چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

روزی بغضم را می شکنم


روزی بغضم را می شکنم

به بهانه پخش قسمت آخر «در چشم باد»

سال چهارم دبستان بودم، سال ۶۱! یک هفته صبح ها می رفتیم به مدرسه و یک هفته عصرها! سوم خرداد، عصر از مدرسه که به خانه برمی گشتم، شهرمان- تهران- حال و هوای دیگری داشت. یعنی همه ایران، از شادی به پا خاسته بود. شوخی نبود. اتفاقی، به بزرگی دل و نگاه هر ایرانی رخ داده بود. رخدادی به شکوه غیرت هر مسلمان! خرمشهر آزاد شده بود خرمشهر زخم خورده اما مقاوم، اما سرافراز آزاد شده بود.

به خانه که رسیدم، صدای خوش، مردانه، انقلابی و رسای محمود کریمی را از شبکه اول سیما شنیدم:

- «خرمشهر، شهر خون آزاد شد»!

گویا برای چندمین بار در آن روز، خبر آزادی خرمشهر با صدای کریمی از سیما پخش می شد.

آن روز دستها، مشتاقانه و به شکرانه، نقل و گل و شیرینی هدیه می کردند. چقدر غرور! چقدر عشق! موج هیجان راست قامت بودن!.

آن روز را و شیرینی آن روز بزرگ را هنوز در یاد دارم، همان طور که تلخی روز سقوط خرمشهری که البته اسارت را تاب نیاورد! خرمشهر، تنها یک شهر از مجموعه شهرهای ایران، نبود. حدودی از ویرانه ها نبود! هویت بود و ریشه و مظهر اقتدار یک ملت! اجنبی بر سر در شهر سبکسرانه حک نموده بود: آمده ایم که بمانیم!

فتح خرمشهر، فتح یک شهر نبود. فتح دلیرانه همه خاکریزهای تبلیغاتی دشمن بود؛ دشمنی که در سایه سار حمایت ۸۰ کشور بزرگ و کوچک، گروهکهای داخلی ضدانقلاب، شبه خواص لانه گزیده در پیکره نظام، ادعای ژاندارمی منطقه در سر می پروراند و خرمشهر را محمره و خوزستان را «عربستان» می خواست!

خرمشهر که آزاد شد، هیمنه ائتلاف شیاطین فرو ریخت. آبروی نداشته شرق الحادی و غرب کفرآمیز رفت و رسوایی طواغیت زمان زبانزد شد!

خرمشهر ما که آزاد شد، نه دل یک ملت که دل جهان مظلومان و دنیای اسلام شاد شد.

بارقه امید، درخشید! افق دفاع مان، رنگ سپیده یافت! دل مهربان امام عاشقان، حضرت روح الله شاد شد.

من با همه کوچک سالی اما، صدای دلکش تپش قلبهای بیقرار و لبریز شادی را به گوش جان می شنیدم. در چشمهای نجیب مردم شهرم، جوشش قطرات زلال اشک شوق را می توانستم خوب ببینم و باورکنم احساسات پاک و بی شائبه را، شیفتگی به خانه و غیرت دینی را، حمیت جوانمردانه را!

من همه سالهای روشن دبستانم را به نام نامی خرمشهر و سوم خرداد ۶۱، به یاد می آورم! چنان که همه زندگیم را به نام نامی خمینی(ره) بزرگ ایران و بهمن ۵۷!

پس از عملیات بیت المقدس و آزادی شهری که به حق، هم شان نام زیبای خود شد، طنین مارش مشهور حمله در ذهن من، معنای دیگری گرفت. معنای امید و پیروزی و به دنبال اش بهروزی!

و خدا می داند که هنوز پس از گذشت بیش از ۲۰ سال از پایان سال های سبز دفاع مقدس، هرگاه که مارش حمله را می شنوم، بی اختیار می شوم. منتظر خبر می ایستم، حواسم جمع می شود. دلم می تپد. انگار نه انگار، قد کشیده ام، بزرگ شده ام. اما انگار کسی به راحتی آب خوردن، دست احساس بازیگوشم را می گیرد، می کشد و هولم می دهد در بغل خاطراتی که عطر دفاع مقدس و پیروزی دارد! خاطراتی که مرورشان، تو را سبک می کند، فکر می کنی بال درآورده ای و از زمین و اقتضائات این جهانی، روزمر گی های جانکاه، خمودگی ها و خسته جانی های عفونی، فاصله گرفته ای! نوعی تخدیر معنوی! گونه ای هیجان اثیری! در آن حال سرمستی است که به راحتی، آدم های کوچک و بزرگ را تمیز می دهم، دوغ را از دوشاب و سره را از ناسره باز می شناسم، سبک و سنگین می کنم!

وزن می کنم نگاه های اطراف را و خودم را و آنچه در چنته و چله دارم! دنیازدگی را به خوبی فهم می کنم و آن را سخاوتمندانه، دودستی به دنیاخواهان وامی گذارم!

جمعه ۲۸ خرداد ۸۹، وقتی آخرین قسمت از مجموعه «در چشم باد» را دیدم، یک بار دیگر عطر سوم خرداد در مشامم پیچید. سوم خردادی که به همت و یمن فداکاری فاتحان اش، خون شهیدانش، سرفصل فتوحات دیگر و پیروزی های کوچک و بزرگ شد. و اصلا؛ سوم خرداد، خود شد فرهنگ. فرهنگی برآمده از مهر به میهن، دلدادگی به دین! خود شد نماد! نماد عاشقی! نقشی شد ماندگار بر تقویم غرور و بالندگی یک ملت!

حالا می گویند اگر پادر رکاب عشقی و مدیون خون شهیدان باشی؛ الحق «سوم خردادی» هستی! عاشق هستی! مرد هستی! بزرگ هستی! حسینی هستی!.

در چشم باد، سوم خرداد را آویزه یادها کرد! خاطرات خرمشهر و فاتحانش را جان تازه داد!

مجموعه «در چشم باد»، روایت صادقانه ای از فتح خرمشهر بود. بی تکلف! بازسازی یک حماسه! پیوند تصاویر مستند با صحنه های بازآفرینی شده جنگ، شورآفرین و ماندگار! به یاد آورید صحنه های تشریح عملیات و فرماندهی شهید بسیجی حسن باقری را!

تو را پرتاب می کرد به ژرفای تاریخ، به ته جهان صداقت مردانی بی آلایش که خداجویان واقعی بودند. شکست و پیروزی شان در عمل به تکلیف الهی معنا می شد!

«در چشم باد»- یک کلام- در تکریم سوم خرداد، کم فروشی نکرد!. قسمت آخر این مجموعه را که دیدم، بی اغراق به یاد ستم هایی که بر دفاع مقدس و آدم های نبرد و حماسه رفته است، افتادم!

به یاد آثاری که نه ضدجنگ که در طی سال های رفته، ضدمدافعان راستین دین و کشور و ملت، آفریده شد!.

به یاد جفاکاری، به یاد ندانم کاری، به یاد کینه ورزی ها به یاد حماقت ها، به یاد دنیاخواهی ها!

و پس از اینها به یاد شعرها، داستان ها، فیلم نامه ها، نمایشنامه ها، نقاشی ها و... به یاد همه آثار هنری افتادم که باید به پاس ارزش های دفاع مقدس و رزمندگان تا به امروز آفریده می شد و آفریده نشد.به یاد تنبلی مان، به یاد تفرعن برخی هامان، به یاد برداشت های ناثواب مان از واقعیت ها، از تاریخ، به یاد دنیازدگی خواص هنری و شبه سیاسی که از خرمشهر و سوم خرداد، درس عشق به وطن، دین و ناموس نگرفته اند.

به یاد دفاع مقدسی که برخی می کوشند به هر شکل و روش ممکن، در ذهن ما «جنگ» معنا شود و به اذهان نسل جدید به عنوان «دفاع مقدس» تجلی نیابد.در چشم باد، اشک مان را درآورد، برای همه خوبی ها و بدی ها، داشته ها و نداشته ها، دشمنی ها و دوستی ها!چقدر خوب است گوشه مسجد جامع، برای آن که بنشینی و بغض های سنگین حسرت، چنبره زده در ته گلویت را راحت بشکنی!

پژمان کریمی