یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

من سرباز بودم


من سرباز بودم

آبكنار از نویسندگان آرام و در عین حال فعالی است كه علاوه بر سه كتابی كه تاكنون منتشر كرده است سال ها است به تدریس داستان نویسی و برگزاری كارگاه های قصه می پردازد آبكنار كه خود تجربه جنگیدن را از سر گذرانده در آخرین اثرش به شكلی خارج از فرم رئالیستی به روزها و آدم های جنگ پرداخته است

● گفت وگو با حسین مرتضائیان آبكنار- نویسنده

گفت وگو با حسین مرتضائیان آبكنار در یكی از كافه های شلوغ مركز شهر انجام شد. در میان سروصدای ظرف ها، میزها، حنجره ها و انواع سبك های موسیقی غربی و شرقی، درباره آخرین كتابش یعنی «عقرب روی پله های راه آهن اندیمشك یا از این قطار خون می چكه قربان!» صحبت كردیم. آخرین كتاب آبكنار ۴۱ ساله حال و هوای جنگ دارد و در خلال روایتش سعی كرده تا به شكل دیگری جنگ و آدم های آن را نگاه كند. آبكنار از نویسندگان آرام و در عین حال فعالی است كه علاوه بر سه كتابی كه تاكنون منتشر كرده است. سال ها است به تدریس داستان نویسی و برگزاری كارگاه های قصه می پردازد. آبكنار كه خود تجربه جنگیدن را از سر گذرانده در آخرین اثرش به شكلی خارج از فرم رئالیستی به روزها و آدم های جنگ پرداخته است. آبكنار پیش از این دو مجموعه داستان «كنسرت سازهای ممنوعه» و «عطر فرانسوی» را به بازار فرستاده بود و رمان عقرب روی پله های راه آهن اندیمشك سومین اثر داستانی اوست كه منتشر شده است. این كتاب را نشر نی منتشر كرده است.

● چند سالی می شود كه از جنگ نوشتن یا جنگ نویسی د ر میان نویسندگان نسل شما مرسوم تر شده است. اگر نوشتن درباره جنگ اغلب به آثار نویسندگان موسوم به متعهد باز می گشت امروز شاهدیم كه به یكی از مهم ترین مولفه های نویسندگان موسوم به روشنفكر هم تبدیل شده است. درباره رمان شما «عقرب روی پله های راه آهن اندیمشك» هم چنین نكته ای بر زبان می آید اینكه شاید شما هم براساس جوی كه در این سال ها به وجود آمده به سراغ این ژانر و این مفهوم رفته اید، آیا چنین حركتی پیروی از جو روز بوده است؟

▪ اگر رجوعی به گذشته بكنید می بینید كه من از خیلی سال پیش داستان جنگ نوشته و چاپ كرده ام. در دو مجموعه قبلی ام سه داستان جنگی دارم و این رمان هم براساس اهمیت این معنا و اتفاق در ذهنم نوشته شده است. دلیلش هم پیروی از مد نیست بلكه به این خاطر است كه من از سال ۶۵ تا ۶۷ سرباز بوده ام و با پایان جنگ سربازی من هم تمام شد (دو روز بعد از پایان خدمت ام آتش بس اعلام شد) و به هر حال درگیر جنگ بوده ام. این رمان هم از وقتی كه سربازی من تمام شد تا همین الان ذهنم را مشغول كرده بود.

كابوس هایی كه در این رمان می بینید، بسیار قدیمی و آشنایند و بعد از سال ها توانستم آنها را مكتوب كنم. با تمام صحنه های این رمان زندگی ذهنی داشته ام و یادداشت های زیادی درباره آنها نوشته بودم. از طرفی دیگر فكر نمی كنم از جنگ یا جنگی نوشتن مد باشد. چون چندین سال است كه نویسندگان متفاوت زیادی جنگی می نویسند و تجربه می كنند. در عین حال جنگ بخشی از كاراكتر من بوده است و سال هایی از عمرم را در آن فضا گذرانده ام. تبعات بعد از جنگ را درك كرده ام، بیكاری بعد از جنگ، گرانی، تجربه زندگی جدید بعد از جنگ و ... زندگی من و نسل من براساس جنگ و تبعات آن شكل گرفته است.

● در رمان عقرب به مفهومی تكیه كرده اید كه در عین عام بودن، معنایی مجرد پیدا كرده است. «سرباز بودن» از مهم ترین مفاهیم، رفتارها و نام های تكرار شونده رمان عقرب ... است. تلاش كرده اید تا این سرباز مخاطب را یاد چارچوب هایی شناخته شده یا نام هایی آشنا نیندازد. در واقع سرباز رمان شما براساس تلاشی شكل گرفته كه براساس آن تداعی نشدن و مجرد بودن مفهوم آن اصل اول است. چرا این روند را مدنظر قرار داده اید؟

▪ جالب است. برای من هم این كلمه سرباز بسیار مهم بود. سرباز همیشه دو ویژگی در خود دارد، اول اینكه مطیع اوامر فرمانده است و ما اجباری در این كلمه درك می كنیم و دوم اینكه در همین كلمه ما ایثار و از جان گذشتگی را هم می بینیم. این دو مفهوم متضاد در كلمه سرباز مستتر است. ولی من علاوه بر اینها خواسته ام سرباز را كسی بدانم كه در عین سرباز بودن فردیت هم دارد. در واقع با میلیون ها سرباز میلیون ها فردیت هم داریم. تركیب این سرباز با این فردیت تبدیل به شخصیت هایی می شود كه در رمان من وجود دارند.

● در حین خواندن رمان شما حال و هوای یك رمان به یادم آمد كه حداقل و به نوعی دلبستگی راوی خود را به آن اعلام كرده اید: «پدرو پارامو»ی خوان رولفو. نكته مشترك بارزی كه در هر دو اثر وجود دارد، عدم آگاهی شخصیت از مردن است. آدم های شما چنین ویژگی مهمی دارند و قهرمان شما در پایان فریاد می زند «من شهید شده ام» كه البته شهید شدن با مردن از نظر بار عاطفی و تاریخی ای كه بر اثر وارد می كند بسیار متفاوت است. در این باره توضیح می دهید؟ چرا این آدم ها در عین چنین سرنوشتی، تلاش می كنند تا واقعی بودن خود را ثابت كنند؟

▪ من علاقه فراوانی به رمان پدر و پارامو دارم و جزء فوق العاده های ادبیات جهان است. اما شاید این ویژگی ای كه به آن اشاره می كنی از این جا می آید كه ما در زمان جنگ به فضایی پرتاب می شویم كه آن فضا ویژگی های خاصی دارد. یكی از شخصیت های داستان هم اشاره می كند كه ما به اختیار خودمان سوار ماشین می شویم، راه زیادی می آییم تا بجنگیم... بنابراین اتفاق هایی در فضایی كه به آن منطقه جنگی می گوییم وجود دارد كه تمام روابط انسانی را به هم می ریزد. در شهر آدم ها بسیار تعریف شده و كلاسیك زندگی می كنند.

در حالی كه در فضای جنگ ما با انسانی روبه رو هستیم كه مثلاً در دل بیابان مشغول حفر گودال برای سنگر گرفتن است بنابر این زندگی در مناطق جنگی تبعاتی به همراه دارد و آن عوض شدن بسیاری از مفاهیم واقعی یا توهمی است. اصلاً روابط شخصی بین آدم ها هم تغییر می كند. بعضی آدم ها چنان همدیگر را دوست دارند كه اغراق آمیز به نظر می رسد و بعضی هم می خواهند به روی هم اسلحه بكشند. بنابراین چنین فضایی تبعاتی به همراه دارد كه شاید در قوانین زندگی شهری و روزمره غیرواقعی به نظر آید و بگوییم توهمی است.

در حالی كه این توهم ها در آن فضا دقیقاً عین واقعیت است. مثلاً وقتی در تاریكی مطلق باید نگهبانی بدهید تمام صداهایی كه می شنوید عین واقعیت است. توضیح بدهم: اگر شما در شب شهر صدایی بشنوید به سرعت می توانید دال های آن را پیدا كنید، صدای موتور، صدای گربه، صدای دعوای همسایه و... در حالی كه این روابط دال و مدلول شهری در شب منطقه جنگی اصلاً كاربرد ندارد و شما باید مدام در حال توهم كردن یا تخیل كردن باشید تا هر چیزی را واقعی دانسته و آماده برخورد با آن باشید.

● نام كامل رمان شما دو بخشی است یعنی «عقرب روی پله های راه آهن اندیمشك یا از این قطار خون می چكه قربان!» این دوگانگی به نوعی در رمان شما وجود دارد. شهری به نام اندیمشك كه گویا یكی از مهم ترین مراكز تقسیم سربازان برای رفتن به خط یا بازگشتن به شهرهای خود بوده حدفاصل این دوگانگی می شود. در واقع آدم های شما اندیمشك را مرزی میان ناامنی و امنیت فرض كرده و در تمام رمان در حال حركت به سمت راه آهن این شهر هستند. شما تلاش كرده اید این شهر را با مختصات واقعی آن به دغدغه ذهنی سربازان رمان خود تبدیل كنید. در عین حال چرا قهرمان های شما موفق نمی شوند از این مرز رد شده و اندیمشك را پشت سر بگذارند؟

▪ این نكته برگرفته از واقعیتی است كه وجود داشت. واقعاً این طرف و آن طرف اندیمشك از دو جور واقعیت مختلف ساخته شده بود. این طرف جنگ، درگیری و خطر در آن سو آرامش، استراحت و شهر. در عین حال در رمان من عبور كردن از این مرز بسیار سخت است. راه آهن تعطیل است، قطار نمی آید و بنابر این آدم ها بر می گردند. من خیلی آگاهانه درباره این مكان كار كرده ام. به زعم من این شهر خط فرضی است كه دو جهان را از هم جدا كرده و رفت و آمد بین این دو جهان كار بسیار سخت و دشواری است و خیلی ها نتوانسته اند این كار را انجام دهند. من خواسته ام دین ام را به همین آدم ها ادا كنم؛ آدم هایی كه نتوانستند از این خط فرضی رد شوند.

● شاید به همین دلیل باشد كه نگاهی مرثیه وار به جنگ دارید؟

▪ بله چون به نظر من جنگ بسیار تراژیك است. من اصلاً به دو طرف جنگ كاری ندارم و خود جنگ را واقعه ای تراژیك می دانم و آدم های درگیر با آن هم در حال تلاش برای تمام كردن یا رهایی از آن هستند. در جنگ خیلی ها به تهران بازگشتند و خیلی ها نتوانستند و این مسئله سال ها است من را به خود مشغول كرده. در رمان سربازی را داریم كه به خاطر یك وسواس كوچك از بقیه جدا می ماند و جان اش را از دست می دهد. این اتفاق در یك لحظه كوتاه و یك درنگ می افتد و هر كسی می توانست جای او باشد. این دردناك است و مرثیه ای است كه برای امثال این نوع آدم ها می توان گفت.

● خب، این آدم ها و این سربازها با چنین حس قدرتمندی چرا آدم و دشمن مقابل را نمی كشند؟

▪ اصلاً نمی شود. من اگر می خواستم قهرمان خود را در موقعیتی قرار دهم تا با سرباز دشمن روبه رو شود باید صدها صفحه می نوشتم تا این حس به وجود آید كه او چگونه می تواند لوله اسلحه را بالا بگیرد. فكر می كنم در درون این آدم اگر با چنین موقعیتی روبه رو می شد آشوبی به وجود می آمد و در عین حال شاید كشته می شد ولی كسی را نمی كشت.

● به زعم من شما رئالیسم و توسل به واقعیت های بیرونی ای را كه برای جنگی نوشتن واجب دانسته اند به طور كامل كنار گذاشته و ریسك بزرگی كرده اید. فضا آشنا است. اندیمشك همان شهر شناخته شده است قطار را می شناسیم و... ولی سیر حركت اثر به گونه ای است كه این رابطه رئالیستی شكل نمی گیرد. اشیا و عناصر تغییری نكرده اند بلكه ما آن رابطه مشهور رئالیستی را كه در آثار جنگ دیده ایم، نمی بینیم. آیا در ذهن تان به مواجهه با آن نوع رئالیسم فكر كرده اید؟

▪ می توانم بگویم آره «كنار گذاشتم اش» چرا كه رئالیسم در این سو و آن سوی اندیمشك معنای متفاوتی دارد و دو نوع منطق رئالیستی مجزا در این دو منطقه عمل می كند. شاید در یك داستان با منطق متعارف بشود دیالوگ، رفتار و یا حركت های ساده ای طراحی كرد. اما در منطقه جنگی چنین علیتی بر هم می ریزد و حتی نمی توان به آن سوررئالیسم اطلاق كرد. تمام تلاش من این بوده تا بتوانم رئالیسم این منطقه جنگی را در بیاورم. حتی از این هم فراتر تلاش كرده ام رئالیسم هر صحنه و یا هر رفتار را در بیاورم. مثلاً صحنه ای كه سرباز در حال نگهبانی است و مدام دچار توهم می شود به زعم من عین واقعیت است.

مهدی یزدانی خرم


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.