جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

به یاد رسول ملاقلی پور


به یاد رسول ملاقلی پور

دیگه کسی به ش نمی گه یه رزمنده نباس به زن اش بگه دوس اِت دارم حالا دیگه می تونی بعد از کلی وقت سرتو بذاری زمین راحتِ راحت بخوابی آره, یه کم بخواب استراحت کن, نگران هیچی نباش

سنتوری / جشن‌واره / خون‌بازی / توقیف / خارج از مسابقه / سانسور / داریوش مهرجویی / جواد طوسی / موسیقی / سینمای دفاع مقدس _ نه، سینمای جنگ؛ نه، سینمای ضدِ جنگ؛ نه، سینمای دفاع ... نه، سینمای ضدِ دفاع مقدس / سینمای ماورا / سینمای دینی _ نه، سینمای ضد دین / پول، پارتی / فرمایش، سفارش / كلاغ پر، تقوایی پر، فرمان‌آرا پر، كیارستمی پر، بیضایی پر، ملاقلی‌پور پر، حاتمی‌كیا پر، درویش پر / صمد فیلم‌ساز می‌شود / ملاقلی: "می‌خوام فیلم جنگی بسازم." جواب: "تو غلط می‌كنی!" / جشن‌واره پر / داوری / مسابقه / سیمرغ / كلاغ / من / قار قار / سنگ، كاغذ، قیچی _ پلم، پولوم، پیلیم / عشق / ناموس / بزن‌بزن / دعوا / دزدی / زندان / قتل / تجاوز / گاوصندوق / جبهه / ایست / چه خبر؟ / سینما / صف / فحش / مردیكه! جلو نزن! / بلیت نداریم! / ۱۵۰۰۰ تومن / داریم / بازار / سیاه / سینما سیاه / رو سیاه / كورن، كورن ساده، كورن قارچ، كورن با پنیر، كورن مكزیكی / بالكن / تدوین / حلقه‌ی فیلم / تف / چسب / سر هم / قطع / كات / صدا دالبی / كیفیت / می‌كشم‌ات / كشتم‌ات / كشتیم؟ / كشتم / كشتیم / كشت / آخ، كشته شدم! آخ، مردم! / آخ، عشق‌ات منو مرد! / قدیم / جدید / فیلم / آماده / پخش / پایان / اََااَااَااَااَااَ...ه / افتضاح / ...

سینما مرد، از بس كه جان ندارد!

ام‌سال برا اولین بار از طریق «مجمع فیلم و عكس دانش‌جویان كشور» موفق شدیم داوری بخش جنبی جشن‌واره‌ی فجرو بگیریم، تا بعد از گذشتن ۲۵ دوره از برگزاری جشن‌واره‌ی فیلم فجر، دانش‌جوها هم سهمی تو انتخاب به‌ترین‌های سینمای ایران داشته باشن. فیلم‌ها رو یكی یكی می‌دیدیم. روز اول، روز دوم، روز سوم، روز چهارم ... فیلم‌ها همه جنگی بودن یا یه جور به جنگ ربط پیدا می‌كردن. كلی كارگردان صفر كیلومتر افتاده بودن تو كار ساختن فیلم جنگی و دینی (البته به‌تره بگیم ضد دفاع مقدس و ضد دین). بعضی‌ها از زندان و دعوا و دزدی و ناموس‌كشی و تجاوز و بزن‌بزن و تعقیب و گریز یه دفعه سر از جنگ در می‌آوردن! شعار، شعار، شعار ... نمی‌دونم، شاید مجبور بودن؛ شاید ... دل‌مون برا خیلی از دفاع مقدسی‌های واقعی تنگ شد: رسول ملاقلی‌پور، احمدرضا درویش، كمال تبریزی، ابراهیم حاتمی‌كیا. جای خالی اون‌ها واقعا احساس می‌شد. بس كه كارهای سطحی و ضد دفاع مقدسی و ضد دینی به خوردمون دادن، با بچه‌های داوری تصمیم گرفتیم یه بیانیه بنویسیم و اعتراض كنیم، كه فرداروز نگن دانش‌جوها هم تو جشن‌واره بودن و هیچی نگفتن. یه متن نوشتم، خیلی تند بود. یكی موافق بود، یكی مخالف. نهایتا به توافق نرسیدیم و بیانیه چاپ نشد، اما بی‌خیال بودن هم سخت بود. یه شب نشستم اراجیف بالا رو نوشتم. اون موقع ملاقلی‌پور هنوز زنده بود، هنوز نمرده بود.

اون با ما، بچه‌های «كانون فیلم و عكس دانش‌گاه شیراز»، خیلی خوب بود. تو این دو سال سه بار آورده بودیم‌اش دانش‌گاه‌مون. آخرین بار هم دو ماه قبل از جشن‌واره بود، برا «میم مثل مادر»، با گل‌شیفته فراهانی و شاپور امین. همه باهاش رفیق بودیم. به خاطر همین، راحت نوشتم: ملاقلی‌پور: "من هم می‌خوام فیلم دفاع مقدسی بسازم!" در جواب‌اش گفتن: "تو غلط می‌كنی!" می‌دونستم خودش هم اگر متنو بخونه، از خنده روده‌بر می‌شه. خلاصه، تو این دو سال حسابی همه‌ی بچه‌ها باهاش رفیق شده بودن. هر دفعه كه می‌اومد حرف‌های تازه‌یی داشت. داد می‌زد، فحش می‌داد، گریه می‌كرد، گریه می‌نداخت، می‌خندید، می‌خندوند، قه‌قهه می‌زد. خیلی خوش می‌گذشت. دفعه‌ی اولی كه آوردیم‌اش شیراز، «هفته‌ی فرهنگ و هنر و دانش‌جویان كشور» بود. تو روز فیلم و عكس با «مزرعه‌ی پدری» آوردیم‌اش. چه روزی بود. می‌گفت، می‌خندید، می‌خندوند. گریه كرد، گریه انداخت.

یه جا، یه دختر بلند شد گفت: "آقای ملاقلی‌پور! تو تو «نسل سوخته‌»ت به من، به نسل من تجاوز كردی!" خیلی عصبانی و جدی گفت. سالن به هم ریخت. ملاقلی‌پور گفت: "نه به خدا، این طوری نیس!" گفت: "دختر خودم، پسرم، این‌ها خودشون اولین كس‌هایی هستن كه یقه‌مو می‌گیرن. همیشه می‌آن گیر می‌دن كه این چی بود، اون چی بود. اگه این طوری بود، اول از همه اون‌ها به من گیر می‌دادن." اولین بار برنامه داشت كنسل می‌شد. یه روز قبل از برنامه، مادر ملاقلی‌پور سكته كرده بود. تو بیمارستان بستری بود. صبح برنامه یه جورهایی از این كه ملاقلی‌پور بیاد شیراز ناامید شده بودیم، اما ملاقلی‌پور صبح اومد و شب برگشت. گفت: "فقط به خاطر قولی كه داده بودم، اومدم." گفت كه شب حتما باید برگرده، نمی‌تونه بمونه. اون روز تو برنامه، مجری جریانو گفت و از ملاقلی‌پور به خاطر ارزش و احترامی كه واسه بچه‌ها قائل شده بود، تشكر كرد. ملاقلی‌پور هم نشست و از مادرش گفت. گریه كرد.

همه تحت تأثیر قرار گرفته بودن، اما چند دقه بعد، خودش جو تالارو عوض كرد. هر سه باری كه اومد شیراز از خیلی‌ها شكایت می‌كرد. دل پری داشت. خیلی اذیت‌اش می‌كردن. بچه‌ها هم همه درك‌اش می‌كردن. هر چی می‌گفت، همه براش دست می‌زدن. برنامه‌هاش مثل نشست‌های سیاسی دانش‌جویی بود. اون بدون ترس حرف‌هاشو می‌زد، بی‌پرده. دانش‌جوها هم باهاش حال می‌كردن. شاكی بود از این كه به‌ش گفته بودن باید لالایی مادرو از تو فیلم‌اش حذف كنه. شاكی بود از این كه گفته بودن باید دیالوگ‌های عاشقونه‌ی رزمنده با زن‌اش باید حذف شه. می‌گفت: "مگه اون‌ها آدم نبودن؟ مگه اون‌ها احساس نداشتن؟ مگه اون‌ها كسیو دوست نداشتن؟ مگه اون‌ها هم مثِ بقیه‌ی آدم‌ها خیلی وقت‌ها نمی‌ترسیدن؟" می‌گفت چه‌قدر سر «هیوا»، «سفر به چزابه» و «نجات‌یافته‌گان» اذیت‌اش كردن. جریان استفاده از جمشید هاشم‌پورو كامل تعریف كرد، كه چه‌طوری رفت در خونه‌ش و با چه لحن و چه حرف‌هایی با هم صحبت كرده بودن.

به‌ش گفته بود: "این جمشید آریا با كله‌ی كچل كه لوله - بخاری می‌ذاره رو دوش‌اش دیگه چیه؟" جریان فحش و فحش‌كشیو تعریف كرد و همه می‌خندیدن. بدون اغراق باید بگیم كه ملاقلی‌پور یه غول بازی‌گری سینمای ایرانو كه تو حاشیه بود، به متن كشید. اگه ملاقلی‌پور نبود، یعنی ما می‌تونستیم جمشید هاشم‌پورو با بازی‌های فوق‌العاده تو فیلم‌هایی مثل «هیوا»، «قارچ سمی»،‌«مزرعه‌ی پدری»، «میم مثل مادر»، «یك بوس كوچولو» و «قاعده‌ی بازی» ببینیم؟ وقتی جریان فیلم‌برداری سكانس نقد كتابو تو مزرعه‌ی پدری تعریف كرد، همه‌ی سالن از خنده روده‌بر شده بودن. برا گرفتن اون سكانس كه یه طرف سالن دخترها نشستن و یه طرف پسرها، برا سیاه‌لشكری قسمت پسرها از مافوق‌های یه گروه سرباز اجازه گرفته بود تا از اون‌ها استفاده كنه. دهن‌اش سرویس شده بود تا اون سكانسو گرفته بود.

می‌گفت: "تا یه استراحت كوتاه می‌دادیم، می‌دیدیم یه مشت پسر رفتن قاطی دخترها." می‌گفت: "باز همه رو بر می‌گردوندن سر جاشون. چند دقه بعد، باز همون آش بوده و همون كاسه! این هم از نتایج دوران سخت سربازیه!" صبح كه از فرودگاه آوردیم‌اش هتل، یه فیلم هم تو هتل داشتیم. همه رو گذاشته بود سر كار. موقع پر كردن كارت پذیرش جلو شغل نوشته بود قصاب. جلو قصد از سفر نوشته بود: "گفتن بیا!" تو هتل هم با همه رفیق شده بود. ما همه‌ی مهمون‌های كانون فیلم و عكس دانش‌گاه شیرازو می‌بریم «هتل آپارتمان جام جم». مدیر هتل خیلی آدم هنردوستیه، همیشه اسپانسر برنامه‌های كانون می‌شه. ما تا حالا خیلی‌ها رو بردیم اون‌جا: بهمن فرمان‌آرا، پرویز پرستویی، رضا میركریمی، رضا كیانیان، بهرام رادان، محمدرضا شریفی‌نیا، اصغر فرهادی، گل‌شیفته فراهانی، ترانه علی‌دوستی، مانی حقیقی ...، اما هیچ‌كس مثل ملاقلی‌پور اون‌جا با همه دوست نشده بود. دفعه‌ی اول تا رفت بالا سریع برگشت پایین و گفت: "این‌جا كجاس منو آوردین؟ ترسیدم.

در هر اتاقیو كه باز می‌كنی، خالیه. این همه اتاق واسه چیه؟" همه از خنده روده‌بر شده بودن. صبح‌اش ملاقلی‌پورو بردیم این‌ور و اون‌ور بگرده. تو باغ ارم یه دختر سانتی‌مانتال به‌اش گیر داد: "من شما رو یه جا دیدم، مطمئن‌ام!" اون هم حسابی طرفو گذاشت سر كار. گفت: "آره، من تو سیدخندان قصابی دارم. شاید اومدی تهران اون‌جا منو دیدی، نه؟" حسابی طرفو گذاشت سر كار. آخر هم نگفت كه كیه. شب كه داشتیم می‌بردیم‌اش فرودگاه، نشسته بود صندلی جلو پاترول دانش‌گاه. من و دو تا از بچه‌های كانون هم عقب نشسته بودیم. اون‌قد براش جوك گفتیم كه شیشه رو كشیده بود پایین، سرشو كرده بود بیرون قه‌قهه می‌زد و از شدت خنده می‌كوبید تو در ماشین. عجب شبی بود. موقع خداحافظی با همه روبوسی كرد و رفت. بعد از اون دو بار دیگه هم اومد. خیلی مرد بود. هر وقت دعوت‌اش می‌كردیم، نه نمی‌گفت.

بار دوم به مناسبت «یادواره‌ی شهدای دانش‌جو» آوردیم‌اش. جشن‌واره‌ی سینمای دفاع مقدس گذاشتیم. یه روز اون اومد و یه روز عزیزالله حمیدنژاد. دفعه‌ی سوم هم دو سه ماه پیش بود، برا «میم مثل مادر». این یكی شلوغ‌ترین برنامه‌یی بود كه تا اون موقع برگزار كرده بودیم. خیلی‌ها وایساده بودن. كلی صندلی پلاستیكی اضافه آورده بودیم. خیلی‌ها رو پایه‌های چوبی تو تالار نشسته بودن.

امیر راكعی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.