سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

مسافران خسته تابستان


مسافران خسته تابستان

نگاهی به مجموعه تلویزیونی «مسافران» ساخته رامبد جوان

● یک

روزگاری در دهه هفتاد میلادی، یک سریال پرطرفدار بود به نام «بیگانه» که اساساً برای نوجوانان ساخته می‌شد و قصه‌اش این طور شکل گرفته بود که یک مریخی ـ با همه آن ظواهر عجیب و در عین حال انسانی که از آثار علمی، تخیلی دهه سی به این موجود عجیب ارث رسیده بود ـ در خانه نوجوانی دبیرستانی مسکن کرده بود و برایش همان نقشی را ایفا می‌کرد که بعدها در اواخر دهه نود، اینترنت برای همه ما بازی کرد! آن سریال پر بود از درس‌های اخلاقی برای نوجوانان و چون اساساً در چارچوب اثری کمدی شکل گرفته بود، بسیاری از این درس‌ها، به عنوان شوخی‌های آموزنده از سوی مخاطبان پذیرفته می‌شدند. جلوه‌های ویژه‌ این سریال در حد پخش چندصدای عجیب و غریب بود. موقعی که مریخی گوش‌هایش را جای پیچ رادیو می‌پیچاند و می‌خواست برود روی فرکانس‌های رادیویی یا تلویزیونی یا نظامی و انتظامی، و البته بالا آمدن دو شاخک سنجاقکی از سرش که نمایانگر مریخی بودن او و تفاوتش با آدم‌های زمینی بود. او البته بسیار سعی می‌کرد تا با احساسات آدم‌های زمینی آشنا شود و همین تلاش او، زمینه‌ساز ماجراهایی می‌شد که در هر اپیزود، قصه مستقل خود را داشتند.

حالا در سال ۲۰۰۹، رامبد جوان به جای یک مریخی، چند مریخی آورده به خانه‌اش در ایران و می‌خواهد به بهانه حضور آنها، یک «خانه سبز» دیگر بسازد و در عین حال یک «من زمین را دوست دارم» دیگر!

سؤال اساسی این است حالا چرا موجودات فضایی؟ وقتی ما آنقدر امکانات و بودجه نداریم که این موجودات فضایی را با جلوه‌های ویژه، باورپذیر کنیم چرا باید سراغ چنین ایده‌هایی برویم؟ [البته از باب امکانات بگویم که نه‌تنها حالا که از اوایل دهه هفتاد شمسی، در حدی که بتوانیم فیلمی آبرومند را در این زمینه سر و سامان دهیم، در ایران موجود بوده و هست نمونه‌اش هم دو فیلم:«دزد عروسک‌ها» و «من زمین را دوست دارم» اما اغلب کسانی که سراغ این قبیل کارها رفته‌اند یا می‌روند حتی از امکانات موجود در کشور هم بی‌خبرند!] «مسافران» ساخته رامبد جوان، اولین مشکلش از همین کمبود بودجه ساخت و جاگیری تیک‌های عصبی بازیگران در محدوده جلوه‌های ویژه ناموجود است! تصور این که با شکل دادن یک حباب الکترونیکی [در حد امکانات اینچنینی «چینه چیتا» در سال ۱۹۷۳ و با بازی «بود اسپنسر»!] و تقلید از صحنه‌ای مشابه در هر سه «نابودگر» می‌توان تماشاگری را که دیگر برای دیدن جلوه‌های ویژه دست اول، حتی نیازمند رفتن به سینما یا رجوع به کلوپ‌های صوتی تصویری نیست [و هر هفته، لااقل چهار فیلم از این نوع را از شبکه‌های سیما می‌بیند] قانع کرد که دارد اثری «علمی ـ تخیلی» را نگاه می‌کند، به گمان من خوش باورانه است!

آیا قانع‌کننده‌تر نبود که کارگردان، دنبال ساخت و ساز دوباره «خانه سبز» برود و در‌بند ارائه اثری علمی ـ تخیلی نباشد؟!

ببینید! ما در مورد رامبد جوان ـ پدیده بازیگری دهه هفتاد شمسی ـ چند گزینه داریم که باید تکلیف‌مان را با آن روشن کنیم: ۱ـ رامبد جوان بازیگر فوق‌العاده خوبی است [یا می‌تواند باشد لااقل!] ۲ـ رامبد جوان کارگردان خوبی می‌توانست باشد؛ اگر هماهنگی لازم میان متن، بازیگران، رسانه، امکانات، بودجه و ریزه‌کاری‌های ژانری را تأمین می‌کرد ۳ـ آیا او در اثری که خود کارگردانی می‌کند، می‌تواند حضوری درخشان داشته باشد؟

آیا این گزینه‌ها، گزینه‌های درستی هستند؟ آیا صرف نبود جلوه‌های ویژه مناسب در اثری که می‌خواهد به مخاطب ثابت کند که تخیلی است می‌تواند ثابت‌کننده همه گزینه‌ها [در عین اخباری یا پرسشی بودن آنها] باشد؟ آیا ...؟ آیا ...؟ به نظر می‌رسد آن شک‌های نه‌چندان فلسفی که بدل به انگاره‌های روایی در دست‌های نویسنده اثر شده، به این متن هم سرایت کرده و در حال تولید نوعی «سرگرمی عامه» در حوزه‌ای تازه است: «بازنگری اصول اولیه مورد توافق»؛ خیلی خوب است که شما بخواهید بر سر چیزهایی که مورد توافق همه است جدل کنید برای وسعت بخشی به مفاهیم تازه آن [مثل این که «دروغ گفتن» ناپسند است] اما اگر این جدل به فروکاستن ارزش‌های نخستین آن مقوله بدل شود شما دست به همان کاری زده‌اید که اغلب در آثار سینمای هند، مصر، هنگ‌کنگ [پیش از رستخیز کیفی دو دهه اخیرش] و آثار سینمای بدنه ایران در سال‌های ۳۰ و ۴۰، شاهد آنیم، و این اصلاً با مزاج تماشاگران فعلی سینما و تلویزیون ایران جور نیست!

● دو

متن «مسافران» حتی در بازتولید شوخی‌های اخذ شده از آثار مشهور نیز موفق نیست [حتی به اندازه‌ «خانه سبز» هم موفق نیست که پشت سر هم شوخی‌های موفق سری «اسلحه‌ برهنه» را بازتولید می‌کرد و حتی حالا هم با نگاهی دوباره به آن شوخی‌های بازتولید شده می‌توان خندید! چیزی که در مورد «مسافران» بیشتر شبیه یک آرزوست!] همچنین قادر نیست میان شوخی‌های «صبح جمعه با رادیو» و شوخی‌های گفتاری متناسب با متنی برای تلویزیون، فرق بگذارد. موقعی که «بیگانگان» منتظر ورود عضوی جدید هستند شوخی‌هایی کلامی شکل می‌گیرد پیرامون دیر رسیدن او. مثل این که حتماً در ترافیک کهکشانی گیر کرده یا با شهاب‌سنگ تصادف کرده یا ... که ظاهراً باید از دو سو، هم به «موقعیت» در قصه بر‌گردد و هم تلویحاً انتقادی باشد به ترافیک تهران [و حداکثر، ممزوج شدن منطق فضایی یا منطق زمینی!] اما هیچکدام به دست نمی‌آید و همچنان که برنامه‌های طنز رادیویی در دهه‌های اخیر، ادامه ناکارآمد بر انتقادهای اجتماعی نمایش‌های عامه‌پسند دهه بیست‌اند این مسیر در «مسافران» هم پی گرفته می‌شود بی‌آنکه اولین رسالت این شوخی‌ها، که آوردن لبخند بر لب شنوندگان است، در نظر گرفته شود.

شخصیت‌ها ـ اگر احتمالاً در پاره‌‌ای لحظات با «شخصیت» روبه‌رو باشیم در این مجموعه ـ [درواقع «تیپ»‌ها]، در روندی که حد فاصل طنزهای نود شبه و برخی تله‌تئاترهای اواسط دهه شصت [مثل «آینه»] است شکل می‌گیرند و انتخاب بازیگران هم متناسب با همین دوشقگی است و گفت‌وگوها، متأثر از این نگرش، نه بیانگر گذشته و حال و ضمیر ناپیدای «نقش»‌ها هستند نه «پیش برنده» و «گسترش‌دهنده»ی «وضعیت»، در این میان، همه [اعم از مخاطبان، بازیگران، کارگردان و حتی خود نویسنده] می‌توانند بپرسند پس ما شاهد چه هستیم؟ و پاسخ بگیرند که شاهد مقادیری نصیحت شاعرانه هستیم که اگر روزی، روزگاری در «خانه سبز» [سریالی که رامبد جوان با آن ـ به عنوان بازیگر ـ درخشید] کاربرد داشت، به دلیل قرار گرفتن این نصیحت‌ها در بخش پایانی هر قسمت [پنج دقیقه پایانی هر اپیزود] بود و پس از کلی کنش‌های دراماتیک و غافلگیری و طنز و... پایش به وسط کشیده می‌شد و البته ادامه‌ای بود بر «نمایش‌های صابونی» دهه هفتاد تلویزیون انگلیس که بعدها به کرات توسط همتاهای امریکایی مورد تأثیر و تقلید واقع شد؛ و اکنون، مسافران، لحاف چل تکه‌ای است از همه این‌ها که ما مجبوریم در گرمای تابستان تحمل کنیم! لطفاً یکی به رامبد جوان بگوید که تا نخستین برف ـ طبق پیش‌بینی‌ها ـ لااقل چهار ماه مانده!