دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

در باره معنویت


در باره معنویت

معنا از این روی داد ساده پدید می آید که از یک اثر دریافت های گوناگونی به دست می آید نمی توان گفت بالاخره یکی از آن ها باید درست باشد و بقیه نادرست این گوناگونی دریافت را به گونه ی ساده می توان معنا تعبیر کرد

شمس: «این که می‎گفت: عرصه‎ی سخن بس فراخ است، خواستم جواب‎اش گفتن که بل که عرصه‎ی معنی بس فراخ است، عرصه‎ی سخن بس تنگ است.»: لایه‎ای که سخن را پوشش می‎دهد معناست و سخن: رودی که ما را به پهنه‎ی دریا می‎رساند.

وقتی دریافت یا معنای خود را از یک اثر جمله بندی می‎کنیم از عناصر و مواد خود استفاده می‎کنیم. این معنا خود موضوعی تازه می‎شود که می‎توان گفت مایه‎ی اصلی آن همین اثر بوده است با بیان و تعبیری دیگر. پس معنایی که غنای هنری و معنوی بیش‎تری دارد حادثه‎ی نویی را می‎پرورد.

معنا، هم چون قطره‎های باران که انسان را خیس می‎کند، سرچشمه‎ی روی‎داهاست.

نشانه کوچک‎ترین واحد معناست. نشانه بر یک عنصر می‎نشیند (برمی‎خیزد) و معنا از ارتباط دو نشانه. از ارتباط دو شی معنا متولد می‎شود که گاه به اندازه‎ی این دو شی واقعیت پیدا می‎کند. این که از بین اشیای بی‎شمار این دو شی به هم مرتبط می‎شوند، چندان قابل دفاع نیست.

در یک اثر تنها یک نقطه دیده می‎شود. این نقطه یک نشانه است ولی آیا معنایی از این اثر نمی‎توان مراد کرد؟ در این جا یک نقطه وجود دارد با پیرامون‎اش. معنا: یک نقطه و غیر نقطه. این ساده‎ترین معنایی‎ست که از یک اثر انتزاعی می‎توان به دست آورد.

ساده‎ترین عکس مربوط می‎شود به یک نقطه. حفره معنایی‎ست افزون بر دسته‎ای از نقاط. یعنی، جمع نقاط مفهوم حفره نمی‎شوند. برای بار آوری حفره در اثر به نقطه‎ها یا نشانه‎های زیادی نیاز است. بعد یا عمق، سایه- روشن‎هایی‎اند که از نقطه‎های کم رنگ- پر رنگِ به مراتب زیادی تشکیل شده است. ولی در تعبیر عکس بعد را یک‎جا به عنوان نشانه برمی‎گزینیم.

خلا واژه‎ای‎ست که علاوه بر نشانه‎ها، اندوخته‎های ذهنی ما را در معنادهی اثر صورت بندی می‎کند: باید بدانیم پُر چی‎ست و اگر این پُری از میان برخیزد فضای مانده چه سایه‎ای بر زندگی و فلسفه‎ی انسان می‎نهد.

این پرسش که خلا چه سایه‎ای می‎تواند بر زندگی بیندازد، مفهومی‎ست که مصداق بیرونی ندارد ولی، معنایی تولید می‎کند که دست کم در شرق مهم بوده است: هم چنین سایه‎ی شوم مرگ در عکس کرکس.

مرگ واژه‎ای‎ست خالی شده از زندگی. زندگی پری‎ست. از آن چه گوهر زندگی‎ست با خالی کردن عناصر و نشانه‎های آن بدان دست می‎یابیم. چه گونه این نشانه را در عکس می‎آوریم و چه گونه آن را معنا می‎کنیم؟ کسی که از تصویر کردن پری زندگی ناتوان است در معنای مرگ سختی زیادی خواهد داشت.

حفره را اگر «نمی‎دانم» بگیریم و نقطه (گوی) را «می‎دانم»، گفتن «نمی‎دانم» به همان اندازه دشوار خواهد بود که آفرینش حفره. ما گاه نمی‎دانیم در کجا باید بگوییم «نمی‎دانم»، چرا که گفتن آن آگاهی زیادی می‎خواهد. حفره نقشی‎ست که از نقطه پدید می‎آید، پس رسم حفره نیازمند دانستن همه‎ی ویژگی‎های نقطه (گوی) است.

از آن چه «می‎دانم» نمی‎توانم یک‎جا سخن بگویم. نشانه‎ای بخشی از دانسته‎های مرا فرا می‎خواند و به سخن‎ام وامی‎دارد. معنای اثر با تماشاگر چنین می‎کند. و گرنه نشانه‎های دیداری تنها چشم را به خود فرا می‎خواند.

نشانه‎ای که مربوط به عکاسی‎ست با دوربین رخ می‎دهد. عکاس برای رساندن معنای اثر خود از تکنیک‎هایی بهره می‎برد که مفهوم نشانه را دارند. نور پردازی، وضوح و زمینه‎ی اثر به طور یک‎جا می‎تواند به عنوان نشانه به کار رود: در این جا نشانه از طریق دوربین ارایه می‎شود.

واقعیت نقش برجسته‎ی فراواقعیت (متافیزیک) است. برای ورود به جهان متافیزیک لازم است ویژگی‎های واقعیت دانسته شود. حقیقت بخش جدا شده‎ای از هستی‎ست. بخشی از پدیده‎هایی‎ست که ما را وادار می‎کند کاری انجام دهیم. افسانه‎ها و احکام اخلاقی و دینی بخش‎های جدا شده‎ای از واقعیت‎اند. پس، درست و نادرست بودن‎شان چندوچون آن‎ها را نمی‎شکافد.

نقطه ما را به اصل موضوع یا واقعیت می‎کشاند. هم چنان که حفره را در هنر می‎آوریم، حقایق را نیز از روزمرگی جدا می‎کنیم و به سرشت انسان پیوند می‎زنیم.

نشانه کوچک‎ترین لکه‎ی رنگی نیست. بل که نسبت به حس بیننده می‎تواند مجموعه‎ای از نقاط را به شکل یک تصویر شامل شود. نقطه‎های رنگی دشوارتر از نقطه‎های خاکستری معنادار می‎شوند. رنگ نشانه‎ای‎ست که آگاهی زیادی از بیننده می‎خواهد.

● عکاس با چه فرآیندی معنا را در اثر خود می‎گنجاند؟

اگر سرچشمه‎ی معنا را گوناگونی دریافت بگیریم، در این صورت این پرسش مفهومی نخواهد داشت. ما برای دفاع از اثر یا نگره‎ی خود در پی نشانه‎ها و معنای آن‎ها می‎رویم. معنا در این جا هم چون استدلال‎هایی‎اند که نگره‎ی ما را پشتیبانی می‎کنند. نمی‎توان تصور کرد خدا هستی را آفریده و سپس معانی بین آن‎ها برقرار ساخته است.

عکاس به عنوان یک آفرینش‎گر نمی‎تواند ترتیبی دهد که دریافت معانی آن‎ها برای خواننده‎ی اثر آماده شود.

عکاسی که در پی معنای اثرش برآید، موضوع را از دست خواهد داد. مگر زمانی که عکاس در پی ترکیبی خوب و شایسته از اثری تکراری باشد. در این صورت، او موضوعی آماده دارد که دست به آفرینش معنا می‎زند.

یک اثر تکراری به گونه‎ی ساده، به نشانه و معنایی بارز اشاره می‎کند. و گرنه، کوچک‎ترین تغییر در نشانه می‎تواند موضوعی دیگر باشد. کاربرد واژه‎ی «تکرار» به نگاه کلی تماشاگر برمی‎گردد.

اگر عکاس از اثر خود سخن می‎گوید، دست به تعبیر اثر خود می‎زند. او معنا را از اثر خود کشف می‎کند: در این مقام او هم چون تماشاگر است. او از نشانه‎های خود دفاع می‎کند. در این حال، او با از دست دادن موضوع عکس خود به ترکیبی تازه دست می‎یابد.

چرا عکاس عکس سیاه- سفید برمی‎گزیند؟ تا عنصر و نشانه‎های اثرش را به کم‎ترین مقدار خود کاهش دهد. به این ترتیب، او به موضوع مورد نظر خود نزدیک‎تر می‎شود. در عکس تک رنگ، رنگ نشانه نیست. از این رو، نشانه‎ها به کم‎ترین خود می‎رسد و معنای اثر آسان می‎شود.

برای معنادار کردن یک اثر به سادگی برخی عناصر را یک‎جا به عنوان نشانه می‎گیریم و بدین ترتیب مجموعه‎هایی درست می‎کنیم که دریافت ما را براندوخته‎های ذهنی‎مان بنشاند. این است که اثر را به سادگی معنا می‎کنیم. اندوخته‎های ذهنی ما این نشانه‎ها را دسته بندی می‎کند و معنایی نزدیک به محتوای ذهنی به دست می‎آورد.

کسی که از اثری متأثر می‎شود می‎توان گفت او معنایی از اثر یافته است که ارتباط‎های گسیخته‎ی ذهنی‎اش را به هم پیوند داده است. معنای دیگر برای روان شناس یا منتقد هنری روی می‎دهد که به مفهوم پیوند محتوای ذهنی و اثر است: معنایی که از ارتباط مؤلف و تماشاگر پدید می‎آید.

معنایی که از دریافت اثر در ذهن پدید آمده است چندان قابل پشتیبانی و دفاع نیست مگر این که به گونه‎ای بیان شود. این معنای به دست آمده از اثر دوباره در قالب و فرمی دیگر آفریده می‎شود. این گونه آدمی بر شانه‎های هم نشسته‎اند و زنجیری از اندیشه‎ها تولید می‎شود.

یک اثر تاریخی از ما می‎خواهد که آگاهی‎های تاریخی هم داشته باشیم. عکس یک اسب سرکش، بلند قامت و کشیده در پرتو آگاهی تاریخی ما بیش‎تر «اسب کوراغلو» معنا می‎دهد. روستایی که نشانی از «قئیش قورشاق» نباشد معنای «حیدر بابا» را در خود ندارد. یک پرتره یا کنج خانه‎ای که نزدیکی بیش‎تری با پرتره‎های شهریار دارد می‎تواند حیدربابا را در خود داشته باشد. تلقی عمومی ما از پرتره‎ی شهریار همان حیدرباباست. آگاهی زیاد ما از او معنای ما را ویژه‎تر خواهد کرد.

واژه‎ی «قیر آت» برای کسی معنادار است که حماسه‎ی کوراغلو را بفهمد. هم چنان که واژه‎ی «خط سوم».

گاهی عکسی ما را به خاطره‎ای خوب یا بد در زمانی پیوند می‎دهد. این عکس نشانه‎ای‎ست که خاطره‎ی ذهنی ما را برمی‎انگیزد. از درگیری این خاطره با زمان کنونی معنا متولد می‎شود.

تفاوت اساسی درخت با تصویر (عکس) آن در این است که دومی چارچوب بندی شده است. در حالی که اولی از زاویه‎های گوناگون قابل دیدن است: باغبانی یا عکاسی. عکاس هستی را معنا می‎کند و تماشاگر عکس او را. تماشاگر از گوشه‎ی چشم عکاس هستی را معنا می‎کند.

معنای درخت چی‎ست؟ معنای عدد ۲ چی‎ست؟ واژه‎ی «معنا» در دو گزاره دارای ارزش یک سان نیستند. آیا معنای ۱+۱، ۲ است؟ که در ریاضیات چنین گفته نمی‎شود. ویژگی واژه‎ی معنا اگر از نظر علمی بررسی شود، به حوزه‎ی روان شناختی مربوط خواهد شد. معنای درخت در یک «چارچوب» عکاسی مفهوم می‎یابد که نگاهی عاطفی‎ست.

- «یک خط ۱ سانتی متری بی‎نهایت نقطه دارد.»

- «یک خط ۱ کیلومتری بی‎نهایت نقطه دارد.»

آیا این بدین معناست که ۱ کیلومتر با ۱ سانتی متر یکی‎ست؟ ورود معنا در موضوعات انتزاعی هم چون هندسه تناقضاتی از این دست فراهم می‎آورد. تفاوت جاده و خط در کاربرد واژه‎هاست. واژه‎ی جاده دارای تصویری‎ست که بار معنایی درخور دارد. خط واژه‎ای‎ست هندسی که معنای متداولی ندارد.

خط در عکاسی نشانه‎ای‎ست که دو فضا را به هم پیوند می‎دهد: اثری که یک صفحه‎ی خاکستری را به دو بخش بریده است. در این صورت به آن خط برش گفته می‎شود. در جایی که از خط به «سیم»، «طناب» و «شاخه» تعبیر شود مفهوم خودش را خواهد داشت.

▪ تفاوت عکاسی و نقاشی:

کاربرد واژه‎ی خط در ابزاری‎ست که خط را به وجود آورده است. نقاش با یک قلمِ مو خطی می‎کشد که واژه‎ی «خط» را در خود دارد ولی در عکاسی خط به یک چیز واقعی برمی‎گردد.

وقتی گفته می‎شود «خط لبه‎ی خیابان»، مجازا چنین تعبیر می‎کنیم. هم چنین است جاده‎ی دور دستی که به شکل خط دیده می‎شود.

نقطه، خط، جاده، خیابان و راه (یول) تصویری هندسی به سوی تصویری عاطفی‎تر (واقعی‎تر) است. ژرفا یا انباشت معنا به سمت راه (یول) بیش‎تر می‎شود. «خیابان» به دلیل قرار دادی بودن‎اش کم‎تر از «یول» مایه‎ی هنری دارد.

در ریاضیات نتایج منطقی گزاره به جای معنا در هنر می‎نشیند. در هنر نمی‎توان از نتایج منطقی نشانه‎ها و نمادها بهره برد: معنای نشانه. از آن جایی که گزاره‎های ریاضی در هستی روی نمی‎دهند، نتایج قطعی به دست می‎دهد و در هنر از آن جایی که نشانی از هستی‎ست معنا. از این نظر معنا نتیجه‎ی قطعی از پدیده‎ها و آثار به دست نمی‎دهد. معنا حضوری‎ست انسانی و از این نظر عاطفی.

عکس ساده شده (انتزاعی) که بیش‎تر به صورت بندی (فرم) نزدیک است تا مفهومی، بررسی معنا به دشواری صورت می‎گیرد. هم چون صورت بندی ریاضی یا هندسی از مفاهیم هستی خالی‎ست.

بخش‎های دیگر شناخت، از چشم خود معنای هستی را پی می‎گیرند. آثار هنری از چشم دین یا جامعه شناسی قابل بررسی‎ست و تعبیر به دست آمده مربوط می‎شود به نظریه‎های همان حوزه. عکاس دینی یا جامعه شناسی، هنرمندی‎ست وابسته به یک خط فکری.

▪ جا و زمان نمایش آثار هنری خود محل معناست:

روزنامه، مجله و کتاب معنای گوناگونی به اثر هنری می‎دهد. ترکیب عکس با کنار دستی‎اش (گرچه اصلا عکس نباشد) باری بر دوش معناست. اثری که نجار می‎نگرد یا استاد دانش‎گاه، معنایی برپا می‎دارند که برای منتقد فرهنگی مهم‎اند و شاید برای تماشاگر هرگز مهم نباشد.

معنای هر اثر با کنار دستی‎اش برای ایجاد خط فکری لازم شمرده می‎شود. کسی که به دنبال این خط است فضای کلی نمایش‎گاه برای او مهم است. تماشای یک اثر فارغ از آثار دیگر، معنای همان اثر را می‎دارد. نگاه تماشاگران، سخنان پدید آورنده و نقدی که بر نمایش‎گاه نوشته می‎شود از دید این خط فکری بار معنایی‎ست بر آثار.

- کسی نابغه است که به همه‎ی دانش زمان چیره باشد.

- نابغه کسی‎ست که از توبره‎ی خود بتواند علاوه بر آن چه در آن گذاشته است، بیرون آورد.

- نابغه گفت این مهره‎ی سفید را من سیاه می‎بینم.

نابغه‎‎ی نخست امکان‎پذیر است ولی با احتمال خیلی کم. نابغه‎‎ی دوم غیر ممکن است و نابغه‎‎ی سوم بی ‎معنای متداول. زمانی که گالیله گفت زمین گرد است، این نمی‎توانست برای کلیسا چندان مشکل ساز باشد. ولی اگر گفت زمین مرکز هستی نیست، این برای کلیسا معنای ویژه‎ای می‎توانست داشته باشد: مردم از این گفته‎ها می‎فهمیدند که انجیل اشتباه کرده پس خدا وجود ندارد و مردم به خاطر سوختن در دوزخ مجبور به نیایش نیست‎اند و غیره. مخالفت‎های کلیسا فقط کلیسا را بدنام کرد و نه این که با این گفته‎ها خدا بی‎معنا می‎شود.

چه گونه یک گزاره‎ی سرراست و علمی به حوزه‎ی اجتماع و مذهب کشیده می‎شود.

حاکمیت بی‎معنایی در کلیسا و تکرار حوادث گذشته و تفسیر نوشته‎های پیشین سبب تشنگی شده بود. به هر سویی که معنای تازه بدهد و حادثه‎ای نو بیافریند نظر می‎شد. هنر نیز همان تأثیر را در مرکزیت زمین گذاشت که نظرات بی‎باک گالیله. اگر این گزاره درست باشد که تشنگی مذهبی سبب نفوذ معنای تازه در جان کلیسا شد، پس می‎توان گفت خودِ مسیحیت تولید کننده‎ی معنا بود.

تشنگی در معنا و جست‎وجوی سرچشمه‎ی آن آغازگر تلاشی به سوی حادثه‎هاست. «خلای معنا» به معنای تشنگی‎ست و احساسی‎ست پیش از جست‎وجوی معنا. پس معنا احساسی‎ست که باید از درون بجوشد هم چون کشف یک مورد: احساس و درک بی‎معنایی، خیز به معناست.

کسی که از خلا سخن می‎گوید، پیش از این احساسی از پری داشته است. نمی‎توان تصور کرد که بی‎این احساسِ پری مفهومی از خلا داشت: احساسی که به جایی بند نباشد، نامفهوم خواهد بود و در تکرارِ خود فرسوده خواهد گشت.

▪ نمایش‎گاه عکس با موضوع ابلیس:

چه گونه می‎توان عکس‎هایی با این واژه برگزید؟ اگر به معنای این واژه برگردیم دست به تعبیر آن زده‎ایم: معنای ابلیس و صورت ابلیس. در این جا، معنا پیش از صورت او پدید آمده و آفرینش عکاسی مربوط می‎شود به صورت‎بندی همان امور ذهنی از مفهوم ابلیس.

آیا اثر معنا تولید می‎کند یا معنا مربوط می‎شود به تماشاگر؟ اگر معنا را ارتباط بین اجزای اثر تعبیر کنیم، در آن صورت چیزی‎ست که از سوی تماشاگر کشف، یا شاید بگوییم اختراع یا تولید می‎شود. اما اگر معنا را موضوع یا محتوای اثر بگیریم در آن صورت معنا چندان محل بررسی نخواهد بود.

- درخت می‎گرید.

- نه، درخت آب خود را از تنه‎ی بریده شده بیرون می‎دهد.

عبارت نخستین شاعرانه است و دومین عالمانه. کدام را می‎پسندید؟ در کدام موقعیت باید قرار گیریم تا دومی را برگزینیم؟

تکلیف اجتماعی ما بر این است که یکی از آن دو را برگزینیم، و دغدغه‎ی فلسفی ما این است که هر کدام معنای خودش را دارد.

«ما متوجه شده‎ایم حتا ابرهایی که زمانی مردم افسانه‎ها می‎ساختند، کاملا دلایل علمی دارند. شکل ابرها با متغیرهای علمی صورت می‎گیرد نه با افسانه‎ها و داستان سرایی‎های مردم. ستارگانی که چشمک می‎زنند اکنون آشکار شده‎است که دلایل جوی دارد.»

اکنون دانش، دانسته‎ها و معناهای هستی شناسی‎اش را بر دیگر گفتارها چیره می‎کند. منطقی که در گزاره‎های علمی صورت بندی شده توانایی دریافت معناهای دیگر را ندارد. او عوام زدگی را از گزاره‎های خود دور می‎کند تا از آلودگی پاک بماند. اما جمله‎ی اخیر به سختی از زبان یک اندیش‎گر علمی شنیده می‎شود. این جملات غالبا از زبان کسانی شنیده می‎شود که تعبیرهای دست دومی از گزاره‎های علمی در دست دارند.

بیرون از این که کدام گزاره درست است، معنا مضمون و مفهوم خودش را دارد. درست بودن گزاره قطعا در حوزه‎ی خودش مفهوم دارد. از این رو، نادرست خواندن افسانه‎ها یا جمله‎های شاعرانه به از دست دادن بخش بزرگی از اندیشه‎ی انسان می‎انجامد. در این حال، معنا فراتر از درست و نادرست بودن قرار گرفته است.

- «در زمانی دیر که کشتی‎ها پارو می‎زدند نمی‎دانستند که علت حرکت کشتی همین پارو زدن است، بل که فکر می‎کردند روح ابلیس را وامی‎دارند که کشتی را حرکت دهد.»

این گزاره بندی از داستان‎های اسطوره‎ای آشکارا از نگره‎ی علمی معنادار شده است و سپس برتری دانش امروزه بر آن نشانده می‎شود. اگر هم چنان بشنویم که «امروزه اثبات شده است...» باز به تعبیر خرد و دانش نوین معنا شده است.

دانش توانایی اثبات خودش را دارد. برتری دانش تنها بر گزاره‎های خود استوار است.

نیچه: هنر دروغ می‎گوید. شاعر دروغ‎گوست.

جای‎گاه این جمله در کجاست؟ او نه هنرمند است و نه دانشمند. بر اساس یک نگره‎ی هستی‎شناسی به این جمله دست یافته است. هنرمند نمی‎تواند هنرش را بدین گونه نقد کند، هم چنان که دانشمند.

عکس دو تخته سنگ عمودی به شکل پیکر زن و مرد.

- زن و مردی فشرده به هم.

- زن و مردی عاشق هم.

معنای نخستین بر احساس دیدگانی نزدیک است و معنای دومی بر احساس عاطفی. عشق واژه‎ای‎ست که باید دوباره معنا شود و از این رو، از آن چه دیده می‎شود به مراتب فاصله دارد. این گونه تعبیر و تفسیر معنای تحمیلی (یا قطعی) بر اثر است. و در واقع، موضوعی دیگر. و فشرده شدن، معنایی‎ست که اثر را به انتها نمی‎چسباند و سخن را ناتمام رها می‎کند.

تعبیری که ختم کلام باشد و تعبیری که راه گشا باشد: کدام را برمی‎گزینیم؟ واژه‎های تعبیر عکس به گونه‎ای چیده می‎شوند که خواننده پروای کنار گذاشتن‎اش را دارد. او وسوسه می‎شود که این بازی را به روال همین تعبیر ادامه دهد ولی به گونه‎ی خودش.

آموزگار خشن کسی‎ست که نتوان سخن او را ترمیم کرد. تعبیر زمخت عکس همان است که خواننده را گیر بیندازد و چاره‎ی او را ببُرد. همین صورت بندی را عکس نیز می‎تواند در خود داشته باشد: خواننده گاه در چاهِ ویل او گرفتار می‎شود. به ویژه زمانی که عکاس اثرش را با سخن گفتن توضیح می‎دهد.

خلیل غلامی