جمعه, ۱۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 31 May, 2024
مجله ویستا

نقدی بر نظریه داروین


نقدی بر نظریه داروین

در این مقاله سعی شده است تا با اقامه سه برهان دینی علمی و تجربی ُنظریه داروین را به چالش بکشد

نظریه فرگشت داروین در شرایطی در غرب ارائه شد که افکار عمومی جامعه شدیداً تحت تأثیر حکومت دین مسیحت قرار داشت ، بنحویکه بیان آن در سطح جامعه اظهارات کفرآمیز قلمداد میگشت، ولی او با شهامت این نظریه را جهت بررسی به انجمن علمی سپرد تا در اینخصوص بر اساس اصول علمی و عقلی رایج در آن زمان اظهار نظر نمایند و آنها با توجه به مدارک مستند مطرح شده از سوی داروین را که عبارت از سنگواره های گوناگونی از انسانهای اولیه و میمونها بود را بررسی نمودند ولی پاسخی عقلی و منطقی برای رد آن بدست نیاوردند و در آن هنگام اعتراضات فراوانی بر علیه نظریه فرگشت صورت پذیرفت اما فایده ای نداشت ،چون افکار علمی زمانه بطور تلویحی این نظریه را پذیرفته بودند و در مورد آن به بحث و تبادل نظر می پرداختند تا اینکه آقای داروین کتابی تحت عنوان نحوه آغاز گونه ها به چاپ رساند ونظریات خودش را در دسترس عموم قرار داد و بدینگونه این نظریه به نظریه غالب در پاسخ به اینکه از کجا آمده ایم ؟ تاکنون مبدل گشت و بعد از مدتی جزو دروس تحصیلی قرار گرفت و حتی خودم در دوران تحصیلی نظریه تکامل را آموختم ولی از آن هنگام قبول این که اجداد اولیۀ ما از نسل میمون بوده است برایم دشوار بود هرچند که در آنزمان بین مردم حرف اول را میزد و اگر کسی نیز به نظریه خلقت معتقد بود او را به باد مسخره میگرفتند و او را اٌمّل خطاب میکردند .

اساس نظریۀ تکامل یا همان فرگشت بر این نظریه استوار بود که در جهان هستی موجودات درحال تغییر هستند و در این تغییر، موجوداتی که با طبیعت ناسازگار باشند جای خود را به موجودی میدهند که بعنوان انتخاب اصلح از ژن آن موجود، برای تنازع بقاء باقی میمانند و انسان نیز بر اثر تغییرات ژنتیکی بوجود آمده از دو نژاد میمون یعنی از شامپانزه و بویو به شکل امروزی تغییر شکل یافته است و برای صحت ادعای خویش به سنگواره های کشف کردۀ خود استناد میکند بدین صورت که وی با چیدن چندگونه از سنگواره ها کنار هم متوجه میشود که انسانهای اولیه دارای پشتی خمیده تر با دستانی درازتر و دهانهای برجسته تر بوده اند که بتدریج این خمیدگی نسل به نسل بسمت راست قامتی پیش رفته است و دهانها و جمجمه ها ی آنان نیز به تبع آن کوچکتر شده اند تا بشکل انسانهای امروزی در آمده است ، لذا انسان امروزی انتخاب اصلح ژن این دو گونه از میمون میباشد . در این تفکر آنچیزی که داروین را با این نظریه آشنا ساخت وجود خمیدگی درسنگواره ها بوده است یعنی با چیدن این سنگواره ها به نمونه های مختلفی از نوع بشر دست یافت و نمونه انسانی هر دوران را با اسامی یونانی نامگذاری نمود (ساپینس، مونوساپینس و...). البته این نگرش به موجودیت کنونی انسان ها با توجه به یافته های او فقط مبنای علمی داشته است ولی این نظریه با توجه به دستاوردهای علمی کنونی مبنای عقلی ندارد و بنا به موارد آتی محکوم به ردّ است: اولاً اینکه آن خالقی که میمون را خلق نموده میتوانسته است در کنارش انسان را نیز خلق کند و نیازی نداشت که از نمونه دو گونه میمون انسان را بوجود بیاورد.

دوماً : اگر اینگونه بود دیگر نباید اثری از این دو گونه میمون وجود داشته باشد چون با انتخاب اصلح لاجرم میبایست موجودات ناسازگار از بین بروند.

سوماً : خمیدگی در ستون فقرات و درازدستی و برجستگی دهان بدین لحاظ بوده که انسانهای اولیه اصلاً راه رفتن بر روی دو پا را نمی دانستند و مثل سایر حیوانات چهار دست و پا راه می رفته اند یعنی انسان فی البداهه چیزی از خود ندارد و باید علمی را از محیط اطراف کسب نماید پس انسانی که ندیده انسان دیگر میتواند بر روی دو پا بایستد و روی آن راه برود از کجا می توانسته بفهمد که بر خلاف سایر حیوانات میتواند روی دوپا حرکت نماید بعنوان مثال اگر کودکی در نزد پدر و مادری که چهاردست وپا حرکت میکنند رشد نماید و نبیند و یا آموزش نبیند چگونه می تواند فی البداهه روی دو پا برخلاف پدر و مادرخود بایستد وحرکت نماید ؟ اگر این مورد را بپذیریم بسادگی می توانیم علت خمیدگی و درازدستی و برجستگی دهان را دریابیم لذا می توان به جرأت گفت که چندین سال گذشته تا انسانی بتواند قامت راست نموده و روی دو پای خود حرکت نماید.