چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

خودکار


خودکار

معلم با جدیت تمام شروع به پخش کردن برگه ها کرد.
در عین حال از بچه ها خواست تا هم مروری بر درس داشته باشند و هم وسایل خود را برای امتحان آماده کنند. در جامدادی ام را باز کردم و خودکار …

معلم با جدیت تمام شروع به پخش کردن برگه ها کرد.

در عین حال از بچه ها خواست تا هم مروری بر درس داشته باشند و هم وسایل خود را برای امتحان آماده کنند. در جامدادی ام را باز کردم و خودکار آبی ام را برداشتم خواستم خودکار قرمز را هم بردارم اما پیدایش نکردم. اطراف میز، لای کتابها و درون کیف را به خوبی گشتم اما نبود؛ انگار آب شده و رفته بود توی زمین. ناگهان یادم افتاد زنگ پیش آن را به دوستم کاظمی قرض دادم. برگشتم و از او پرسیدم: خودکار قرمزم دست توست؟ کمی صبر کرد و گفت: نه همان زنگ به تو دادم. با عصبانیت گفتم: دروغ نگو اگه داده بودی الان باید در جامدادی ام باشد. بیچاره آنقدر ترسیده بود که حد نداشت، حق هم داشت درست مثل سماوری که در حال قل قل کردن باشد شده بودم. دستم را برای اجازه بالا گرفتم. معلم آرام به بالای سرم آمد و گفت: چه شده است چرا اینقدر عصبانی هستی؟ گفتم: آقا، کاظمی زنگ پیش خودکارم را گرفت و هنوز هم نداده است. رو به کاظمی کرد و گفت: راست می گه؟ با ترس آب دهانش را قورت داد و گفت: مـ...مـ... مطمئن هستم که خودکار را بهش برگرداندم .معلم هم بدون پرسیدن سؤالی خودکاری را به من داد تا با آن بنویسم. خلاصه امتحان را با همان خودکار معلم گذراندم. زنگ که خورد زیپ کیفم را باز کردم تا کتاب ها را در آن بگذارم ولی ناگهان چشمانم به خودکار قرمزی افتاد که به خاطرش زود قضاوت کردم و کاری را که دوستم انجام نداده بود به گردنش انداختم و الکی هم به او تهمت زدم!

نوید درویش (قاصدک)

مدرسه راهنمایی تقواپیشگان/ منطقه ۱۵ تهران