دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

شریعتی و سنت تاریخی


شریعتی و سنت تاریخی

دکتر بیژن عبدالکریمی متولد ۱۳۴۲ در تهران, دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی است او دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد فلسفه را به ترتیب در سال های ۱۳۶۷ و ۱۳۷۳ در دانشگاه تهران به پایان رساند و سال ۱۳۸۰ از دوره دکتری فلسفه در دانشگاه اسلامی علیگر هند فارغ التحصیل شد

دکتر بیژن عبدالکریمی متولد ۱۳۴۲ در تهران، دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی است. او دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد فلسفه را به ترتیب در سال‌های ۱۳۶۷ و ۱۳۷۳ در دانشگاه تهران به پایان رساند و سال ۱۳۸۰ از دوره دکتری فلسفه در دانشگاه اسلامی علیگر هند فارغ‌التحصیل شد.

پژوهش های عبدالکریمی عمدتا در حوزه فلسفه هایدگر، پرداختن به ترویج و بازسازی سنت فکری علی شریعتی، فلسفه های اگزیستانس، فلسفه سیاسی و پست مدرنیسم است.

«ن‍گ‍اهی دوب‍اره ب‍ه م‍ب‍انی ف‍ل‍س‍ف‍ه سیاسی ش‍ریع‍تی ی‍ا ت‍ام‍لی ب‍ر پ‍ارادوک‍س دموکراسی م‍ت‍ع‍ه‍د» و «شریعتی و سیاست زدگی» از آثار او درباره دکتر علی شریعتی است. رهایی بخشی یا سلطه: نقدی بر نظام آموزش و پرورش ایران، هایدگر در ایران و ما و پست مدرنیسم: نقد و بررسی گفتمان پست مدرنیسم در ایران از دیگر آثار اوست. این گفت وگو با وی درباره نگاه شریعتی به سنت و نقدهایی که به این نگاه وجود دارد صورت گرفته است.

آیا نحوه رویارویی شریعتی با سنت به منزله مواجهه با یک متن بود؟ به تعبیر ساده تر، آیا شریعتی درصدد فهم معنای سنت بود یا کوشید معنای مورد نظر خویش را به سنت داده یا حتی به آن تحمیل کند؟

این پرسش شما کاملا در چارچوب معرفت شناسی کلاسیک و متداول است؛ چارچوبی که در آن میان کشف و جعل، فهم و تفسیر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن، عینی و ذهنی و... مرز فارق، روشن و مشخصی ترسیم می شود. به بیان ساده تر، پرسش شما بر اساس معرفت شناسی سنتی خواهان آن است به ما بگوید ما دوگونه مواجهه با یک متن از جمله با سنت به منزله یک متن داریم. الف: در یک مواجهه، شخص خواهان فهم معنای متن / سنت است و می کوشد معنای مستتر در متن / سنت را کشف کند. ب: اما در مواجهه دیگری شخص خواهان این نیست که خود متن / سنت چه می گوید، بلکه وی خواهان است تا معنای مورد نظر خویش را به متن / سنت تحمیل کند، یعنی حرف های خودش را به دهان متن بگذارد. اگر این تقسیم بندی را بپذیریم طبیعتا مواجهه نخست اصیل تر و صادقانه تر است، در حالی که در نحوه مواجهه دوم، شخص با متن برخوردی ابزاری و ریاکارانه دارد. حال سؤال این است که برخورد شریعتی با سنت از کدام سنخ است و حتی شاید نیز این پرسش خواهان است تلویحا به ما بگوید برخورد سنت گرایان و بنیادگرایان با سنت اصیل تر از نحوه مواجهه شریعتی است.

اما واقع مطلب این است که با فروپاشی بسیاری از مفروضات معرفت شناسی کلاسیک، دیگر نمی توان مرز فارق و مشخصی میان کشف و جعل، فهم و تفسیر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن، عینی و ذهنی و... ترسیم کرد. هر کشفی مبتنی بر جعلی است و هر جعلی حکایتگر کشفی. هیچ فهمی بدون تفسیر نیست و هیچ تفسیری بدون فهم امکان پذیر نیست. به بیان دیگر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن و عینی و ذهنی اموری درهم تنیده و تفکیک ناپذیرند. معنای هرمنوتیکی این سخن این است که هیچ معنایی حاصل کشف صرف نیست و در هر تفسیر و خوانشی از متن همواره عنصری از جعل، گزینش، انتخاب، سازمان بخشی و... وجود دارد. به بیان ساده تر، در هر مواجهه ای با متن یا سنت همیشه و بالضروره عناصری از سوی ذهن، (سوبژه یا فاعل شناسا) به نحوی ناخودآگاه و اجتناب ناپذیر به متن افزوده می شود.

به تعبیر دقیق تر، اساسا متن در افق ذهن به سخن درمی آید و امکان کنار گذاشتن مطلق عناصر ذهنی خواننده در فهم متن امکان پذیر نیست.

این دقیقا همان معنای انقلاب کوپر کانت است. لذا این فقط شریعتی نیست که به فهم و تفسیر خودش از کتاب و سنت رنگ و لعاب شخصیت، ذهنیات، آرمان ها و گرایش های خودش را می بخشد، هر کس دیگری نیز چنین است از جمله مرحوم مطهری، علامه طباطبایی، عبدالکریم سروش، سیدحسین نصر، احمد فردید، آیت الله جوادی آملی، فخر رازی، میبدی و... .

اجازه دهید پرسش خود را به شکل دیگری مطرح کنم. آیا شریعتی سنت را به منزله امری منسجم و یکپارچه می دانست یا به گونه ای گزینشی با آن برخورد کرد شده است؟

در این پرسش نیز مفروضات متعددی وجود دارد. این پرسش تلویحا خواهان است به ما بگوید اولا، سنت یک امر یکپارچه است. ثانیا، برخی سنت را به نحو منسجم و یکپارچه می پذیرند و برخی نمی پذیرند و ظاهرا چنین به نظر می رسد که شریعتی را باید از گروه دوم تلقی کرد و رقبای سنت گرای وی را در زمره نخست. در اینجا نیز باید خاطر نشان کنم درست است سنت از نوعی وحدت، انسجام و یکپارچگی برخوردار است، چرا که در غیر این صورت، اساسا نمی توانستیم از یک سنت واحد مثل سنت اسلامی، سنت عبری، سنت متافیزیکی، سنت هندی و... سخن بگوییم؛ لیکن هر سنتی از لایه ها و جریانات گوناگونی تشکیل شده است که شخص در مواجهه با آن ناگزیر به پاره ای از گزینش ها و انتخاب هاست. به تعبیر دیگر، هیچ فرد و جریانی نمی تواند یک سنت را با همه اجزا، لایه ها و جریاناتش بپذیرد. برای مثال شما می توانید در سنت تفکر متافیزیکی بیندیشید و به این سنت تعلق داشته باشید.

اما ناگزیرید دست به گزینش زنید. این غیرممکن است که شما هم افلاطونی باشید و هم ارسطویی، هم هگلی باشید و هم اگزیستانسیالیست، هم دکارتی باشید و هم هایدگری و.... سنت تفکر اسلامی نیز متشکل از لایه ها و جریانات گوناگونی چون تفکر فقهی ـ کلامی، مشایی، عرفانی و... است. همچنین در سنت تفکر اسلامی اندیشه ها و ارزش های متعالی در کنار باورهای بسیار منحط و خرافی وجود دارد. پس چطور ممکن است همه لایه ها و جریانات گوناگون یک سنت را (مرادم سنت اجتماعی و تاریخی است و نه سنت نبی) به طور تام و تمام و بدون سنجش و نقادی و بدون گزینش پذیرفت؟ آیا فرضا وقتی سخن از اسلام ناب محمدی و اسلام ناخالص غیرمحمدی، اسلام التقاطی و غیرالتقاطی یا از اسلام مستضعفین و اسلام مستکبرین و... سخن گفته می شود نوعی گزینشی مواجه شدن با جریانات و لایه های گوناگون سنت نیست؟

شاید مرادم را بخوبی بیان نکردم. مرادم این است که آیا شریعتی، به خاطر آرمان های سیاسی و اجتماعی اش و به جهت پروژه اش یعنی تبدیل سنت به یک ایدئولوژی، آگاهانه پاره ای از اجزای سنت را مغفول و مکنون باقی نگذاشت؟

پاسخ این پرسش نیز تقریبا شبیه پاسخ پرسش های پیشین است. یعنی هر کس دیگری نیز در مواجهه با سنت، به منزله یک کل، به خاطر آرمان ها، ارزش ها و پروژه هایش آگاهانه یا ناخودآگاه، پاره ای از اجزای سنت را برجسته کرده، پاره ای دیگر را مغفول گذاشته یا کمتر بر آن تأکید می کند. اما شاید مراد شما و بسیاری از مخالفان و نقادان شریعتی این است که وی براستی و از صمیم قلب به سنت و فرهنگ سنتی اعتقادی نداشت و از پاره ای از اجزای سنت صرفا به منزله ابزاری برای تحقق پروژه های اجتماعی خود سود برد. به تعبیر دیگر، برخورد وی با سنت ابزارانگارانه بود.

درست مثل این که یک مارکسیست، بی آن که به اسلام یا تشیع اعتقادی داشته باشد، صرفا به دلیل ترویج فرهنگ سوسیالیستی یا ستیزه جویی با نظام اجتماعی بر وجه عدالت طلبانه علی بن ابی طالب و روحیه مبارزه جویانه حسین بن علی تأکید ورزد. اگر منظور این باشد، باید بگویم شریعتی صمیمانه به اسلام و تشیع عشق می ورزید. به همین دلیل، در وی بسیاری از مفروضات تفکر تئولوژیک (خداشناختی) دیده می شود.

آیا گزارش شریعتی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ یعنی آیا وی حکایتگر صادقی از سنت بوده یا او کوشیده است سنت را در قالبی گزارش دهد که با مسائل روزگار ما سازگاری داشته باشد؟

همان گونه که گفتم پرسش های شما مبتنی بر معرفت شناسی سنتی و کلاسیک و مبتنی بر مفروضات بسیار سترگی است که همه آنها قابل مناقشه است. شما می پرسید: آیا گزارش شریعتی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ بنده در مقابل از شما می پرسم: گزارش چه کسی یا چه جریانی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ طبیعی است که علی(ع)، ابوذر، فاطمه(س)، حسین(ع) و زینبِ(س) شریعتی، علی، ابوذر، فاطمه، حسین و زینبِ شریعتی هستند، یعنی مطابق با فهم و تفسیری است که شریعتی از این شخصیت ها ارائه می دهد. اما این حکم درباره همه صادق است.

مگر علی و حسن و حسین مطهری چیزی غیر از علی و حسن و حسین مطهری هستند، یعنی چیزی غیر از فهم مطهری از این بزرگان است؟ ما روی چه کسی می توانیم قسم حضرت عباس بخوریم که فهم وی از سنت، کتاب و شخصیت های تاریخی دقیقا در تطابق تام و تمام با سنت، کتاب و شخصیت های تاریخی است؟ سؤال شما مبتنی بر این پیش فرض بزرگ است که گویی یک نقطه استعلایی، یعنی یک نقطه فرازمانی، فرامکانی و فراتاریخی وجود دارد که از آن نقطه می توان به کتاب، سنت یا تاریخ نظر کرد. در پس پرسش شما این فرض نامنقح وجود دارد که گویی همه بشرند و همه بر اساس نقاط ضعف بشری با کتاب، سنت و تاریخ مواجه می شوند اما افراد، طبقه یا گروهی اجتماعی وجود دارند که فوق بشرند و با چشمان خدا به این جهان، از جمله به کتاب و سنت و تاریخ می نگرند. به تعبیر حافظ: تو هم ساکن همین کویی.

پرسشم را به شکل دیگری مطرح می کنم: آیا شریعتی، در قیاس با شخصیت هایی چون مطهری یا علامه طباطبایی، شناخت و آگاهی مکفی و شایسته ای از سنت، مشخصا از علوم اسلامی و معارفی چون فقه، تفسیر، علم حدیث، علم الرجال و... داشته است؟

در پس این پرسش نیز مفروضات نامبرهن، نامنقح و بسیار نادرست و در عین حال بسیار تودرتو و پیچیده ای وجود دارد که در جامعه و فرهنگ ما برای یکبار هم شده باید مورد بررسی دقیق قرار گرفته، کنار گذارده شوند. اولا، مراد از تعابیری چون «شناخت و آگاهی مکفی و شایسته» چیست؟ چه کسی یا چه چیز تعیین می کند که چه کسی از موضوعی «شناخت و آگاهی مکفی و شایسته» دارد یا نه؟ این پرسش تلویحا می خواهد اظهار کند که شریعتی شناخت و آگاهی کافی از سنت و علوم و معارف اسلامی نداشته، لذا اظهار نظرهای او درباره سنت را نمی توان عالمانه دانست.

در این گونه پرسش ها و نقادی ها که از جانب سنت گرایان ما (سنت گرا در معنای کلی و غیرتخصصی کلمه) بسیار شنیده شده و می شود، به نحو ناموجهی سنت با معارف اسلامی و معارف اسلامی نیز عمدتا با علوم منقول (علم فقه، اصول و حدیث و...) یکی گرفته شده است. در اینجا باید خاطر نشان کرد که اولا سنت با معارف اسلامی یکی نیست (چرا که می توان همچون یک روستایی کشاورز یا یک هنرمند به عالَم سنت تعلق داشت و در حال و هوای عالم سنت زیست بی آن که عالِم در یکی از رشته های علوم اسلامی بود)؛ ثانیا، معارف اسلامی با علوم منقول یعنی علم فقه، اصول، حدیث و... یکی نیست. فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، اخلاق اسلامی، و هنر اسلامی نیز عناصر بسیار مهمی از سنت تاریخی ما را شکل می دهند. نکته دیگر این که زندگی و تربیت شریعتی (بخصوص با توجه به شخصیت پدرش محمدتقی شریعتی) و نیز پاره ای از آثار وی نشان می دهد که وی آشنایی قابل قبولی با معارف اسلامی داشته است.

اما بدیهی است که شریعتی به اندازه یک فقیه فقه نخوانده یا به اندازه یک عالم حدیث، حدیث نخوانده و.... اما از این نکته چه نتیجه ای می خواهیم بگیریم؟ آیا می خواهیم نتیجه بگیریم که وی حق نداشته درباره سنت یا فقه و حدیث اظهار نظر کند؟ آیا برخی روحانیون ما چقدر مارکسیسم و آثار مارکس را خوانده اند که به نقد مارکسیسم می پردازند؟ آیا مرحوم مطهری به اندازه احسان طبری مارکسیسم خوانده بود؟ بی تردید، نه. آیا از این امر می توان نتیجه گرفت نقدهای مطهری از مارکسیسم بی ارزش است یا وی از اساس حق نداشته است به نقد مارکسیسم یا دیالوگ با مارکسیست ها بپردازد؟ بی تردید خیر، مطهری به اندازه احسان طبری آثار مارکسیستی نخوانده بود به احتمال زیاد حتی آثار اصلی مارکس را هم نخوانده بود، اما وی در مارکسیسم اموری را می دید که یک مارکسیست به دلیل تعلق خاطرش به مارکسیسم نمی توانست آنها را ببیند. اگر این را به یک اصل تبدیل کنیم که هر کس صرفا در اموری باید اظهار نظر کند که در آن مورد وقت بسیاری را مصروف مطالعه کرده است، باب بحث و گفت وگو درباره همه چیز بسته می شود.

نمی خواهم اصل تخصص را انکار کرده یا به نوعی آنارشیسم علمی دعوت کنم، اما آیا متخصص بودن و صاحب نظر بودن در یک حوزه بعد از بحث و گفت وگو آشکار می شود یا باید به طور پیشینی تعیین کرد که چه کسی اهل نظر هست و چه کسی نیست؟ بدیهی است که بنده به اندازه یک فقیه یا حتی به اندازه یک طلبه فقه نخوانده ام. اما اگر به این نکته توجه دهم که هم فقه و هم علم اصول ما بشدت تحت تأثیر معرفت شناسی ارسطویی و بشدت منطق زده است، و فقیه ما به این امر متفطن نشده باشد، حال چه کسی تعیین می کند که کدامیک از این آگاهی ها «شناخت و آگاهی مکفی و شایسته» در حوزه فقه و علم اصول است؟ بسیاری از افراد را می شناسیم که حافظ، قاری یا معلم تجوید قرآن هستند و اطلاعات بسیاری راجع به قرآن و تاریخ قرآن دارند. حال فردی را تصور کنید که در قرائتش از قرآن اغلاط بسیار دارد و نمی تواند قرآن را بسادگی روخوانی کند اما همین شخص وقتی با آیات قرآن مواجه می شود حضور امر قدسی را در وجودش احساس می کند و اشک بر چشمانش جاری می شود.

حال از این میان چه کسی قرآن شناس است و از «شناخت و آگاهی شایسته» از قرآن برخوردار است؟ می بینیم که ما مسائل را به دلیل تعلقات صنفی، گروهی، سیاسی، ایدئولوژیک و تئولوژیک چه ساده و مبتذل ساخته ، از آنها بسادگی عبور می کنیم.

آیا آثار خود شریعتی را، آن گونه که برخی هواداران و پیروان وی می انگارند، می توان به منزله یک متن منسجم و یکپارچه تلقی کرد؟ یا میراث وی را باید به نحو دیگری فهمید و ارزیابی کرد؟

در این که آثار شریعتی یک متن است، هیچ تردیدی نیست، زیرا هر چیزی، حتی یک برگ درخت، یک تابلوی نقاشی، یک آهنگ موسیقی یا لبخند یک کودک یک متن است، یعنی می تواند تفسیر شود و بالاتر از آن، نه تنها می تواند، بلکه اساسا و عملا مورد تفسیر قرار می گیرد. پس، همه چیز و همه کس و ذره ذره این عالَم، از جمله آثار و شخصیت شریعتی یک متن است. حال آیا آثار شریعتی یک متن منسجم و یکپارچه است؟ این پرسش پاسخ روشن و مشخصی ندارد. پاسخ این پرسش که آیا متنی منسجم و یکپارچه است یا گسسته و سرشار از ناسازگاری ها و تناقض، بسته به این دارد که این متن را چه کسی بخواند، در چه سطحی بخواند و در چه زمانی بخواند. ممکن است برای یک خواننده فیلسوف اسلامی یا هگلی متن ارسطو یا هگل حاوی هیچ گونه ناسازگاری و تناقض منطقی نباشد، اما برای متفکری مثل هایدگر این آثار مملو از ناسازگاری ها، ابهام ها و تناقضات منطقی باشند. ممکن است یک متن در یک سطح حاوی تناقض و تعارض نباشد اما در سطحی دیگر و با تحلیلی عمیق تر بتوان ناسازگاری های درونی آن را نشان داد. ممکن است یک متن در دوره یا زمانه ای بسیار سازگار به نظر رسد (مثل آثار خود شریعتی در دوره پیش از انقلاب) اما در پرتو تجربیات جدید تاریخی (مثل تجربه انقلاب) همان متن تعارضات خود را در یک گستره تاریخی آشکار سازد. لذا ما نمی توانیم درباره یک متن احکام قطعی، مطلق، ازلی و ابدی صادر کنیم. این نه تنها در مورد شریعتی بلکه در مورد هر شخصیت، هر تفکر و هر متن دیگری نیز صادق است.

اما در پرسش شما، نکته ای وجود دارد که قابل تأمل است. سؤال شما شاید خواهانست تلویحا به نحوه مواجهه برخی از پیروان و هواداران شریعتی با متن و آثار وی انتقاد کند. اگر چنین استنباطی درست باشد، من نیز می پذیرم که بخش بسیار محدودی از علاقه مندان شریعتی می کوشند با شریعتی به منزله یک رهبر، یک ایدئولوگ، یک حقیقت جاودان، فرازمان و فراتاریخ برخورد کنند. گاهی دیده می شود این گروه با متون شریعتی به مثابه یک متن مقدس و با عبارات این آثار به منزله آیات مقدس برخورد می کنند. البته، این امر اختصاص به شیفتگان شریعتی ندارد. برخی نیز با مطهری، برخی دیگر با علامه، برخی با سروش، برخی با فردید و... چنین می کنند. این از نشانه های یک جامعه منحط و عقب افتاده (از جهت فکری) است که از متفکران خویش، که معلمان تفکر و منادیان دعوت به فهم بهتر و تفکر بیشترند، قهرمان سازی می کنند.

اما شریعتی، همچون بسیاری از شخصیت های ما، نه یک قهرمان و نه یک ضدقهرمان، بلکه یک گفتمان است. جامعه ما با فهم این گفتمان، نقد این گفتمان و گذر از این گفتمان چیزهای بسیار می آموزد. لیکن به یاد داشته باشیم که در آگاهی، طفره وجود ندارد و بدون گذر از مراتب و مواقف، آگاهی شکل نمی گیرد. شریعتی و آثار و اندیشه هایش بخشی از سنت تاریخی ماست و سنت چیزی نیست که صرفا در گذشته و در پشت سر ما باقی بماند. سنت در «حال» و حتی پیشاپیش ما و جلوتر از ما در «آینده» حاضر است.

سنت در ما حضور دارد و ما نمی توانیم از سنت و از خویشتن بگریزیم.