «جامه بدل کن و با من بیا.» به خدمت امیر درآمدم، و او در حق من الطاف بسیار کرد و گفت: «تو را به جهت تأدیب پسر خلیفه اختیار کرده‌ام، آماده می‌باید شد تا به بغداد روی و بدان قیام نمایی.» پس به بغداد روانه شدم. و نزد خلیفه شرف‌یاب شدم. فرمود: «بعد از استخارت و استشارت، تو را برای تأدیب این فرزند اختیار کردم».

پس خدمت کردم و هر ماهی هزار درهم وظیفه[۳۳] معین کردند و هر مال که مرا به دست می‌آمد به بصره می‌فرستادم، و به جهت من سرای‌ها عمارت می‌کردند و چون چند سال بر این برآمد و فرزند خلیفه اهلیتی به کمال حاصل کرد و از هر علمی حظّی یافت، از خلیفه التماس کردم تا اجازت فرماید به بصره باز روم. پس مرا اجازت داد و فرمود که «جمله معاریف و بزرگان بصره باید که به خدمت اصمعی آیند» و مرا به اعزاز و اکرام به بصره فرستادند و در سرای خود نزول کردم. روزی آن بقال با جماعتی به نزد من آمد. چون او را بدیدم، گفتم: «آن کاغذ را در خُنب[۳۴] کردم و آب در وی ریختم، دیدی که چه ثمر آورد؟» بیچاره در مقام اعتذار و استغفار آمد و گفت: «آنچه گفته بودم از سر جهل بود، و معلوم شد که علم اگرچه دیر ثمره دهد، اما از فواید دینی و دنیایی خالی نباشد».[۳۵]

نویسنده: محمود طاهری

[۱] . از حکیمان بزرگ پیش از میلاد که برخی او را پیامبر نیز دانسته‌اند.

[۲] . عبدالرحمان امی، مثنوی هفت اورنگ، تصحیح و تحقیق: اعلاخان افصح‌زاد و حسین احمد تربیت، تهران، دفتر نشر میراث مکتوب، ۱۳۷۸، چ ۱، ج ۲، ص ۴۷۱.

[۳] . همه مردم همانند مردگانند.

[۴] . قائد: پیشوا.

[۵] . مثنوی هفت اورنگ، ج ۱، ص ۲۰۴.

[۶] . همان.

[۷] . همان.

[۸] . همان.

[۹] . به ملائکه مثنی کرده: دوم، اسم ملائکه را آورده.

[۱۰] . به اهل علم مثلث گردانیده: سوم، اسم اهل علم را آورده است.

[۱۱] . نبالت: نجابت

[۱۲] . محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ترجمه: مؤید الدین خوارزمی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۴، چ ۵، ج ۱، ص ۲۵.

[۱۳] . همان.

[۱۴] . همان، ص ۲۶.

[۱۵] . نوادر، ص ۱۴.

[۱۶] . احیاء علوم‌الدین، ج ۱، ص ۳۲.

[۱۷] . همان.

[۱۸] . همان.

[۱۹] . همان.

[۲۰] . همان، ص ۳۳.

[۲۱] . همان.

[۲۲] . نوادر، ص ۱۴.

[۲۳] . همان، ص ۱۶.

[۲۴] . احیاء علوم‌الدین، ج ۱، ص ۳۴.

[۲۵] . همان، ص ۳۵.

[۲۶] . همان.

[۲۷] . ناصرخسرو، دیوان اشعار، تصحیح: مجتبی مینوی و مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۴، چ ۶، ص ۱۴۲.

[۲۸] . همان، ص ۵۳.

[۲۹] . احیاء علوم‌الدین، ج ۱، ص ۳۳.

[۳۰] . همان.

[۳۱] . همان.

[۳۲] . همان، ص ۳۶.

[۳۳] . وظیفه: مقرّری، حقوق.

[۳۴] . خُنب: خمره.

[۳۵] . سدیدالدین محمد عوفی، جوامع‌الحکایات، به کوشش: جعفر شعار، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چ ۷، صص ۱۹۵ و ۱۹۶.