چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

تأملی بر دیدگاه های پی یر بوردیو درباب جامعه شناسی هنر نابرابری در توزیع فرهنگ


تأملی بر دیدگاه های پی یر بوردیو درباب جامعه شناسی هنر نابرابری در توزیع فرهنگ

بر جامعه شناسی هنر بوردیو, نقدهایی جدی وارد شده و كاستی های خود را نیز دارد اما در اجتماعی مانند اجتماع ما, به نظر می رسد این جامعه شناسی معنا و كاربرد خودش را بیشتر می یابد در جامعه ما كه در كوته ترین مدت, بیشترین تحول اجتماعی را شاهد بوده, ازجمله دموكراتیزاسیون وسیع نهادهای آموزشی, دانشگاه های سراسری, آزاد, علمی كاربردی , به ثروت رسیدن بخشی از جامعه به یمن تجارت و سیاست, و

هرقدر فرهنگ ایران، بهره‏های وافری ازهنر وجلوه‏های هنری دارد، از مباحث مبنایی ، فلسفی و جامعه‏شناختی پیرامون هنر بی بهره است. گویی ذائقه فكری جامعه ایران چندان خوش ندارد از چشم انداز جامعه‏شناسی به مقوله هنر نظر كند. به همین اعتبار است كه به رغم اقبال گسترده محافل فرهنگی ایران به اقسام واصناف هنر، اشتیاق چندانی به فلسفه و جامعه‏شناسی هنر به چشم نمی‏خورد. مطلب حاضر متن ویراسته سخنرانی دكتر سارا شریعتی در جلسه گروه علمی ـ تخصصی جامعه‏شناسی هنر است كه به بررسی وشرح دیدگاه‏های پی یر بوردیو، فیلسوف معاصر فرانسوی، درخصوص هنر می‏پردازد.

انتخاب بوردیو به عنوان چارچوب نظری این بحث برای من، یك انتخاب طبیعی بود. طبیعی با توجه به تجربه چند ترم تدریس جامعه‏شناسی هنر و مشكلاتی كه در عمل بدان برخورده بودم. بارها به یاد بوردیو و بحث وی در مورد «توزیع نابرابر سرمایه فرهنگی»، در باره « تشخص» و همچنین «عادتواره ها» و... افتادم.

بر جامعه‏شناسی هنر بوردیو، نقدهایی جدی وارد شده و كاستی‏های خود را نیز دارد. اما در اجتماعی مانند اجتماع ما، به نظر می‏رسد این جامعه‏شناسی معنا و كاربرد خودش را بیشتر می‏یابد. در جامعه ما كه در كوته ترین مدت، بیشترین تحول اجتماعی را شاهد بوده، ازجمله دموكراتیزاسیون وسیع نهادهای آموزشی، دانشگاه‏های سراسری، آزاد، علمی كاربردی ...، به ثروت رسیدن بخشی از جامعه به یمن تجارت و سیاست، و... در این جامعه، مفاهیمی چون « توزیع نابرابر سرمایه فرهنگی»، « اموال سمبولیك»، « قابلیتها»، «عادت‏واره»، «تشخص»، كه كلیدهای فهم جامعه‏شناسی هنر پی یر بوردیو هستند، كاربرد بسیاری می‏یابد.

در میان بیش از سیصد اثری كه امروز در كتاب‏شناسی بوردیو از آن نام می‏برند، هنر یكی از مسائلی است كه وی بدان بسیار پرداخته و آثاری چون « قواعد هنر» (۱۹۹۲)، كه تأملی در خصوص تفسیر امور هنری است، دو پژوهش میدانی به سفارش كداك در مورد كاربردهای اجتماعی عكاسی و یكی هم تحت عنوان «عشق به هنر»: موزه‏های هنر اروپایی و مخاطبینشان (۱۹۶۶) به سفارش موزه‏های اروپا، و همچنین سخنرانی‏ها و مقالاتی بسیاردر خصوص تلویزیون، ادبیات، ژورنالیسم، هنرمند ... بخشی از میراثی است كه بوردیو برای جامعه‏شناسی هنر به جا گذاشته است. نتیجه این تحقیقات در یك كلام این بود: توزیع نابرابر سرمایه‏های فرهنگی در جامعه و تملك این سرمایه‏ها توسط «وارثین»، آنها كه در خانواده و محیطی فرهنگی رشد كرده‏اند، به طور طبیعی سرمایه‏های فرهنگی، اجتماعی و سمبولیك را به ارث برده‏اند، با این حوزه خویشاوندی دارند، زبانش را می‏دانند، و رفتن به موزه، شركت در كنسرت موسیقی، تئاتر و گالری نقاشی... در آنها یك عادت ثانویه است. بوردیو در اینجا به نحوی به تجربه فردی خویش اشاره می‏كند. به تجربه یك فرزند فقیر شهرستانی كه در یكی از عالی‏ترین نهادهای آموزشی پاریس قبول می‏شود. در اینجا من تلاش خواهم كرد مهم‏ترین خطوط این جامعه‏شناسی را تنها از دو منظر: هنر و مخاطبین هنر بررسی كنم و وجوه دیگر كه به جایگاه هنرمند، اثر هنری و واسطه‏های هنری اختصاص دارد را به بعد واگذارم؛ دریچه‏هایی برای ورود به آنچه كه بوردیو «میدان هنری» می‏نامد.

● نسبت جامعه‏شناسی و هنر:

جامعه‏شناسی و هنر از نظر بوردیو زوج موفقی نبوده‏اند. ناموفقیت این همزیستی مشترك را اما در تحلیل بوردیو، هم باید به حساب هنر نوشت و هم به حساب جامعه‏شناسی، (این بحث آغازین بوردیو دركنفرانس وی در مدرسه عالی هنرهای دكوراتیو در آوریل ۱۹۸۰ است). به حساب هنر، چرا كه دنیای هنر، دنیای یكسری باورهاست: باور به استعداد هنری، به ذوق و سلیقه ذاتی، به هنرمند كه آفریننده است و خلاق ...، و این دنیا با ظهور جامعه‏شناسی كه لازمه كارش، تجزیه این مفاهیم و تحلیل این باورها، متعین كردن شان از نظر اجتماعی و افسون زدایی از آن است در تضاد است. رویكرد جامعه‏شناسانه، متأثر از سنت دوركیمی این باورها را به امر اجتماعی تقلیل می‏دهد و با تحلیل و ترجمان اجتماعی هنر، آن را نسبی می‏كند. در نتیجه هنرـ همچنان كه مذهب ـ یكی از حوزه‏های است كه بیشترین مقاومت را در برابر رویكرد جامعه‏شناسانه دارد. به این دلیل كه اولا مدعی «خاص بودن» و همچنین مدعی «جهانی بودن» است، ارزش‏هایی كه جامعه‏شناسی مشخصاً در برابر آن قرار گرفته است.

«آفرینندگان یا خالقین را چه كسی خلق می‏كند؟» این عنوان یكی از سخنرانی‏های بوردیو است. این سؤالی است كه در متن خود پاسخی را نیز القا می‏كند و با آنچه كه «ویژگی خاص هنرمند و هنر» می‏نامند، انقطاع ایجاد می‏كند. اگر هنرمند خالق است، این خالق مگر نه اینكه خود مخلوق فرایندی است؟ در اینجا بوردیو به سؤالی اشاره دارد كه مارسل موس، وقتی كه بعد از مطالعات بسیار در خصوص اینكه پایه قدرت جادوگر چیست، به نتیجه نمی‏رسد و مستأصل می‏شود، طرح می‏كند. موس می‏پرسد؟ بالاخره چه كسی جادوگر را می‏سازد؟ و بوردیو به تبع موس، سؤال می‏كند: چه كسی این قدرت را به هنرمند می‏دهد؟ بوردیو «سوژه خلاق» را توهم می‏خواند و به نقد نبوغ هنرمند كه افلاطون معتقد است خدادادی است و كانت متعالی می‏خواند، می‏پردازد. این نقد با بازخوانی كار كانت: « نقد قوه داوری»ـ به فارسی نقد قوه حكم ترجمه شده است ـ در اثر بوردیو تحت عنوان«تشخص» ( ۱۹۷۹) با عنوان فرعی«نقد اجتماعی داوری»- انجام می‏شود. در « تشخص»، بوردیو سومین نقد كانت را، به پرسش می‏كشد. نقد توهم استعداد ذاتی، هوش خدادادی، باور به جهانی بودن داوری زیباشناسانه و سلیقه و نبوغ هنرمند كه از نظر اجتماعی متعین نیست و تنها از منظر زیباشناسانه تحلیل می‏شود. بوردیو نشان می‏دهد كه سلایق، قضاوتها و استعدادهای افراد نیز امری اجتماعی است و در نتیجه فرایند اجتماعی شدن وی و عاداتی است كه در طول زندگیش كسب كرده است و در نتیجه به جایگاه هر فرد در جامعه بستگی دارد. از این رو به جای طرح مسأله هستی و ذات‏شناسانه (ontologique) در خصوص هنر و استعداد و ذوق هنری می‏بایست مسأله تاریخی و جامعه‏شناسانه را جانشین كرد. در نتیجه هنر - همچنانكه مذهب- با خاص و جهانی خواندن خود، با میلش به فراروی از تعینات اجتماعی و تاریخی و استعلایی خواندن سرشت زیبایی، با جامعه‏شناسی كه كارش از آسمان به زمین كشاندن مفاهیم است، درگیر می‏شود و از این رو تجربه زیست مشترك این دو، تجربه موفقی نیست. در این تحلیل زیباشناسی متهم می‏شود كه واقعیت اجتماعی هنر را به بهانه استقلال و خودمختاری این حوزه، پنهان می‏كند. این افسون زدایی از خلاقیت هنری، ذوق هنرمند و رفتارهای فرهنگی را به « بدبینی جامعه‏شناسانه» نسبت می‏دهند، جامعه‏شناسی‏ای كه همه چیز را محصول و فرآورده جامعه می‏داند و به امر اجتماعی تقلیل می‏دهد. بوردیو در سخنرانی خود در كالژ دو فرانس، به این مسأله پاسخ می‏دهد و می‏گوید: آنها كه بدبینی تحلیل جامعه‏شناسانه را مثلاً وقتی از قانون بازتولید اجتماعی صحبت می‏كند، نقد می‏كنند، مثل كسانی هستند كه گالیله را سرزنش كردند كه با كشف قانون جاذبه زمین، رؤیای پرواز را از بین برد.

در عین حال، در تجربه ناموفق زیست مشترك هنر و جامعه‏شناسی، جامعه‏شناسی نیز مقصر است. مقصر است از آن رو كه اغلب فراموش می‏كند كه تولید هنری خود یك حوزه اجتماعی است كه سنت‏ها، قوانین و تاریخ خاص خود را دارد و از خودمختاری نسبی برخوردار است. در اینجا بوردیو از مفهوم حوزه یا میدان (champs) استفاده می‏كند. از نظر وی، در نتیجه فرایند تقسیم كار و تفكیك گذاری امور، جهان باز و كلان اجتماعی به میدان‏های كوچك و بسته بسیاری، منجمله میدان هنری، میدان سیاسی، میدان دانشگاهی، میدان دینی .... تقسیم شده است. این جهان‏های كوچك یا میدانها، جزیی از جهان اجتماعی اند كه به شكل خودمختار عمل می‏كنند. هر كدام منافع، مباحث، قوانین و اهداف خاص خود را دارند. هر فردی در آن واحد عضو میدان‏های بسیاری هست و در هر میدانی جایگاهی متفاوت دارد. شرط ورود به هر میدانی، آشنایی و تسلط با قوانین داخلی آن است. هنر یكی از این میدان هاست. برای ورود به این میدان، باید با فرهنگ آن، زبان و ارزشهایش آشنا بود، در غیر این صورت از آن حذف می‏شوی و یا مورد خشونت نمادینش قرار می‏گیری. داشتن «سرمایه فرهنگی» یعنی مدارك و تحصیلات، «سرمایه اجتماعی» به معنای مناسبات و روابط اجتماعی، و «سرمایه سمبولیك» همچون نام و نشان و افتخارات، كه بوردیو در برابر مفهوم «سرمایه اقتصادی» ماركس قرار می‏دهد، عملاً پیش شرط ورود به این میدان است. در اینجا بوردیو به نقد تقلیل‏گرایی ماركسیسم عامیانه و نقد تئوری سنتی «هنرـ بازتاب» (reflet)كه تعلقات فرهنگی و آثار هنری را تنها بازتاب و انعكاسی از پایگاه طبقاتی می‏خواند و در خلاقیت هنری تنها منافع طبقاتی را جست وجو می‏كند، می‏پردازد. با سه مفهوم «خود مختاری میدان هنری»، «سرمایه فرهنگی» در برابر «سرمایه اقتصادی» و همچنین «مشروعیت » در برابر «استثمار»، كه نشان می‏دهد چطور اقشار پایین‏تر اجتماع، ارزشهای طبقه حاكم را درونی كرده و می‏پذیرند و با آن ارزش‏ها به قضاوت و نقد خود می‏پردازند، جامعه‏شناسی هنر بوردیو خود را از تعین‏گرایی اقتصادی ماركسیسم عامیانه متمایز می‏سازد.

«بازتولید» (reproduction) یا تولید مثل ـ یكی دیگر از مفاهیم كلیدی جامعه‏شناسی بوردیو است. در اثر خود تحت عنوان « وارثین» (۱۹۶۴)، و همچنین «بازتولید» (۱۹۷۰)، بوردیو نهادهای آموزشی را به عنوان ارگان‏های «باز تولید ساخت توزیع سرمایه فرهنگی» مورد نقد قرار می‏دهد و از توزیع نابرابر سرمایه فرهنگی و سرمایه اجتماعی سخن می‏گوید. از نظر وی سیاست دمكراتیزاسیون نهادهای آموزشی ـ مدرسه یا دانشگاه ـ با هدف تخفیف نابرابری‏ها و در دسترس عموم قرار دادن فرهنگ و دانش شكست خورده است و نهادهای آموزشی عملاً همان ساخت سنتی توزیع سرمایه فرهنگی را رعایت كرده و نظم پیشین را باز تولید می‏كنند، در نتیجه از این نهادها باز همان «وارثین» هستند كه با موفقیت سیر آموزشی خود را طی می‏كنند و از كنكورـ مسابقه ـ فرهنگی، سربلند بیرون می‏آیند. چرا كه فقط سرمایه اقتصادی نیست كه منشأ نابرابری است، «سرمایه فرهنگی» نیز هست: میزان تحصیل فرد و خانواده اش و امكان دسترسی به آنچه كه بوردیو « اموال سمبولیك» (فرهنگ، زبان، درك زیباشناسی) می‏نامد، به امكانات مالی ارتباط ندارد بلكه مشخصاً به «عادات‏واره»، « خصلت» یا «شیوه بودن» وی نیز بستگی دارد. اینها معادلهایی است كه در زبان فارسی برای برگرداندن مفهوم (habitus )، یكی دیگر از مفاهیم كلیدی جامعه‏شناسی بوردیو، از آن استفاده شده است. این «خصلت»ها یا « شیوه بودن» به مجموع عاداتی اطلاق می‏شود كه فرد را به شكل ناخودآگاه در رابطه با یك محیط قرار می‏دهند و در ورود هر فرد به جهان‏های متفاوت اجتماعی (فرهنگ، هنر، سیاست، دانشگاه ...) نقش تعیین كننده دارند. در جامعه‏شناسی معرفت-دانش- بوردیو كه بر مفهوم پراتیك ـ منش ـ مبتنی است، قیود و تعینات اجتماعی كمتر در حوزه اعتقادات ما جلوه می‏كنند بلكه مشخصاً در رفتار و عادات ما خود را بارز می‏نمایند. این خصلتها و عادات ثانویه، حاصل تربیت و فرایند اجتماعی شدن ماست كه در رفتارمان به صورت ناخودآگاه در آمده و بعد به شكل استعداد طبیعی، سلیقه و ذوق نمود می‏یابد. در نتیجه برخورداری از این استعدادها و یا محروم بودن از آن ذاتی نیست بلكه به فرایند اجتماعی شدن ما بستگی دارد. مانعی ناپیدا، پنهان كه عملاً به عنوان سد ورود افراد به «حوزه » فرهنگ و هنر است كه از این سرمایه‏ها محرومند و به طور طبیعی آن را به ارث نبرده اند. خانواده اولین نهاد اجتماعی شدن است و اگر خانواده این میراث فرهنگی را برای فرزندانش به جا نگذارد، مدرسه و دانشگاه باید فرد را با این سرمایه‏ها آشنا و مجهز كنند، در حالی كه عملاً می‏بینیم كه دانشگاه از فرد انتظاراتی دارد كه خود برآورده نمی‏كند و اصل را بر این قرار می‏دهد كه فرد این معلومات را پیشاپیش كسب كرده است. در نتیجه آنها كه توانسته اند این دانستنی‏ها را در محیط خانوادگی‏شان كسب كنند، آنها كه پیش زمینه دارند، با خواندن و نوشتن و با محیطهای فرهنگی مأنوسند و در عمل موفق می‏شوند و دیگران شكست می‏خورند و این موفقیت در حوزه هنر بسیار نمایان تر است.

از نظر بوردیو، فقط به دلیل نداشتن امكانات مالی نیست كه به یك كنسرت كلاسیك، موزه، یا به اپرا نمی‏رویم. احساس اینكه سرجای خود نیستیم، معذبیم، و لباس پوشیدن ما، رفتار و داوری هامان با محیط اطرافمان متفاوت است، به عنوان مانعی پنهان عمل می‏كند و ما را از سركشیدن به این حوزه‏ها باز می‏دارد. در نتیجه عملاً سیادت میدان هایی چون میدان هنر كه نیازمند آشنایی با زبان، قوانین و ارزشهایش است، به دست وارثین، یعنی صاحبان سرمایه‏ها ی فرهنگی، سرمایه‏های اجتماعی و سرمایه‏های سمبلیك می‏افتد و آنها كه از این سرمایه‏ها محرومند، هرچند كه از سرمایه اقتصادی برخوردار باشند، در این میدان مورد «خشونت نمادین» قرار می‏گیرند.

[ بهناز خسروی ]


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.