دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
حرکت در آثار علی شکری
پویایی هر اثر هنری به حرکت آن بستگی دارد. و هر حرکت اساسا از تغییر در رنگ و نور و ژرفا پدید میآید. اختلاف رنگها چشم را از تونالیتهای به تونالیتهی دیگر روانه میکند. بنابر این، حرکت در عکس از حرکت چشم بر روی اثر پدید میآید. خطوخطوطی که به اشیای مفهومدار هم چون خانه، درختان و انسانها میانجامد، کندوکاویست که از نشانههای بصری آغاز میشود و مجموعا به معنایی هنری میرسد. از این رو نشانههای اضافی در اثر یا، نشانههایی که از دید عکاس گریختهاند و ناخواسته در اثر ثبت شدهاند به حرکت چشم بیننده آسیب میرساند.
نشانههایی که عمدا جریان چشم را در هم میشکنند به مفهومی معنادار نمیانجامد بل که صرفا در اوج هنرشان یک معما یا پرسش تولید میکنند. رگههایی از برف به سوی انبوهی از درختان، خطی روشن از گذرگاه روستاییان به سوی ابرهای در هم فشرده، سایهی درختی که بر پای درختی دیگر نشسته و ستونهای چوبی که به دریا منتهی شده است، بیننده را در فضایی از تصمیمگیریها قرار میدهد. اسبی که میتازد با اسبی که نمیتازد ولی از نقاط طلایی درستی بهره برده است، کم تحرکتر است. این نقاط طلایی، نگاه بیننده را به حرکت موضوع فرا میخواند در حالی که پاهای چاپار اسب شاید به تنهایی نشان دهندهی این حرکت نباشد.
بنا یا درختی که به وسیلهی عدسی واید کشیده شده با وجود ایستا بودناش سبب حرکت میشود. این کشیدگی نامتعارف وسیلهی دیگریست برای نشان دادن حرکت در اثر. زاویهی دوربین از انبوه درختان ردیف شده پرسپکتیوی میآفریند که سبب جمع شدن آن سوی درختان میشود. چنین حرکتهایی باید به مفهومی اشاره کند که منظور اثر است و گرنه، صرفا تجربهای خواهد بود برای عکاسی. در آثار هنری نشانهها دربردارندهی معنااند و معنا نیز به تعبیر اثر یاری میرساند. گفتوگو از نشانهها اگر به معنا نینجامد تعبیری انسانی نخواهد داشت. روی دیگر سکه این است که، اگر مفهوم مورد نظر عکاس بدون توجه به نشانههای پیرامون برگزیده شود، در بردارندهی هیچ سخن تازهای نخواهد بود. مادهی خامیست که هر چیزی در مورد آن میتوان گفت.
مفهوم در آثار انتزاعی یا طبیعت به راحتی به دست نمیآید. غالبا عکاس حس هنری خود را با گرد آوردن نشانههایی که با آنها انس و همراهی دارد میآفریند. به عبارتی، نشانهها را برای مفهوم خود گرد میآورد و نه برعکس. بنابر این، آشنایی بیشتر او با نشانهها به آفرینش موضوع او یاری میرساند. این پرسش تولید میشود که: «حرکت» چه مفهومی به اثر او میبخشد؟ حرکت خود به خود دارای هیچ مفهومی نیست بل که، به زیبایی اثر میانجامد. از دید نقد مفهومی، این گونه زیبایی آغاز آفرینش موضوع است. در آثار طبیعت، حس زیبایی چیرگی زیادی بر اثر دارد. اگر مفهومی هم در زمینه باشد محو این زیبایی مفرط میشود. اما، واژهی «تک درخت» مفهومی انسانی بر جا میگذارد. «تک» واژهای مفهومیست که اثر را همراهی میکند. تأکید بر حرکت در آثار عکاسی همهی مفاهیم انسانی را خالی میکند.
در آثار علی شکری حرکت عنصر مهمی قلمداد میشود. تلاش او برای ایجاد حرکت ستودنیست. حرکت در مجموعهی کارهای طبیعت او، غالبا از سه نشان تولید میشود: خط، رنگ و کشیدگی نامتعارف. خط هم چون مسیر روشن یا تیرهای که از زمینه به راحتی جدا میشود و چشم بیننده را در مسیرش به حرکت وامیدارد. خطوط افقی مفهومی ملایم و خطوط عمودی مفهومی تیز به آثار او میدهند. خطوطی که از عمودی به سوی افقی تغییر مییابند ملایمتر میشوند ولی، سایهی درختی که اوریب بر دامن درخت دیگر رسیده با کشیدگیاش مفهوم تیزی تولید میکند. در برخی آثار، برای به حرکت واداشتن بیننده از تفاوت رنگها به کارگیری میشود: از موضوعی پر کنتراست به سوی رنگهای ملایم و روشن. این نشانه در آثار او زمانیست که به موضوع از چشماندازی گسترده مینگرد: لایههایی از کوهها که از اختلاف رنگها پدید میآید، چشم را از پایین- دارای جزییات بیشتر- به سوی آبی آسمان میکشد. چشم از یک لایه با رنگی تیره به لایهای روشنتر میچرخد و تا لایهی آخر ادامه مییابد. ابرها گاه به زیبایی اثر میافزاید (ابرهای سفیدِ پرپشت) و گاه همچون نشانی از حرکت برای بیننده القا میشود (ابرهای سیروس) و در هماهنگی با موضوعات زمینی به تعبیر اثر یاری میرساند.
از کارهای خلاقانهی او از استفادهی عدسی واید به مجموعهی «آلا داغلار» میتوان اشاره کرد. این کوههای رنگی که پشت سر تبریز قرار گرفته است، از رنگهایی ترکیب یافته است که با نورسنجی مناسب و زاویهی درست چهرهای شگفتانگیز به خود میگیرد. انحنای ملایم کوهها و تپهها با رگههایی از رنگهای مسی و زرد و سفید منظرهای زیبا و دیدنی به یادگار میگذارند. او خطوطی از ترک خوردگیها را با رنگهای طبیعی کوهها پیوند میدهد. این کار هم به حرکت بر روی اثر میانجامد و هم ترکیبی زیبا از طبیعت میآفریند. زاویهی تابش نور بر این کوهها سبب درخشش رنگهای آن میشود که با نورسنجی درست او به دست میآید.
عکسهای ایستا و ساکن آثاری هستند که آغازگاه حرکت چشم ابدا روشن نیست. این که این گونه آثار بیمعنیاند، نمیتوانم دفاع کنم. شاید زیبایی این گونه آثار در جایی دیگر نهفته باشد. اما، یک اصل اساسی شاید مشترک همهی هنرمندان باشد که زیبایی بدون حرکت خدشهدار است. این حرکت را مقایسه کنیم با وزن یا آهنگ شعر که سبب حرکت در آن میشود. واژهها در شعر به گونهای برگزیده میشوند که آهنگ آن واژههای دیگر را پیش میکشد و سبب ماندگاری در ذهن میشود: هر واژهای آهنگی میآفریند و هر آهنگ واژهی پسین را پیش میکشد. در عکس مستند اجتماعی نیمکتها هم پدید آورندهی حرکت است و هم ارتباط معنیداری با مرد/ زن دارد. رنگ نیمکتها در حرکت نگاه تأثیر زیادی دارد که در نهایت به مفهوم اثر هم یاری میرساند. ریتم تولید شده در نیمکتها همراستا با حرکت مرد است. نیمکت جای خالی مردیست برای نشستن و اینک هم راستا با او به حرکت درمیآید. تصور کنیم اثری را که مرد روی آن نشسته بود. در این صورت، هر دو از حرکت باز میایستادند.
فضای خالی عمدی در عکس سبب تمرکز حواس بیننده بر روی نقطهایست که اهمیت بنیادین در تعبیر اثر دارد. بنابر این، فضای خالی بدون اشاره به اشیای خطی یا نشانههای دیداری هم میتواند به حرکت بینجامد. همهی نقاط فضای خالی چشم را به سویی میکشاند که پدید آورندهی حرکت است. یا این که برعکس. حرکت از فضای خالی به سوی کنارهها میانجامد. فضای خالی در هر اثر نسبت به نشانههای معنیدار سنجیده میشود: فضایی که رنگ یکنواختی در آن دیده میشود و نسبت به سطح اثر قابل توجه است.
نشانههایی که برای حرکت لازم شمرده میشود، در جهت محتوای اثر است. فضای خالی، فضای سفید نیست بل که، فضای یکنواختی از نشانههای ثابت است. چشم از بیشمار نشانهای ثابت در پی دو نشان مهم به گردش درمیآید و مفهومی میآفریند. مانند دایرهای که گرداگرد آن بدون ارتباط هندسی با مرکز، مفهومی مرکزگرا در خود دارد. نشان چینی «یین و یانگ» که از سوی نیلز بور فیزیکدان دانمارکی به عنوان نشان خانوادگی برگزیده شده بود، از دایرهای پر محتوا ترکیب یافته است. این دایره از دو مرکز تشکیل یافته و فرو رفتن این دو در هم مولد حرکت است: سیاهی درون سپیدی و سپیدی درون سیاهی. نیروهای مخالفی که در دل هم فرو رفتهاند و هر لحظه جای هم دیگر را اشغال میکنند. از نیروی نهفتهی این دو ذره انرژی تولید میشود که مورد توجه بور بوده است.
«با پدید آمدن اهریمن، حرکت نیز در دنیا پدید آمد و شب ایجاد شد و اهرمین به تباه کردن آفریدگان اورمزد پرداخت و روح خبیث با مخلوقات اورمزد بنای ضدیت را گذاشت... امروزمد منبع روشنایی بیپایان و دانای به همه چیز و اهرمین منشا تاریکی بیپایان و دانش محدود.» (- صادقی هدایت) یا چنین تعابیری از فلسفهی اندیشهی ایرانی برمیآید که «تضاد» پدید آورندهی حرکت است. هویتی که در تاریکی و سپیدی مستقر است هستی را از سکون به در میکند. نیروهایی که بین قطبهای منفی و مثبت عمل میکنند همانهاییاند که در عکس صرفا از اختلاف رنگها پدید نمیآیند بل که، مسیری میآفرینند که در سمتوسوی معنای اثر است.
خلیل غلامی
http://tabrizfoto.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست