پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

ابیات نوروزی در شعر شاعران‌


ابیات نوروزی در شعر شاعران‌

چون سپرم نه میان بزم به نوروز
در مه بهمن بیار و جان عدو ساز
‌ <رودکی>‌
سپاهی که نوروز گرد آورید
همه نیست کردش زناگه سجام‌
‌ <دقیقی>‌
آمد نوروز و نو دمید بنفشه‌
بر ما فرخنده بادو …

چون سپرم نه میان بزم به نوروز

در مه بهمن بیار و جان عدو ساز

‌ <رودکی>‌

سپاهی که نوروز گرد آورید

همه نیست کردش زناگه سجام‌

‌ <دقیقی>‌

آمد نوروز و نو دمید بنفشه‌

بر ما فرخنده بادو بر تو فرخشه‌

‌ <مینجیک>‌

نوروز و گل و نبید چون زنگ‌

ما شاد و سبزه کرده آهنگ‌

‌ <عماره>‌

به نوروز، چون بر نشستی به تخت‌

به نزدیک او موبد نیکبخت‌

‌ <فردوسی>‌

هم آتش بمردی به آتشکده‌

شدی تیره نوروز و جشن سده‌

‌ <فردوسی>‌

نوروز بزرگ آمد آرایش عالم‌

میراث به نزدیک ملوک عجم از جم‌

‌ <عنصری>‌

نوروز درآمد، ای منوچهری‌

با لاله لعل و با گل حمری‌

‌ <منوچهری>‌

آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز

کامکارا،کار گیتی تازه از سر گیر باز

‌ <منوچهری>‌

نوروز روزگار نشاط است و ایمنی‌

پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی‌

‌ <منوچهری>‌

ندیدی به نوروز گشته به صحرا

به عیوق ماننده لاله طری را؟

‌ <ناصرخسرو>‌

نوروز به از مهرگان اگرچه‌

هر دو روزانند اعتدالی‌

‌ <ناصرخسرو>‌

از پس خویشت بداوند همی‌

گه سوی نوروز و گهی زی خزان‌

‌ <ناصرخسرو>‌

‌ بر چهره‌ گل، نسیم نوروز خوش است‌

در صحن چمن، روی دل‌افروز خوش است‌

‌ <خیام>‌

روز نوروز همی گفتم با من باشی‌

ای همه روزه چو نوروز دلفروز پدر!‌

‌ <سوزنی سمرقندی>‌

ز بس نارنج و نار مجلس افروز

شبش مواج باد و روز نوروز

‌ <نظامی>‌

تا که شد نوروز سلطان فلکت را میزبان‌

عاملان طبع جان بر میزبان افشانده‌اند

‌ <خاقانی>‌

طبع مراست جان تهی تحفه‌ سخن‌

نوروز راست جان تهی باد نوبهار

‌ <خاقانی>‌

خیز به شمشیر صبح سر ببر این مرغ را

تحفه‌ نوروز ساز پیش شه کامیاب‌

‌ <خاقانی>‌

آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار

هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است‌

‌ <سعدی>

مرا چون دل خسته بیمار گشت‌

‌ توضیح:

چند روز پیش بر اثر بیماری قلبی که دامنگیرم شده بود به بیمارستان ولیعصر(عج) در بخش قلب و عروق بستری شدم. به یاری خداوند وتوجه پزشک معالج و پرستاران ارجمند آن بیمارستان تندرست به خانه برگشتم و نگرانی‌ام رفع شد.

ابیات ذیل را که در بستر بیماری سرودم بدین وسیله تقدیم نمودم که امیدوارم در روزنامه اطلاعات چاپ فرمایید و این حقیر را که سی سال پیش از مرز رسمی و از هرات به سوی ری رهسپار شدم خشنود نمایید.

با احترام‌

<عبدالکریم تمنا هروی>

هر آن دل که در بر تپد سال‌ها

بگردد ورا عاقبت حال‌ها

دل است آخر از سنگ و پولاد نیست‌

کهن کاخ، پیوسته آباد نیست‌

چو قلبی برد بارها، بار عمر

شود بار بر دوش و آزار عمر

مرا چون دل خسته بیمار گشت‌

پی چاره‌ی درد ناچار گشت‌

سروکار من با پزشکی فتاد

که باشد نکوکار و خاکی نهاد

ورا نام فرخنده <فرقانی> است‌

ز کوی رضا و خراسانی است‌

بسی چاره سنجید در کار من‌

که درمان شود قلب بیمار من‌

به دستور او بهر درمانگری‌

به بیمار گاهی شدم بستری‌

ز ناجا بود آن ستوده مقام‌

از آن به که دارد ولی عصر نام‌

به دارالشفا چون نهادم قدم‌

شدم شاد و اندوه من گشت کم‌

روانم بیاسود و تن کام یافت‌

دل از دردو آلام آرام یافت‌

چو بیمار گیرد در آنجا قرار

رود از دلش یاد یار و دیار

پزشکان شتابند بر یاری‌اش‌

پرستار سازد پرستاری‌اش‌

به لطف و تواضع و مهر و ادب‌

شتابند بر یاری‌اش روز و شب‌

ندیدم کسی را ز خدمتگران‌

که سر تابد از خدمت دیگران

پزشک و پرستار و دفتر مدار

بکوشند نیکو در انجام کار

محبت، صفا، مردمی احترام‌

شود بذل و ایثار بر خاص و عام‌

محیطش چنان می‌دهد کیف و حال‌

که رفتن از آنجاست امر محال‌

کسی را توان داد ارج و بها

که خلق خدا باشد از وی رضا

چنین گفت دانای راز سخن‌

سران را سرو سرفراز سخن:

<عبادت به جز خدمت خلق نیست>

<به تسبیح و سجاده و دلق نیست۱>

۱) این بیت از حضرت شیخ اجل سعدی علیه الرحمه است.