یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

دایره قرمز


دایره قرمز

ناآرامی های چند ساعته در چند خیابان تهران اکنون ظاهرا تنها هنری است که جناح بازنده در انتخابات از آن برخوردار است

ناآرامی های چند ساعته در چند خیابان تهران اکنون ظاهرا تنها هنری است که جناح بازنده در انتخابات از آن برخوردار است. پرسش از ماهیت این پدیده البته در شرایط فعلی چندان حیاتی نیست چرا که همه ناظران از جناح ها و با دیدگاه های مختلف، درباره بی نتیجه بودن آن اتفاق نظر دارند. با این وجود، جا دارد پرسیده شود کدام انگیزه ها و عوامل در پس این نمایش های خیابانی خفته است و هدف از آن چیست؟ مهم تر از این، نتیجه ای که از این پروژه ها حاصل می شود آیا همان است که طراحان آن توقع دارند؟

اولین قدم، به دست آوردن یک توصیف دقیق از پدیده ای است که از آن صحبت می کنیم یا به عبارت بهتر فهم اینکه اساسا با چه چیزی مواجهیم. آنچه در برخی خیابان های تهران رخ داده است قابل توصیف در چارچوب هیچ یک از الگوهایی که جامعه شناسان برای تبیین این قبیل پدیده ها عرضه کرده اند نیست. این ناآرامی ها، بسیار سبک وزن تر از آن است که حرکت انقلابی یا پیشا انقلابی نامیده شود. هم طراحان و هم عوامل خیابانی این پروژه اتفاق نظر دارند که حتی اگر بخواهند هم توان به وجود آوردن هیچ نوع تغییر سیستمی را ندارند و لذا سخن گفتن از انقلاب تنها باعث خواهد شد به تعبیر یکی از آقایان «کل کار مسخره بازی جلوه کند». این ناآرامی ها را حتی شورش شهری هم نمی توان دانست. شورش های شهری که عموما در کلان شهرهای بزرگ رخ می دهد و از عوارض زندگی صنعتی است، اغلب ماهیتی اجتماعی دارد و بر انواعی از مطالبات مربوط به زندگی شهری تمرکز می کند. هر کسی که فقط یک بار ناآرامی های اخیر در تهران را از نزدیک دیده باشد تصدیق خواهد کرد که داستان هیچ شباهتی به یک پدیده اجتماعی ندارد و همه چیز به اراده سیاسی «گروهی بسیار خاص» برمی گردد.

آنچه هر از گاه از برخی خیابان های تهران سر در می آورد، در واقع فقط نوعی اعتراض کور و فاقد حمایت اجتماعی است که نه اهداف اجتماعی دارد و نه اهداف سیاسی و اساسا در حد و اندازه ای نیست که بتوان تعقیب چنین اهدافی را به آن نسبت داد.

از چند هفته قبل از انتخابات که قشون کشی خیابانی هواداران میرحسین موسوی آغاز شد، یک تئوری برای فهم آن وجود داشت که می گفت حضور در خیابان برای اصلاح طلبان موضوعیت دارد نه طریقیت، یا به عبارت دیگر اصلاح طلبان حضور در خیابان را لزوما برای هدف خاصی نمی خواهند بلکه نفس کارناوالیسم خیابانی برای آنها موضوعیت دارد. گذشته از همه اهداف دیگر که نمایش قدرت در مقابل نظام در راس آن بود، تحرکات خیابانی قبل از انتخابات تمرینی بود برای آنچه باید بعد از انتخابات رخ می داد. دسته بزرگی از اصلاح طلبان خصوصا آنها که مطمئن بودند موسوی انتخابات را خواهد باخت معتقد بودند حضور در خیابان را در هر حال باید حفظ کرد چرا که بدون آن امکان پیش بردن هیچ پروژه ای در سطح سیاسی وجود ندارد. همین عده با وجود آنکه می دانستند نظام زیر بار هیچ نوعی از زورگویی نخواهد رفت، به بهانه تقلب -که حالا دیگر مدافعی هم ندارد- قشون کشی خیابانی را پس از انتخابات هم ادامه دادند تا با استفاده از این فرصت منحصر بفرد آرزوی دیرینه خود در گرفتن امتیازهای بزرگ از نظام را محقق کنند؛ منتها اواسط کار اشتباهی رخ داد و کار از دست در رفت. دستور العمل کلاسیک انقلاب های رنگین که آقایان اصلاح طلب مو به مو از آن پیروی کرده اند می گوید وقتی جناح هوادار غرب موفق به کشاندن بخشی از مردم به خیابان شد باید مواظبت کند هیچ خشونتی رخ ندهد چرا که فقط در این صورت است که انگیزه ها برای تداوم این حضور حفظ خواهد شد. جریان اصلاح طلب اما از همان تجمع اول بعد از انتخابات -۲۵ خرداد ۱۳۸۸- اختیار کار را خواسته یا ناخواسته به هسته رادیکال شورش یعنی کسانی که فقط برای خشونت به خیابان آمده بودند واگذار کرد و خود با بسنده کردن به کارهایی چون صدور بیانیه های تحریک آمیز به همکار و مباشر آن بدل شد. غلبه خشونت در تجمعات اصلاح طلبان اولا باعث شد که طبقه متوسط شهری احساس کند این جماعت هدفی جز خسارت زدن به جان و مال خلایق ندارند و لذا آرام آرام شکافی میان این طبقه و «خیابانی ها» بوجود آمد و رشد کرد و ثانیا توجیه کافی برای برخورد با بانیان این غائله را نیز برای نظام بوجود آورد. امثال موسوی بارها سعی کرده اند بگویند به دنبال تجمعات آرام هستند و خشونت ها به آنها ربطی ندارد اما واضح است که همه خشونت ها در بطن فتنه ای رخ می دهد که آنها به راه انداخته اند و الا در شرایط عادی در تهران نه کسی به اتوبوس حمله می کند و نه قادر به آتش زدن مسجد و پایگاه بسیج است. همین پدیده یعنی «غلبه خشونت» - به اضافه دروغ از آب درآمدن همه ادعاها- موجب ریزش وسیع بدنه اجتماعی شد که پای صندوق ها در تهران به موسوی رای داده بود. تعداد افرادی که روز ۲۵ خرداد به خیابان آمدند مضربی از هزار بود، این تعداد در روز قدس به مضربی از صد کاهش یافت و عدد حاضران در روز ۱۳ آبان را فقط می توان به شکل مضربی از ده محاسبه کرد. بوجود آمدن این تصاعد هندسی هیچ دلیلی ندارد الا اینکه تحرکات خیابانی موسوی و دوستان آن طرف آبش با سرعتی بسیار بالا «بدنه مردمی و غیر سازماندهی شده» خود را از دست داده و به همان «هسته آشوبگر سازمان یافته» روزهای نخست تقلیل پیدا کرده است. اگر توجه کنیم که موسوی در تهران ۵/۲ میلیون رای داشته است، به آسانی می توان نتیجه گرفت در ناآرامی های اخیر خبری از مردم نیست، آنها که این روزها به خیابان می آیند یک اقلیت بسیار کوچکند که پس از انقلاب همواره وجود داشته اند اما مجال عرض اندام نمی یافتند.

حالا وقت آن است که بپرسیم این عده در خیابان چه می خواهند و چه چیز فرصت حضور خیابانی را برای آنها فراهم کرده است؟ درباره اهداف این تحرکات اختلاف نظر چندانی وجود ندارد. هدف اول ظاهرا ارسال علائم حیاتی است برای همه آنها که هر لحظه ممکن است تصور کنند جنبش به اصطلاح سبز، مرده است؛ بویژه امریکایی ها که در جدی گرفتن شوخی های دوستانشان در داخل ایران سابقه ای طویل دارند. اصلاح طلبان مایلند به هر آبروریزی شده ثابت کنند «اعتراضات» همچنان ادامه دارد چرا که می دانند آن روز که خبری از این سر و صداها نباشد روز آخر آنهاست و دیگرهیچ کس حتی غربی هایی که تا به حال برای آنها سینه چاک می کردند به آنها اعتنایی نخواهند کرد. بنابر این می توان نتیجه گرفت شعبان بی مخ بازی در خیابان، نه یکی از گزینه ها بلکه تنها گزینه باقی مانده برای اصلاح طلبان است و طبعا تا جایی که بتوانند از آن دست نخواهند کشید. علت دوم البته دل خوش نگه داشتن غربی هاست. غربگرایان خوب می دانند اگر امریکایی ها به این نتیجه برسند که همه چیز در داخل ایران تمام شده آن وقت ممکن است کمک های مالی و رسانه ای شان را قطع کنند یا حتی بخواهند از بعضی مواضع خود در مقابل ایران کوتاه بیایند. موسوی با به دوش کشیدن کوزه شکسته آشوب خیابانی می خواهد به غربی ها بگوید همچنان می توانند به او امیدوار باشند و اینطور نیست که او ظرف حدود ۵ ماه خود و مجموعه جریان اصلاحات به عنوان تنها نقطه امید غرب در ایران را دود کرده و به هوا فرستاده است.

«علت ها» اما مهم تر از«اهداف» است. سخن گفتن از«هدف» برای جریانی که فقط ۴ ساعت در ۴ خیابان «زنده» است شوخی ای است که خود غربی ها هم فهمیده اند نباید به آن دل خوش کنند. مهم این است که ببینیم این پدیده چرا تداوم پیدا می کند؟ یک دلیل بسیار مهم که تا امروز به آن توجه نشده این است که ناآرامی هایی از آن دست که مثلا روز ۱۳ آبان در تهران دیدیم، درست است که یک پدیده خیابانی و به این معنا اجتماعی است اما به واقع ریشه های سیاسی دارد. بنا بر یک اصل تجربه شده، در وضعیت آشوب عموما کسانی فعال می شوند که اصلا رای نداده اند و کل سیستم را قبول ندارند، اما عدم تعلق این افراد به سیستم سیاسی نباید ما را به این اشتباه بیندازد که آنها به آنچه درون سیستم و خصوصا در تعاملات سیاسیون رخ می دهد هم بی توجهند.

اتفاقا مسئله کاملا بر عکس است. این افراد در عین بی علاقگی به نظام از اختلافات سیاسی درون نظام تغذیه می کنند و از آن روحیه می گیرند و اساسا اصلی ترین علت حضور آنها در خیابان این است که تصور می کنند درون حکومت دعواهای جدی جریان دارد و به طور خاص «کسی هست که از آنها حمایت می کند». دقیقا به همین دلیل، راه حل آسان این آشوب های مقطعی و کم رمق این است که مسئله در سطح سیاسی حل شود و در سطح سیاسی هم راه حلی مفیدتر و کم مفسده تر از برخورد قاطع با همه کسانی که مسببان فتنه اخیر بوده اند و امروز نظام از ریز برنامه های آنها اطلاع کافی دارد، وجود ندارد.

تنها در شرایطی که با سر فتنه برخورد شده باشد دنباله های میکروسکوپیک در خیابان ها حساب کار خودشان را خواهند کرد. این بار بر خلاف همیشه که سیاسیون به کف خیابان امید می بستند، در شرایطی قرار داریم که«خیابانی» ها به سیاسیون درون سیستم امید بسته اند. وضع و حال طرف غربی هم همینطور است. سرویس های اطلاعاتی غربی تا همین چند هفته قبل تصور می کردند بالاخره از ناآرامی های خیابانی طرفی خواهند بست ، اما اخیرا در برخی گزارش ها و مقالات مرتبط با این محافل تحلیل هایی می توان دید با این مضمون که شکاف درون حکومت از شکاف درون خیابان مهم تر است و باید روی آن سرمایه گذاری کرد. ملاحظه می کنید که این بحث هم به کلیدی بودن نقش خواص و سیاسیون منتج می شود. خواص در معرض آزمونی تاریخی قرار گرفته اند چرا که پس از انقلاب هیچ وقت دشمن به این صراحت دور آنها دایره قرمز نکشیده و آنها را هدف خود نخوانده است.

مهدی محمدی