یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

آدم های بلورآجین


آدم های بلورآجین

از پانزده داستانی كه توی این مجموعه هست, یكی را بیشتر از بقیه دوست دارم «سونیا» نوشته «یودیت هرمان» این, از آن داستان های به ظاهر معمولی است كه اگر فقط یك بار از كنارش بگذرید, نمی فهمید با چه گنجینه ای طرف شده اید, با چه جواهر بی بدیلی كه رویش را به دقت پوشانده اند تا برقش به چشم نیاید اما وقتی خواندن اش تمام می شود, آدم حس می كند چیزی به تجربه های زندگی اش اضافه شده است

● درباره مجموعه داستان «گذران روز»

تصمیم داریم در اینجا كتاب های حوزه هنر و ادبیات را ارزش گذاری كنیم. ارزش گذاری با توجه به محتوا و ساختار كتاب ها انجام می شود. این بار كتاب «گذران روز » ترجمه س. محمود حسینی زاد را ارزش گذاری كرده ایم.

بی ارزش*، متوسط**، خوب***، عالی****، ممتاز*****

▪ قدم زدن در تاریكی...

▪ محسن آزرم****

از پانزده داستانی كه توی این مجموعه هست، یكی را بیشتر از بقیه دوست دارم: «سونیا» نوشته «یودیت هرمان». این، از آن داستان های به ظاهر معمولی است كه اگر فقط یك بار از كنارش بگذرید، نمی فهمید با چه گنجینه ای طرف شده اید، با چه جواهر بی بدیلی كه رویش را به دقت پوشانده اند تا برقش به چشم نیاید. اما وقتی خواندن اش تمام می شود، آدم حس می كند چیزی به تجربه های زندگی اش اضافه شده است. شما را نمی دانم، اما من هلاك داستان هایی هستم كه چیزی از این تجربه ها در آنها باشد. خیلی وقت ها به این فكر كرده ام كه داستان های خوب، نتیجه تجربه های عمیق تر هستند، یا رسیدن به مرتبت استادی در فنون و شگردهای داستانی. اینكه بدون تجربه زندگی می شود به داستان خوب رسید یا نه، و درست است كه هیچ وقت به جوابی قطعی نرسیده ام، ولی مطمئنم هر نویسنده خوبی، تجربه های مهمی را از سر گذرانده است و لابد یودیت هرمان هم چنین آدمی است، هرچند عمرش هنوز به چهل نرسیده است. چیزی كه در این داستان، مایه حیرت آدم می شود، فهم درست نویسنده است از مناسبات انسانی، از اینكه می داند «عاشق شدن و از عشق فارغ شدن» (به قول زیگمونت باومن)، هنوز مهم ترین مسئله ای است كه آدم ها با آن روبه رو می شوند، از این كه می داند میل همصحبتی در آدم های این روزگار، بیش از آن كه نشان از دلدادگی داشته باشد، سرپوشی است برای بی اعتنایی به تنهایی، و این كه «مودت» روزی روزگاری، نابود می شود، بی آنكه جایگزینی برایش داشته باشیم. بله، درست است كه حرف هایی چنین كلی را می شود درباره هر داستانی نوشت، اما تعداد داستان های خوبی كه واقعاً به این چیزها پرداخته باشند، بسیار اندك است. سونیا، یكی از نمونه ای ترین داستان هایی است كه درباره عاشق شدن و از عشق فارغ شدن نوشته شده، درباره این كه آدم ها برای آن چه می كنند، دلیلی نمی آورند، پیش می روند تا به جایی برسند. اجازه بدهید توضیح بدهم: راوی داستان، با دوتا آدم سروكار دارد؛ یكی «وره نا» كه كامل و خوشگل و بی نقص است و یكی «سونیا» كه فاقد همه این چیزها است و اتفاقاً خودش هم می گوید «یك اشكالی در كارش بود». راوی سونیا، برای فرار از «كمال» به «معمولی بودن» پناه می برد، هرچند خودش نمی داند و سونیا كه مثل هر آدم معمولی دیگری، زیرك تر از آن است كه فكر می كنیم، می داند و دم نمی زند. هرقدر كه راوی از خودش می گوید، سونیا سكوت می كند. و آن قدر همه چیز ادامه پیدا می كند كه «اصلاً متوجه نبودم كه سونیا داشت در زندگیم جا می گرفت.» این، مهم ترین نكته داستان است. سونیا، شیفته او نمی شود و در زندگی اش بخشی را به او اختصاص نمی دهد، با او درست مثل یك آدم معمولی رفتار می كند و همین است كه سونیا را مرموز جلوه می دهد. آدم ها آموخته اند كه از تاریكی (نقص) به روشنایی (كمال) پناه ببرند، شاید اگر حكمت برمانیداس را از آنها دریغ نمی كردند، به تاریكی می رفتند تا در اعماق سیاهی، جایی كه به ظاهر چیزی نمی توان دید، به نور برسند. آن وقت، همه چیز رنگی دیگر می گرفت.

▪ آدم های بلورآجین

▪ سام فرزانه ****

«گذران روز» از همان روی جلد كتاب آغاز می شود و این هم از آن نكته های نادر است كه ماهیت كتابی از همان روی جلدش مشخص شود. دنیایی سرد و بلورآجین. بدون خوشی هایی عمیق و ماندنی. یك جور انتظار برای تمام شدن زندگی. درست مثل خود داستان «گذران روز» از «اینگو شولتسه». یك جور وقت تلف كردن، از این رستوران به آن رستوران. یك جور بالا و پایین رفتن روی منوی رستوران ها و دست آخر انتخاب چیزی برای خالی نبودن عریضه. داستان های چهار نویسنده آلمانی كه در این كتاب انتخاب، ترجمه و چاپ شده اند، همگی همین فضا را دارند. فضایی كه شاید در وهله اول كمی آلمانی به نظر برسد. با همان تعریف همیشگی ایرانی ها از مردم آلمان و غرب: اروپایی ها احساس ندارند. اما كمی كه درباره داستان ها فكر كنید حتماً ایران را هم در همان داستان های آلمانی خواهید دید. مثلاً حال و هوای جوان هایی كه در عالم هپروت از این خوشگذرانی به آن خوشگذرانی رو می آورند و اگر دوستی از آنها در حال مرگ هم باشد حواسشان بیشتر دنبال همان خوشگذرانی است. مثلاً در داستان «خانه ییلاقی،بعداً» از «یودیت هرمان». آنجا كه یخ دریاچه زیر پای یكی از دوستان می شكند و زیر آب می رود و بقیه می خندند و جیغ می كشند. انگار كه همه این داستان ها یك جوری غریب آشنا هستند. نویسندگان این مجموعه كه مترجم آنها را به سبب نزدیكی حال و هوای كارشان در كنار یكدیگر قرار داده است، نه تنها فضای داستانی شبیه هم دارند، بلكه زبان و فرم نوشتاری یكسانی را هم تجربه كرده اند. فرم هایی ساده. بدون ایما و اشاره به دور و نزدیك. زبانی ساده و سرد و گزارش كردن به جای روایت. چیزی كه بیش از همه در این مجموعه داستان برای من جالب بود، معصومیت راویان داستان ها بود. آنجا كه با كمال صداقت و معصومیت به گزارش كردن احوالاتشان می پردازند. شاید شما خودتان را جای شخصیت داستان بگذارید و فكر كنید كه اگر به جای او بودید، حتماً خونتان به جوش می آمد و قضیه را به شیوه دیگری روایت می كردید. اما زبان و فرم داستان های این مجموعه چیز دیگری است. مثلاً داستان «دوست خانوادگی» از «یولیا فرانك» كه در آن راوی، گزارش می دهد: «... تورستون توی آشپزخانه است، اما من دوست ندارم با ما بیاد. اما مادرم نمی خواد بفهمه من چی دارم می گم، چون خیلی وقته كه تورستون رو می شناسه و هر وقت اون می آد، خوشحال می شه و هر وقت هم پدرم به اش می گه كه باز دوست خونوادگی اومده بود و یادداشت گذاشته، مادرم یك جوری می خنده...» دنیای سرد و بلور آجینی كه از همان روی جلد شروع شده بود در موضوع داستان ها و در زبان و فرم هم ادامه پیدا می كند و این عالی است. تنها چیزی كه باعث می شود این كتاب (از نظر من) به مرز پنج ستاره نرسد چندتایی داستان كم رمق مجموعه است.

▪ نتیجه هولناك

▪ حسین یاغچی ****

خواندن «گذران روز» (۱۵ داستان از نویسندگان امروز آلمان) غالب اوقات ما را به یاد شباهت های آشكار ادبیات این كشور با ادبیات آمریكای شمالی می اندازد و این نكته ای نیست كه از دید هر كتابخوان حرفه ای پوشیده بماند و این نویسندگان آلمانی هم در پی پوشاندن و تكذیب این شباهت ها نیستند. هركدام برای برگزیدن چنین سبكی دلایلی دارند و بخشی از آن را خود توضیح داده اند و بخشی دیگر را باید منتقدان كشف كنند. در این یادداشت قصد داریم جلوه و تاثیرپذیری خاص اینگو شولتسه از ادبیات آمریكای شمالی را بررسی كنیم. شولتسه مقلد محض ادبیات آمریكای شمالی و بزرگان آن نیست بلكه از ساختارهای بنیادین این ادبیات در جهت روایت فضا و حال و هوایی بهره گرفته است كه اندیشه و سبك داستان پردازی او را بسیار پیچیده تر از آن چیزی می سازد كه در نگاه اول به نظر می رسد. جریان غالب داستان كوتاه آمریكایی به خصوص در سال های پایانی قرن بیستم در جهت بیان آن فضایی شكل گرفت كه از قضا فقط در خود آمریكا كاركرد دارد و ترجمه و تقلید از آن در كشورهای دیگر و توسط نویسندگانی خارج از آمریكا معمولاً نتیجه جالب و ماندگاری در پی نداشته است. شبیه چنین اتفاقی در جریان داستان نویسی پلیسی آمریكا هم رخ داده است و كسانی كه می خواسته اند از سرآمدان این جریان یعنی چندلر و همت در كشور خودشان تقلید كنند؛ چون اقتضائات اجتماعی آن كشورها با فضای حاكم بر آمریكا متفاوت بوده، نتیجه به دست آمده اصلاً رضایت بخش نبوده است. حالا حق داریم بپرسیم كه مگر اینگو شولتسه در داستان هایش چه كرده كه برخلاف سایر نویسندگان غیرآمریكایی نتیجه كارش موفقیت آمیز بوده است. در داستان «مهمانخانه كنار جاده» راوی مشاهداتش را از زندگی یك كافه چی و دخترش در كافه و پمپ بنزینی كه در میان راه لنینگراد به مسكو در دهه ۱۹۸۰ دارند روایت می كند. مظاهر خاص زندگی بورژوایی در زندگی این پدر و دختری كه در یك كشور كمونیستی زندگی می كنند كاملاً دیده می شود و به نظر می رسد كه شرایط زندگی كمونیستی بر این پدر و دختر تحمیل شده و آنها مظاهر زندگی بورژوایی را از دل این شرایط به سختی بیرون كشیده اند و آن را بازیابی كرده اند. با این حال ادامه داستان ما را به نتیجه ای متفاوت می رساند. به نظر می رسد مظاهر این زندگی بورژوایی مظاهر زندگی خاص كمونیستی است و پدر، جزء هواداران سفت و سخت آرمان های آن به شمار می رود. همان طور كه در داستان های كوتاه آمریكایی نگرانی و استیصال به خاطر از دست رفتن شرایط زندگی گذشته و فرا رسیدن شرایط هولناك جدید به چشم می خورد و سبك خاص داستان نویسی آن متاثر از این دغدغه است، شولتسه هم این نگرانی را در دنیای شخصیت های داستانی اش می یابد و بنابراین همان سبكی را كه به خاطر نگرانی بابت از دست رفتن مظاهر زندگی بورژوایی شكل گرفته بود در جهت متضاد آن یعنی نگرانی بابت از دست رفتن فضای عبوس و ماشینی زندگی كمونیستی و تولد ناخواسته زندگی بورژوایی به كار می بندد و برخلاف انتظار نتیجه كارش موفقیت آمیز است. در داستان دیگر یعنی «آناتولی و ایرنیا» زوجی را نشان می دهد كه شاید از خیلی جهات زوج نمونه ای در یك زندگی بورژوایی سعادتمند باشند. ولی زمانی كه در پایان داستان دخترك دلال اسلحه را به طرز فجیعی محاكمه می كنند و بعد بلافاصله به همان حالت دلپذیر و بورژوا مسلكانه سابقشان بازمی گردند نتیجه ای كه عاید می شود این است كه می توان در عین پذیرفتن مظاهر خاص زندگی بورژوایی در زندگی شخصی به آرمان های كمونیستی و ماركسیستی سخت پایبند بود. در واقع برخلاف تصورات غالب نویسندگان قبلی زندگی در كشوری با شرایط كمونیستی در زندگی عبوسانه و ماشین وار آدم های آن خلاصه نمی شود بلكه می توان از زندگی با چنین ویژگی هایی پرهیز كرد و خانواده دوست و... بود و در عین حال به طرز مرگ آوری به آرمان ها پایبندی داشت. بپذیریم نتیجه ای كه شولتسه می گیرد بسیار هولناك است.

*نام یادداشت برگرفته است از رمان آناز گرس نویسنده آلمانی

یودیت هرمان، اینگو شولتسه،

زیبیله برگ و یولیا فرانك

ترجمه: س. محمود حسینی زاد

ناشر: نشر ماهی

چاپ اول:۱۳۸۴

تعداد: ۱۵۰۰ نسخه


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.