یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
فرهنگ و ایدئولوژی

واژه فرهنگ، در اصطلاح «مطالعات فرهنگی»، نه مفهومی زیباییشناسانه دارد و نه بر انسانگرایی تأکید میگذارد، بلکه مفهومی سیاسی است. [ در این کاربرد، ] منظور از فرهنگ، نه زیباییشناسیِ ایدئالهای شکل و زیبایی در هنرِ متعالی است، و نه به مفهومی انسانگرایانهتر، صدای «روح انسانی» که در همه ادوار زمانی و کلیه ملل، مرد جهانی را مورد خطاب قرار میدهد. (تعمداً بر جنسیت مردانه تأکید میگذارم زیرا در این برداشت از فرهنگ، زنان یا نقشی کوچک بازی میکنند و یا اصلاً نقشی ندارند.) بنابراین، فرهنگ آن محصولات زیباییشناسانه روح انسانی نیست که نقش موجشکن را در مقابل جزر و مدِّ ماتریالیسم و ابتذالِ صنعتیِ کثیف ایفا میکنند، بلکه کمابیش، روشی برای زندگی در جامعهای صنعتی است که تمام معانیِ آن تجربه اجتماعی را در بر میگیرد.
مطالعات فرهنگی به نحوه پیدایش و اشاعه معانی در جوامع صنعتی میپردازد...
شالوده تمام تحقیقات فرهنگی در بریتانیا، برخی از فرضهای بنیادیِ مارکسیسم است... محققان یادشده با این باور مطالعات خود را شروع میکنند که معانی [ اجتماعی ] و نحوه ایجاد آن معانی (که با یکدیگر فرهنگ را به وجود میآورند) به طرزی جداییناپذیر به ساختار اجتماعی مربوط میشوند و فقط در چارچوب آن ساختار و پیشینهاش توضیحپذیر هستند. این ساختار اجتماعی از جمله به وسیله معانیای که فرهنگ میسازد، به طرز متناظر حفظ میگردد. همانطور که استوارت هال میگوید: «پُر واضح است که [ هر ] مجموعهای از روابط اجتماعی، مستلزم معانی و ساختاری است که زیربنای آنها را تشکیل دهند و موجب بقایشان گردند.»۱ این معانی نه فقط ناظر بر تجربه اجتماعی، بلکه بیانگر نَفْسِ ما هستند. به عبارت دیگر، معانی یادشده حکم برساختههایی از هویت اجتماعی دارند که مردمِ جوامع سرمایهداریِ صنعتی را قادر میسازند تا خود و روابط اجتماعیشان را درک کنند. معانی تجربه و معانی سوژهای (یا نَفْس) که آن تجربه را دارد، نهایتاً بخشی از همان روند فرهنگی هستند.
یکی دیگر از مفروضات بنیادیِ این تحقیقات این است که جوامع سرمایهداری، جوامع منقسم هستند. در بدو امر، محور اولیه تقسیم قرار بود طبقه اجتماعی باشد، گرچه در حال حاضر جنسیت و نژاد نیز نقشی مهم در ایجاد اختلافات اجتماعی ایفا میکنند.
محورهای دیگر تقسیم عبارتاند از ملّت، گروه سنی، دین، شغل، تحصیلات، تعهد سیاسی و غیره. بنابراین، جامعه یک کلِ سازمانیافته نیست، بلکه شبکهای پیچیده از گروههاست که هریک منافع خاص خود را دارد و در چارچوب ارتباطات مبتنی بر قدرت با طبقات حاکم، به یکدیگر وابسته هستند. روابط اجتماعی در چارچوب قدرت اجتماعی، ساختار سلطه و تبعیت که هرگز ایستا نیست بلکه همیشه محل کشمکش و مبارزه است فهمیده میشوند.
برخورداری از قدرت اجتماعی به معنای آن است که بتوان ساختار اجتماعی را در مجموع در خدمت تأمین منافع طبقاتی یا گروهیِ خود قرار داد و مبارزه اجتماعی ــ یا به اصطلاحِ سنتیِ مارکسیستها، مبارزه طبقاتی ــ عبارت است از اعتراضِ گروههای فرودست به این قدرت. در حوزه فرهنگ، این اعتراض، به شکل مبارزه برای معنا متبلور میشود، مبارزهای که در آن طبقات حاکم تلاش میکنند معانیِ تأمینکننده منافع خود را به صورت «عرف عامِ» جامعه به طور کلی «طبیعی» جلوه دهند، درحالیکه طبقات فرودست در مقابل این روند به روشها و میزان مختلفی مقاومت میکنند و میکوشند تا معانیای به وجود آورند که در خدمت منافع خودشان باشد. برخی تحقیقات فمینیستی نمونه روشنی از این مبارزه و اعتراض فرهنگی به دست میدهند. برای مثال، آنجلا مک رابی و لیزا لوئیس هر دو نشان میدهند که دختران جوان چهطور قادرند به ایدئولوژی مردسالارانهای که در فیلمهایی مانند dance Flash یا در چهرههای معروف موسیقیِ پاپ مانند مادونا و سیندی لوپر ساختار یافته است اعتراض کنند و قرائتهایی فمینیستی از آنها ارائه دهند.۲
به ندرت اتفاق میافتد که تلاش طبقات حاکم برای طبیعی جلوه دادن معانیشان، حاصل نیّت آگاهانه اعضای منفرد آن طبقات باشد (گرچه مقاومت در مقابل آن تلاش غالباً ــ اما نه همیشه ــ هم آگاهانه و هم با قصد قبلی است). به بیان دقیقتر میتوان گفت که این تلاش را باید به عنوان کارکرد ایدئولوژیای نقش شده در رفتار فرهنگی و اجتماعیِ هر طبقه و بنابراین اعضای آن طبقه تلقی کرد. این ما را به فرض بنیادی دیگری رهنمون میسازد: فرهنگ واجد خصوصیاتی ایدئولوژیک است.
در سنتِ مطالعات فرهنگی، ایدئولوژی به مفهوم مبتذل مارکسیستیِ آن ــ یعنی به معنای «آگاهی کاذب» ــ به کار نمیرود، چرا که مفهوم یادشده بر این فرض بنا شده است که آگاهی راستین نه فقط امکانپذیر است بلکه در واقع وقتی به دست میآید که تاریخ، یک جامعه پرولتاریایی را به وجود آوَرَد. این صورت از آرمانگرایی برای اواخر قرن بیستم نامناسب به نظر میآید، قرنی که نه خودویرانیِ محتومِ سرمایهداری بلکه توانایی آن برای بازتولید خود و ادغام نیروهای مقاومت و مخالفت با خود را نشان داده است (مارکس این تواناییِ سرمایهداری را پیشبینی نکرده بود.) امکان وجود جامعهای بدون ایدئولوژی، یعنی جامعهای که در آن مردم از روابط اجتماعیشان به نحوی واقعی آگاه باشند، از نظر تاریخی محل تردید است.
همچنین ساختارگرایی که در مطالعات فرهنگی در بریتانیا تأثیری بسزا داشته است، امکان آگاهی راستین را رد میکند، زیرا ساختارگرایان معتقدند که واقعیت فقط میتواند از طریق زبان یا دیگر نظامهای معانی فرهنگی ادراک شود. به این ترتیب، این نظر که «حقیقتی» عینی و تجربی وجود دارد، نظری ناموجه است. حقیقت همیشه باید در این چارچوب که چهطور به وجود آمده، برای چه کسی و در چه زمانی «درست» است، در نظر گرفته شود. آگاهی هرگز محصول حقیقت یا واقعیت نیست، بلکه ناشی از فرهنگ و جامعه و تاریخ است.
آلتوسر و گرامشی نظریهپردازانی هستند که روشی برای همراهی ساختارگرایی (و برحسب اتفاق، فرویدیسم) و تاریخ سرمایهداری با مارکسیسم ارائه کردند. از نظر آلتوسر، ایدئولوژی مجموعهای ایستا از عقاید اِعمالشده بر طبقه فرودست توسط طبقات حاکم نیست، بلکه روندی پویاست که پیدرپی در عمل بازتولید و بازسازی میشود. «در عمل» یعنی آنگونه که مردم فکر میکنند، رفتار میکنند، و خود و روابطشان با جامعه را میفهمند.۳ او با این عقیده قدیمی مخالف است که زیربنای اقتصادی جامعه کلِ روبنای فرهنگی را تعیین میکند. آلتوسر الگوی زیربنا / روبنا را با نظریه تعیین چندجانبه عوض میکند. این نظریه نه فقط روبنا را بر زیربنا اثرگذار میداند، بلکه همچنین الگویی از روابط ایدئولوژی و فرهنگ ارائه میدهد که صرفاً با روابط اقتصادی تعیین نمیشود.
اُسّ و اساس این نظریه، مفهوم دستگاههای ایدئولوژیک دولت («داد») است که به اعتقاد آلتوسر عبارتاند از نهادهای اجتماعی از قبیل خانواده، نظام آموزشی، زبان، رسانههای گروهی، نظام سیاسی و غیره. این نهادها گرایش به رفتار و فکر کردن در شیوههای مقبولِ اجتماعی را در مردم به وجود میآورند (درست برخلاف دستگاههای سرکوبگرِ دولت مانند نیروی پلیس یا قانون که مردم را مجبور به رفتار بر طبق هنجارهای اجتماعی میکنند.) البته هنجارهای اجتماعی، یا ملاکهای قابل قبول اجتماعی، نه خنثی هستند و نه عینی؛ این هنجارها طبق منافع طبقاتِ برخوردار از قدرت اجتماعی به وجود آمدهاند و برای حفظ موقعیتهای قدرت طبقات حاکم، آنها را به صورت یگانه موقعیتهای اجتماعی قدرت که با عرف عام مطابقت دارند، طبیعی جلوه میدهند. هنجارهای اجتماعی، به لحاظ ایدئولوژیک، متضمن منافع طبقه خاص یا گروهی از طبقاتاند، اما سایر طبقات آن هنجارها را طبیعی تلقی میکنند، حتی وقتی منافع آنان با ایدئولوژیِ بازتولیدشده از راه زندگی کردن طبق این هنجارها مستقیماً تضاد پیدا میکند.
هنجارهای اجتماعی در کارکردهای روزمره دستگاههای ایدئولوژیکِ دولت محقق میشوند. به اعتقاد آلتوسر، هر یک از این نهادها «نسبتاً خودمختار» است، و هیچ ارتباط آشکاری بین آن نهاد و سایر نهادها وجود ندارد. برای مثال، نظام حقوقی آشکارا با نظام آموزشی مدارس یا رسانههای گروهی ارتباط ندارد. اما این نهادها همگی کار ایدئولوژیک مشابهی انجام میدهند. تمام این نهادها مردسالارانهاند؛ و جملگی در پی به دست آوردن و حفظ ثروت و مایملکاند.
نیز تمام این نهادها بر فردگرایی و رقابت بین افراد صحّه میگذارند. لیکن بااهمیتترین ویژگی «داد» این است که همگی خود را به لحاظ اجتماعی بیطرف جلوه میدهند، به نحوی که گویی طبقهای را بر طبقه دیگر مرجح نمیدانند. هریک از دستگاههای ایدئولوژیک دولت، خود را به صورت [ عامل [نهادینه شدن اخلاقیِ برابری جلوه میدهد: قانون، رسانههای گروهی و آموزش و پرورش، همگی، و اغلب با صدای بلند، مدعی رفتار برابر و منصفانه با تمام آحاد مردم میشوند. این حقیقت که هنجارهای برابری و انصاف، ناشی از منافع طبقات متوسط و سفیدپوستان و مردان است، کمابیش با این ادعاهای اخلاقی مسکوت میماند؛ گرچه فمینیستها و آنهایی که برای سازگاریِ طبقات و نژادهای مختلف فعالیت میکنند، ممکن است مدعی شوند که حقیقت یادشده را کموبیش به سهولت میتوان آشکار کرد.
نظریه آلتوسر درباره تعیین چندجانبه، این هماهنگی بین نهادهای «نسبتاً خودمختار» را نه با بررسی در ریشههای آنها در یک زیربنای اقتصادیِ عام و تعیینکننده، بلکه با بررسی یک شبکه تعیین چندجانبه ایدئولوژیکِ مناسبات متقابل بین تمام آنها تبیین میکند. این نهادها فقط در سطح رسمیِ سیاست اعلامشده خودمختار به نظر میآیند، هرچند اعتقاد به این «خودمختاری» برای کارکرد ایدئولوژیکِ آنها ضروری است. لیکن، در سطح ایدئولوژی ــ که [ هرگز ] بیان نمیشود ــ هر نهاد توسط شبکه مکتومِ پیوندهای درونیِ ایدئولوژیک، به تمام نهادهای دیگر مرتبط میشود، آنچنان که طرز عمل هریک از آنها را شبکه ناپیدای مناسبات درونیاش با سایر نهادها «از چند جهت تعیین میکند.» بنابراین، برای مثال، نظام آموزشی نمیتواند داستانی درباره سرشت فردی بگوید متفاوت با آنچه توسط نظام حقوقی، نظام سیاسی، خانواده و غیره گفته میشود.
بنابراین، ایدئولوژی مجموعهای از عقاید ایستا نیست که به واسطه آن جهان را نظاره کنیم، بلکه عملکرد اجتماعیِ پویایی است که دائماً جریان دارد و در حال بازتولید خود در طرز عملِ روزمره این دستگاههاست. همچنین ایدئولوژی در مقیاس کوچکتر [ یعنی در سطح ] فرد نیز عمل میکند. برای درک این مطلب لازم است سوژه را جایگزین فرد کنیم. طبیعت، فرد را به وجود آورده است، اما سوژه محصول فرهنگ است. نظریههای فردیت بر تفاوتهای بین مردم تمرکز دارد و این تفاوتها را طبیعی میداند. متقابلاً نظریههای مربوط به سوژه، معطوف به تجربههای مشترک مردم در هر جامعه است و این تجربهها را ثمربخشترین روش توضیح اینکه (فکر میکنیم) چه کسی هستیم میداند. آلتوسر عقیده دارد که «داد» از همه ما سوژههایی ــ در ــ ایدئولوژی به وجود میآوَرَد و هنجارهای ایدئولوژیک در عملکرد «داد» نه فقط درک ما از جهان بلکه همچنین درک ما از خودمان، از هویتمان و از ارتباطاتمان با دیگران و به طور کلی با جامعه را شکل میدهد. بدینترتیب، هریک از ما سوژهای در ایدئولوژی و تابعی از ایدئولوژی هستیم. بنابراین، سوژه برساختهای اجتماعی است، نه طبیعی. کسی که به لحاظ زیستشناختی زن است، میتواند ذهنیتی مردانه داشته باشد (به این صورت که درک او از جهان، نَفْسِ خودش و نیز جایگاهش در آن جهان، درکی منبعث از ایدئولوژیِ مردسالارانه باشد.) به همین قیاس، شخصی سیاهپوست ذهنیتی سفیدپوست و عضوی از طبقه کارگر ذهنیتی از طبقه متوسط میتواند داشته باشد.
نظریه ایدئولوژیک سوژه اهمیت بیشتری برای اوضاع اجتماعی و تاریخی (به ویژه اوضاع اجتماعی و تاریخیِ طبقات مختلف) قائل است و از این حیث با نظریه سوژه در روانکاوی تفاوت دارد، هرچند این تفاوت بنیادی نیست. آلتوسر با کمک گرفتن از نظریه فروید، ایدهاش درباره فرد را بسط داد. همانطور که آن کاپلن یادآور میشود، فمینیستها نیز نظریه روانکاوی را، البته به نحوی بسیار پیچیدهتر، برای نظریهپردازی درباره سوژه واجد جنسیت subject) (gendered به کار بردهاند. این سوژه واجد جنسیت بیشتر در روندهای روانی ریشه دارد، درحالیکه سوژه ایدئولوژیک آلتوسر در روندهای اجتماعی و تاریخی.
اما هر دو نظریه بر نقشی که رسانههای گروهی و زبان در برساختنِ دائمیِ سوژه بازی میکنند، تأکید میورزند. وقتی از این نقش صحبت میکنیم منظورمان بازتولید دائمی ایدئولوژی در مردم است. آلتوسر از کلمات «استیضاح» و «صدا زدن» برای توصیف این عملکرد در رسانههای گروهی استفاده میکند. اصطلاحات مذکور از این ایده سرچشمه گرفتهاند که هر زبانی ــ چه شفاهی باشد چه بصری چه بساوایی و یا واجد هر شکل دیگر ــ بخشی از ارتباطات اجتماعی است و اینکه وقتی با دیگران مراوده برقرار میکنیم، [ در واقع ] روابط اجتماعی را بازتولید میکنیم.
برای مراوده با مردم، اولین کار این است که آنها را «صدا بزنیم»، تقریباً مانند صدا زدن تاکسی. در جواب، آنها باید تشخیص دهند که روی صحبتمان با آنهاست، نه با کسی دیگر. این تشخیص از نشانههایی که در زبان ما جاری است ناشی میشود، نشانههایی دال بر اینکه آن اشخاص را چه کسانی تلقی میکنیم. یک کودک را به شیوهای متفاوت با یک بزرگسال صدا میزنیم، مرد را متفاوت با یک زن و [ به همین ترتیب ] کسی را که دارای مقام اجتماعی پایینتری از ماست متفاوت با کسی که موقعیت اجتماعی بالاتری دارد. در جواب به این ندا ، مخاطبانمان موقعیت اجتماعی برساختهشده در زبان ما را تشخیص میدهند و اگر پاسخشان مساعدتآمیز باشد، همان موقعیت را اتخاذ میکنند. صدا زدن روندی است که از طریق آن، زبان موقعیت اجتماعی را برای مخاطب تشخیص میدهد و برمیسازد. استیضاح روند گستردهتری است که به موجب آن، زبان روابط اجتماعی را برای هر دو گروه در عملی ارتباطی برمیسازد و سپس آنها را در نقشهای وسیعتر از روابط اجتماعی به طور کلی جای میدهد.
ظاهراً صدا زدن در شروع یک «گفتگو» بسیار مهم است، گرچه عملکرد ایدئولوژیکِ آن در حین گفتگو ادامه مییابد. برای مثال، توجه کنید به جملات آغازینِ گوینده خبر و گزارشگرِ یکی از شبکههای خبریِ آمریکا در آوریل ۱۹۹۱ :
▪ گوینده خبر :درباره پیامد اقتصادی احتمالی اعتصاب سراسری [ کارکنان ] راهآهن ــ که قرار است نیمهشب امشب آغاز شود ــ نگرانی فزایندهای وجود دارد. مذاکرات اتحادیهها و راهآهن همچنان بینتیجه مانده است. وایت اندروز [ خبرنگار ما ] آخرین اخبار را درباره اینکه رئیسجمهور بوش و کنگره چه اقدامی در این باره میکنند، گزارش میدهد.
▪ گزارشگر :صبح فردا ۲۳۰۰۰۰ کارگر راهآهن احتمالاً بر سر کار خود نخواهند رفت و این اعتصاب میلیونها آمریکایی را تهدید میکند. درست همانطور که هزاران مسافر هر روزه، از نیمهشب امشب ممکن است قطاری پیدا نکنند که ایستگاه را ترک کند.
کلمه «اعتصاب» ما را به عنوان مخالفانِ اتحادیههای کارگری مورد خطاب قرار میدهد، چرا که [ در این گزارش ] «اعتصاب کردن» به صورت عملی منفی برساخته شده است که توسط اتحادیهها انجام میشود و ملّت را «تهدید میکند». این کلمه با نسبت دادن مسئولیت وضعیت پیشآمده به اتحادیهها، این حقیقت را که مدیریت نیز در این مناقشه نقش دارد و (آن هم نقشی احتمالاً بزرگتر) پنهان میکند. این گزارش اتحادیهها را نه با مدیریت بلکه با «راهآهن» رویاروی قرار میدهد و بدینترتیب اتحادیهها را از کارکنان راهآهن جدا میکند. جدا کردن اتحادیهها از کارکنان راهآهن، همسان شدن مدیریت ــ که صحبتی از آن به میان نیامده است ــ با کارکنان راهآهن را امکانپذیر میکند. ایدئولوژی، کارش را به این صورت ادامه میدهد که راهآهن را نه به عنوان صنعت، بلکه به عنوان یکی از امکانات ملّی برمیسازد و از آن به صورت مَجازِ جزء به کل برای اشاره به ملّت ــ و با تعمیم، «ما» ــ استفاده میکند. با تشخیص خودمان در «ما» یِ ملّی که در اینجا استیضاح میشود، ما ضمن قبول موقعیتِ سوژه ضداتحادیه که برایمان معین شده است، در عملکرد ایدئولوژی مشارکت میکنیم. در بخشهای بعدی این گزارش، سوژه هرچه بیشتر به صورت ایدئولوژی مطرح میشود:
▪ مسافر الف :بنزین، کیلومترها، زمان. بزرگراهها مملو از اتومبیل خواهند شد. ولی کاری از دستمان برنمیآید.
▪ مسافر ب :قصد دارم در خانه بمانم. اتاق کاری در خانهام دارم و میخواهم همانجا بمانم و کار کنم.
ـ گزارشگر :اما در مقایسه با تأثیر اعتصاب بر قطارهای باربری، ناراحتی مسافران هیچ است. نزدیک به نیممیلیون از مشاغل صنعتی در معرض خطر هستند. چه برای حمل اتومبیلهای تولیدشده در منطقه مرکزی آمریکا و چه برای حمل مواد شیمیایی ساختهشده در شهر کانزاس، راهآهن هنوز بار بیشتری را نسبت به کامیون یا هواپیما حمل میکند، و این بدینمعناست که این اعتصاب قلب آمریکای صنعتی را در قلب این رکود اقتصادی تهدید میکند.
▪ یکی از مقامات راهآهن: اگر هرچه زودتر به این اعتصاب فیصله داده نشود، افراد بسیار بیشتری بیکار میشوند و کالاهای بسیار بیشتری به مقصد نمیرسند و بهبود اقتصادی بیاندازه به تعویض میافتد.
ـ گزارشگر :در عین حال به نظر میرسد مذاکرات درباره دستمزدها و خدمات درمانی و تعداد کارگرها در هر قطار، در ابتدای راه است. حتی تا آخر وقت امروز هر دو طرف در جهات مخالف گام برداشتند. اتحادیهها اظهار نارضایی میکنند که سه سال است راهآهن مانع افزایش حقوقها شده و در مذاکرات کارشکنی کرده است. راهآهن هم اتحادیهها را به حمایت از گروهی کثیر از کارگرها که لزوماً کاری انجام نمیدهند، متهم میکند.
▪ یکی از مقامات راهآهن: موضوع مورد اختلاف با اتحادیه ما این است که چه کسی کار میکند و چه کسی تماشا. به عبارتی مسأله این است که آیا افراد اضافی در کابین راننده هستند که هیچ کاری برای انجام دادن ندارند.
مسافران در سطح شخصی و گزارشگر در سطح صنعتی، «ما»ی ملّی را به منزله تولیدکنندگانی سختکوش برمیسازند. استفاده مکرر از استعاره «قلب» نه فقط «آمریکا» را به مانند موجودی زنده و در حال تنفس تبدیل میکند (شبیه همان موجودی که خود «ما» در کالبدش حیات داریم)، بلکه اتحادیهها را به مانند بیماریای بالقوه مهلک، اگر نه آدمکشی دشنه در دست، نشان میدهد! این مقام راهآهن به ادغام «راهآهن» (که منظورش «مدیریت» است) با سوژه ملیِ تولیدکنندگان سختکوش ادامه میدهد.
تا اینجا، این مشاجره صرفاً در چارچوب تأثیر بدی که اتحادیهها بر «ما»ی ملّی دارد، ارائه شده است و فقط در قسمت بعدی گزارش اشاره میشود که این مشاجره علتهایی دارد که ممکن است هم آن را توجیه کنند و هم مدیریت را مسئول رخ دادن آن نشان دهند. این اشارات با توضیحات بیشتر تکمیل نمیشوند و لذا برای مثال، هیچ راهی برای ارزیابی موجه بودن درخواست اضافه حقوق کارگران نداریم. کلّیبافیهای گزارشگر ــ آنجا که از «مذاکرات درباره دستمزدها، خدمات درمانی، تعداد کارگرها در هر قطار» صحبت میکند ــ با این واقعیتِ ملموس تباین دارد که ۲۳۰۰۰۰ عضو اتحادیه دست از کار میکشند و میلیونها آمریکایی، هزاران مسافر هر روزه قطار و نزدیک به نیم میلیون شغل صنعتی در معرض آسیب دیدن از این اعتصاب قرار دارند. ممکن است مایل باشیم درباره این عمل ایدئولوژیک فکر کنیم که به اتحادیهها اجازه داده نمیشود که به طور «زنده» از جانب خودشان صحبت کنند، اما مدعایشان از زبان مدیریت گزارشگر به «ما» ارائه میشود. برای مثال، اعضای اتحادیه، طرف مذاکرهشان را «راهآهن» نمینامند. همچنین آنان استدلالهای خود را «اظهارِ نارضاییِ» صِرف تلقی نمیکنند و با «اتهام» نامیدن بحثهای مدیریت، جایگاه قدرتمندتری به ادله آنان نمیبخشند.
در پایانِ این خبر، همان عمل ایدئولوژیک که اکنون دیگر بسیار طبیعی و آشنا به نظر میرسد ادامه مییابد :
ـ گزارشگر :فردا صبح دقیقاً چه خواهد شد؟ اگر مسافر هر روزه هستید، از ایستگاه قطار منطقه خود سوءال کنید. بعضی از قطارهای شرکت امتراک (Amtrak) و قطارهای مسافربری فعال خواهند بود و بعضی از اتحادیهها میگویند فقط در مسیر قطارهای باربری اعتصاب میکنند و نه قطارهای مسافربری. در واشنگتن، مذاکرات کنگره را دنبال کنید. فردا رئیسجمهور احتمالاً از کنگره میخواهد که راهحلی را اِعمال کند: اتحادیهها میگویند این حرکت، دقیقاً به نفع [ مدیریت ] راهآهن است. اتحادیهها همواره هشدار دادهاند که راهآهن در مذاکرات کارشکنی میکند و با خیالی آسوده از اینکه کنگره آنان را از مخمصه نجات میدهد، اعتصاب را [ به کارگران ] تحمیل خواهد کرد.
همانطور که میمی وایت اشاره میکند... این دیدگاه درباره ایدئولوژی به عنوان روندی که دائماً در عمل است و مردم را به عنوان سوژههایی در ایدئولوژیای که همواره در خدمت منافع طبقات حاکم است برمیسازد، در نظریه گرامشی درباره سلطه بسیار تقویت شد.
اصطلاح «سلطه» در معنای اولیهاش برای اشاره به چگونگی اِعمال قدرت ایدئولوژیک و اجتماعیِ ــ و نه قدرت نظامی و قهری ــ ملّتی بر ملّتی دیگر به کار میرفت. اما، نظریهپردازان فرهنگی تمایل دارند این اصطلاح را برای توصیف آن فرآیندی به کار ببرند که طبقه حاکم برای تن در دادن دلبخواه [ و نه اجباریِ ] طبقات فرودست به نظامی که فرودستیشان را تضمین میکند مورد استفاده قرار میدهد. این تن در دادن باید دائماً رخ بدهد و تکرار شود، زیرا تجربه اجتماعی مردم همواره مضرتهای فرودستیشان را به آنان یادآور میشود و خطری دائمی بر ضد منافع طبقه حاکم است. [ در نظریه گرامشی نیز ] مانند نظریه ایدئولوژی، سلطه بر ایستاییِ رابطه قدرت دلالت نمیکند، بلکه روند دائمیِ مبارزهای است که سلاحهای بزرگ در آن به طرفی تعلق دارند که از قدرت اجتماعی برخوردار است. لیکن در این مبارزه، دارندگان سلاحهای بزرگ لزوماً پیروز نمیشوند، یا اگر هم پیروز شوند، دستکم میتوان گفت پیروزیشان مطلق نیست. نظریه [ گرامشی درباره ] سلطه بسیار بیشتر از نظریه ایدئولوژیک آلتوسر مفهوم مبارزه ایدئولوژیک را برجسته میسازد. گهگاه از نظریه آلتوسر چنین برمیآید که ایدئولوژی و «داد» از قدرتی تقریباً مقاومتناپذیر برای شکل دادن به سوژه به طریقی که حافظ منافع طبقه حاکم باشد، برخوردارند. به عبارت دیگر، سلطه، تضادی دائمی را بین ایدئولوژی و تجربه اجتماعی طبقه فرودست مفروض میداند که این وجه مشترک را به محل اجتنابناپذیر مبارزه ایدئولوژیک تبدیل میکند. در نظریه سلطه، ایدئولوژی همواره با نیروهای مقاومت رویاروی است. در نتیجه، ایدئولوژی دائماً میکوشد تا نه فقط قدرتش را توسعه دهد، بلکه [ احاطهاش را ] بر قلمروی که قبلاً استعمار کرده است از دست ندهد.
نوشته جان فیسک
ترجمه مژگان برومند
این مقاله ترجمهای است از :
John Fiske, "British Cultural Studies and Television" in Robert C. Allen (ed.), Channels of Discourse, Reassembled: Television and Contemporary Criticism, ۱۹۹۲, University of North Carolina Press.
یادداشتها :
۱.Stuart Hall, "The Narrative Construction of Reality", Southern Review ۱۷ (۱۹۸۴), pp.۱-۱۷.
۲.Angela McRobbie, "Dance and Social Fantasy", in Angela McRobbie and Mica Nava, eds., Gender and Generation (London: McMilan, ۱۹۸۴), pp. ۱۳۰-۶۱; Lisa Lewis, Gender Politics and MTV: Voicing the Difference (Philadelphia: Temple University Press, ۱۹۹۰).
۳. Louis Althusser, "Ideology and Ideological State Apparatuses", in Lenin and Philosophy and Other Essays (London: New Left Books, ۱۹۷۱), pp. ۱۲۷-۸۶.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست