شنبه, ۱۶ تیر, ۱۴۰۳ / 6 July, 2024
مجله ویستا

یازدهم سپتامبر هم چنان خود را بازتولید می کند


یازدهم سپتامبر هم چنان خود را بازتولید می کند

تا زمانی که بشریت نتواند برای پدیده ای به نام «تروریسم» معنایی نزدیک به هم و در نهایت یک سانی بیابد , سخن از مبارزه ی جهانی با تروریسم سرابی بیش نیست

● هیاهوی تروریسم(*)

بعد از انفجارهای یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک و واشنگتن، پدیده‌ی دیرپایی به نام «تروریسم» در سطح جهان به رفراندوم گذ‎اشته شد. در این همه‎پرسیِ خود‎به‌خودیِ جهانی، تمامِ کشورها، دولت‎هایشان، احزاب، گروه‎ها، سازمان‎ها، انجمن‎ها، فرقه‎ها، دسته و جمعیت‎ها، سازمان ملل متحد و تمامی نهاد‎های وابسته به آن و به‌خصوص مردمِ سراسر جهان ، پدیده‎ای به نام «تروریسم» را یک‎صدا محکوم کردند و مشتاقانه برای مبارزه جمعی با آن داوطلب شدند، ولی متأسفانه این همبستگیِ جهانیِ نفرت از تروریسم، هنوز به درکی واحد از مفهوم آن در سطح جهان نایل نشده است.

از این‎رو تا زمانی که بشریت نتواند برای پدیده‎ای به نام «تروریسم» معنایی نزدیک به هم و در نهایت یک‌سانی بیابد ، سخن از مبارزه‌ی جهانی با تروریسم سرابی بیش نیست‎. دلیل این امر، بدیهی و روشن است زیرا مگر می‎شود همه، یعنی: آمریکا، کشورهای اروپایی، آسیایی، آفریقایی، دولت‎ها، احزاب و ملت‌ها با «تروریسم» مخالف باشند، اما هم‌چنان تروریست‎ها حضور داشته و بتوانند وحشت بیآفرینند. بنابراین اگر بپذیریم همه‌ی بشریت ـ آن‎گونه که اعلام کرده‎اند ـ ضد تروریسم هستند، پس نباید تروریستی در جهان یافت شود، اما در کمال تأسف این پدیده‌ی ضدِ انسانی نه تنها وجود دارد بلکه بیش از گذشته حضورش را فراگیرتر وجهانی‎تر کرده است.

باور چنین نیست که مخالفت و مبارزه با تروریسم که همبستگی ظاهری جهانی را با خود به‌همراه دارد، کذب و فریب باشد! حتی ایالت متحد‎ه آمریکا و دیگر امپریالیست‎ها و دست‎نشانده‎های آنان که در پروسه رشد تاریخی‎ِشان سوابقی آشکار از تجاوز و سرکوبِ ملل تحت ستم را در حافظه تاریخیِ ملل جهان ثبت و حک کرده‎اند نیز فغان و فریادشان از اعمال تروریستی که برآنان وارد می‎آید وجهی از حقیقت را در خود دارد‎.

هیچ قدرتی هر اندازه کوچک یا بزرگ، در ابراز انزجار از مقوله‎ای به نام تروریسم، کم‌ترین شک و تردیدی به خود راه نداده است؛ همه و بدون استثناء در مبارزه با تروریسم اتفاق نظر دارند و همه نسبت به آن‌چه از دیدگاه خود می‎گویند، شاید صادق هم باشند.

تعمق در عملکرد متفاوتِ همین دیدگاه‎ها در عرصه حیات اجتماعی، می‌تواند هویت تروریسم را برملا ‎سازد: ساده‎انگارانه است که تروریست را موجودی فضایی و خیالی تصور کرد که به بهای نابودی و مرگِ داوطلبانه برای خودش، قصدی جز آدم‌کشی ندارد‎. او فرزند ناقص‎الخلقه‌ی والدینِ خود است و تکثیر آن بستگی به فراهم بودن شرایط و بستر مناسب در جوامعی دارد که قدرت‎های حاکمه‌ی آن جوامع، شرطِ بقا و وجودشان را در «همانند سازی همه چیز و همه کس» با خود می‎دانند. این نوع جوامع دایماً در حال تولیدِ «خطوط قرمز» هستند و مرتباً در صدد کشف قوانین بازدارنده بوده و برای اجرای «قانون»، پیگیر و پیوسته با صرف مبالغِ کلان، ابزارهایی فراهم می‎کنند تا وارد شوندگانِ احتمالی در خطوط قرمز را خفه کنند. جوامعی که اصرار بر «همانند سازی» دارند، در خوشبینانه‎ترین فرضیه که آمران را خیرخواه و به حق تصویر کند، باز هم نمی‎توانند حرفی از «آزادی» به میان آورند. «منِ» تهی شده از هویتِ خود، یا باید «وجود» نداشته باشم و یا عروسکی بیش برای «همانند‎سازِ» خود نیستم.

در چنین شرایطی، هر دولت و یا حاکمیتِ «همانندساز» جامعه‎ای را حاکم است که ماسک به چهره‎داران، چاپلوس‎ها، متظاهر‎ها، غیرمولد‎ها، لمپن‎ها، غیرمتخصص‎ها، نادانسته‎ نگه‎داشته شده‎ها، هیپنوتیزم شده‎ها و نالایق‎ها اداره‌ی امور را در دست دارند که برآیند آن چیزی جز تفاوت فاحش ثروت و فقر، افزایش توقف‎ناپذیر جرم و جنایت در حوزه‎های گوناگون زندگی اجتماعی نمی‎تواند باشد.

● برای تروریسم تعریف وجود دارد

تروریسم فقط اعمال کور و مأیوسانه‌ی آن‌هایی که به دلیل فقد‎ان بستر مناسب و اختناق دست به اعمالی می‎زنند، نیست. تروریسم مجموعه‎ای از اعمال و رفتار کسانی است که «هروسیله‎ای را برای رسیدن به اهداف و مقاصدِ فردی، گروهی و حتی ملی‎ِشان»، به بهای کشتار مستقیم و غیر مستقیمِ انسان‎های بی‎پناه، قانونی و مشروع می‎دانند.

این متد‎های ماکیاولیستی، حتی اگر به صورت «قانون» هم درآمده باشند نه تنها مفهومِ تروریسم را قلب نمی‎کند بلکه به درستی واژه «تروریسم دولتی» را دارای معنا می‎سازد. تروریسم دولتی که در پیِ گسترش نفوذ برای منافعِ سیری‎ناپذیر انحصاراتِ خود است، از بدو حضورش در عرصه‌ی جهانی، در این مسیر خانمان‎برانداز گام برداشته و هم‌چنان گام برمی‎دارد. وجه مشترک تروریسم دولتی با «تروریسم» در استفاده‌ی کور از هر وسیله برای رسیدن به هدف است. اما تفاوت آن‎ها در این است که اولی با قدرتش آدم‎کشی می‎کند، ولی دومی با قربانی کردنِ خود، همان کار را انجام می‎دهد. تروریسم دولتی، درک مخصوص به خود از دموکراسی برای باند، دسته، گروه و حتی ملتِ همانند ساخته شده‌ی خودش دارد و شعار هرآن کس که با ما نیست، پس دشمن است سر می‎دهد.

بر این اساس، فرق نمی‌کند این دشمن می‎تواند درون کشور و یا بیرون از آن باشد، مهم این است که همیشه باید دشمن وجود داشته باشد، بدون دشمن، تروریسم دولتی دوام نمی‎آورد. اما «تروریسم کور» خود، آزادی و دمکراسیِ ملتش را ناخواسته و نادانسته نابود می‎سازد. تروریسم کور مزدور ناآگاهِ تروریسم دولتی و ضرورت وجود آن می‎گردد، درحالی‌ ‎که خود ]تروریسم[ محصول بی‎چون‌ ‎و چرایِ تروریسم دولتی است.

اتفاقِ نظر همگانی در صدمه دیدن از «تروریسم» و مبارزه با آن واقعیتی آشکار است که دیگر هیچ قدرتی در جهان کنونی برکنار از آن نیست و خلاصی از این بحران نیز توسط یک یا چند کشور که بخواهند بر اساس نگرش و منافع ملی خاص خویش به آن بنگرند و با آن مبارزه کنند امکان‎پذیر نبوده و نخواهد بود. از آن‎جا که عواملِ پیدایی این امر (تروریسم) کاملا جهانی ـ ملی، و ملی ـ جهانی شده است، مبارزه با آن نیز ضرورتاً باید ملی ـ جهانی و به‎عکس باشد.

‌● بستر لازم برای مبارزه با تروریسم

همبستگیِ ملی کشورها در پیوند با جهانِ غیرقابلِ انکار کنونی، برای ملل جهان صلحِ دایمی، توسعه‌ی پایدار، رفاه و جهانی عاری از وحشت و تروریسم را به ارمغان می‎آورد. این در‎صورتی ا‎ست ‎که انسانِ زمان ما بتواند بر اساس شرایط اقتصادی ـ اجتماعیِ دگرگون شده در آغاز قرنِ بیست و یکم که تنها دو گزینه را پیش روی بشریت قرار داده است، به انتخاب عدالت دست یابد .

تصادفی نیست که «تروریسم» نیز همانندِ «سرمایه»ای که می‎رود کمیتِ جهانی سازی‌اش پایان پذیرد، حضوری جهانی پیدا کرده است. بشریت بابت رشد و تکاملِ حرکتِ انحصاری سرمایه، از بدو تولدش تا امروز، از یک طرف دستاوردهای بسیاری داشته و از طرف دیگر بهای فوقِ سنگینی پرداخته است که حاصلِ خلاصه شده‌ی آن: تعدادِ کمتر از ده تا بیست کشورِ پیشرفته است که حدود هشتاد در صد امکاناتِ مالی، تولیدی، تکنولوژیکیِ جهان را در اختیار دارند که تازه صاحبانِ عمده و اصلی آن در میانِ همین کشورها به چند هزار نفر نمی‎رسند .

در کنار آن، صدها میلیون نفر در سراسر جهان در فقر مطلق و به دلیلِ گرسنگی ازبین می‎روند وصدها میلیون نفر دیگر در زیر خط فقر قرار دارند که هر سال بر این جمعیتِ بالای چهار میلیارد نفری که سهمی بیشتر از بیست درصد امکانات جهانی را در اختیار ندارند، اضافه می‎شود. این در حالی‎ست که ثروتِ این چند هزار اَبر ثروتمندِ جهانی، ثمره‌ی مشترک نیروی کار و منابعِ همه مردم جهان بوده است. پس بازتابِ چنین معادله‎ای با این فاصله فاحش در توزیع امکاناتی که لازمه‌ی تولید آن، کارِ به‎هم پیوسته جهانی را تا این اندازه ضروری کرده است، نمی‎تواند ستایش و قدردانی از «سرمایه جهانی» را در‌پی داشته باشد!

سرمایه جهانی که در راس آن آمریکا قرار دارد، بنا بر سرشتِ سیری‎ناپذیرش، هرگز نمی‎تواند به آن‎چه دارد بسنده کند. آمریکا با این‎که بیش از سی‎وپنج درصد تولید جهان را به‎تنهایی در اختیار دارد، لحظه‎ای هم به مخیله‎اش خطور نمی‎کند تا لطف کرده ، به کسی چیزی ندهد و تمام مناسبات خود را با همه‌ی کشورها قطع کند و با خیال راحت در بهشتی که سال‎ها با چپاول و غارت، توطئه، لشکرکشی و جنگ... به دست آورده ، خوش باشد. این کار برای «سرمایه» به‎خصوص از نوعِ جهانی شده‎اش به این می‎ماند که کسی تصمیم بگیرد آب اقیانوسی را بنوشد!. سرمایه تا حضور دارد، چاره‎ای جز پف کردن ندارد. نتیجه‌ی حاصل، این‎که چند هزار امپریالیستِ پوف کرده از سرمایه، هم اکنون جهان را در لبه‌ی پرتگاهی قرار داده‎اند که یا جهان و خود را نابود می‎کنند و یا اجماع جهانی، تحولِ پویایی را از بطنِ آن بیرون خواهد کشید که بهترین گزینه نیز همین است.

تهاجم و تجاوزِ آشکار آمریکا و انگلیس به افغانستان، آن‎هم به بهانه‌ی مبارزه با تروریسم، توهین آشکار به شعور بشریت است. توهینِ چند هزار امپریالیستِ پوف کرده از سرمایه به مردم آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و دیگر کشورهای اروپایی و در یک کلام توهینِ آن‎ها به شعور مردمِ همه‌ی جهان است. پرچم‎دار باصطلاح مبارزه با تروریسمِ جهانی، چرا بن‎لادن (قهرمانِ رونالد ریگان) را نابغه‌ی تروریست‎ها معرفی کرده است؟ چرا گروه طالبان و بن‎لادن را با صرف میلیون‎ها دلار سخاوتِ دست و دل‎بازانه به‌وجود آورد و آن را بر کشور عقب‎مانده‌ی بسیار رنج‎کشیده‌ی افغانستان حاکم نمود؟ چرا باید برج‎های سر به فلک‎کشیده تجارت جهانی توسط بن‎لادن فرو ریزند؟ چرا عامل جنایت در برج‎های دوقلو فوراً و با این سرعت شناخته شد؟ چرا مردمِ خسته از جنگِ افغانستانِ ناتوان از دفاع، باید قربانیِ تروریست‎های دست‎پرورده‌ی آمریکا باشند؟ و چرا... ؟ آیا آمریکا به هیچ یک از این سؤال ها پاسخی داده است؟

● ستم‎دیده نمی‎تواند تروریست باشد

تردید نباید کرد که در عصر انفجار جهانی امپریالیسم ، امپریالیست‎ها برای بقاء و استمرارِ سرشتِ انحصارگرایانه‌ی خود به دنبال نفوذ در ته‎مانده‌ی منطقه‌ی آسیای میانه و خلیج فارس هستند از این رو تلاش دارند تا با بن‎لادن پروری‎های جدید، تکلیف کشورهای مستقلِ منطقه را، یک‎بار و برای همیشه، روشن سازند. هدفِ امریکا، مبارزه با دست‌پروردهای خود نیست. افغانستان، قربانیِ توطئه‌ی امپریالیسمِ جهانی است، همان‎طورکه قربانی‎های برج‎های تجارتِ جهانی، محصولِ توطئه پرچم‎دار مبارزه با تروریسم جهانی هستند .

در سرشتِ ملل تحت ستم، ستم نیست. قربانیِ ستم، نمی‎تواند ستمگری کند، مبارزه‌ی مللِ تحت ستم، برای دفع و نفیِ ستم است. نفیِ ستم، عدالت نام دارد، و این فریاد عدالت‎خواهی ملت‎هاست که امپریالیست‎ها را در طولِ تاریخ برآشفته نگه داشته است‎. همین است که آن‎ها را وادار به توطئه‎ای در پسِ توطئه‎ای دیگر می‎کند. همین است که دیکتاتورهای دست‎نشانده پرورش می‎دهند، از عقب مانده‎ترین و متحجرترین حکومت‎های وامانده‌ی تاریخی حمایت و پشتیبانی می‎کنند و قهرمانانی می‎سازند تا جهت موجِ کوبنده عدالت‎خواهانه‌ی توده‎ها را منحرف کنند، تا باز هم بتوانند بر امواج خروشانِ ره گم شده ملل تحت ستم به موج‎سواری‎های بیشترشان ادامه دهند.

غافل از این‎که ایجادِ انحراف در مبارزه‌ی برحق مللِ در زیر یوغ امپریالیست‎ها و حمایت از حاکمیتِ حکومت‎های تمامیت‎خواه و دیکتاتورهایِ واپس‎گرایِ مستبد در این کشورها، نه تنها صورت مسئله را پاک نخواهد کرد بلکه به دلیل تحمیلِ آنارشی در مبارزه‌ی قانونمندِ ملل، جریان حرکت را آن‎چنان بی‎نظام می‎سازد که برآیند آن «ظهور تروریسم کور» می‎شود، تا حدی‎که مبارزه عادلانه و عدالت‎خواهانه را از اساس قلب کرده، به ضد اهدافِ انسانی‎اش تغییر ماهیت می‌دهد. تداومِ این روند دراقصی نقاط جهان، سبب شده است که‎جهانِ متمدن ـ نه امپریالیست‎ها‎ـ در تمیز دادنِ مبارزاتِ آزادی‎بخش با اعمال تروریستی دچار ابهام شود. وجودِ چنین ابهامی که دقیقا در راستای منافعِ امپریالیست‎ها سودمند واقع می‎شود، به همبستگیِ جهانی در مبارزه‌ی برحق ملل تحت ستم آسیب‎های غیرقابل انکاری وارد آورده است.

اگر نهضت‎های آزادی‎خواهانه‌ی جهان در گرداب توطئه‎های امپریالیست‎ها فرو روند و تحت هدایت مستقیم و غیر مستقیم آن قرار گیرند، حمایت‎های مقطعی و مالی آن را باور کنند و یا در رویای مبارزه‌ی خودفداسازی‎های خویش مسخ گردند، تاریخِ ماندگاری از ایثارگری‎ برای رهایی ملت‎های خود به یادگار نخواهند گذاشت. حقانیتِ نهضت‌های آزادی‌خواهانه، دقیقاً در شیوه‌ی صحیح و انسانیِ مبارزه‌ی آن‌ها با ستم‎گر است، اگر مانند ستم‎گرـ که از هر وسیله‎ای برای سرکوب استفاده می‎کند و تمام لوازمِ قانونی آن را مصوب می‎گرداند و در یک کلام شیوه سرکوب و ستم‎گریش چیزی جز تروریسم نام ندارد ـ عمل کنند، مفهوم عدالت وستم گم شده و به سختی می‎توان جایگاهِ هر یک را در افکار عمومی ملل جهان مشخص نمود. در این صورت چه کسانی از این آشفتگیِ مفاهیم سود خواهند برد؟ کسانی‎که با تکیه بر همان قدرت‎های میلیتاریستی وفاشیستی‎اشان، تروریسم را آن‎گونه که در راستای منافع غارتگرانه‎اشان است توضیح می‎دهند و از زمینه‌ی فراهم شده در افکارِ ناآگاهِ عمومی مردمان کشور تحتِ حاکمیتِ‎شان استفاده کرده، خود را پرچم‎دار مبارزه با تروریسم جا زده تا بتوانند توطئه‌ی جهانیِ نفوذ در منطقه را با قربانی کردنِ ملتِ بی‎پناه افغانستان و دیگر ملل، به سرانجام مقصود برسانند.

در مبارزه رهایی‎بخش ملتِ ویتنام بر علیه تجاوزاتِ سفاکانه‌ی فرانسه ودر نهایت آمریکایِ ماهیتاً متجاوز ودست‎نشاندگانِ آن‎ها، ملت قهرمانِ ویتنام نه تنها حقانیتِ خود را در جبهه جنگ بلکه نزد افکار عمومی جهان و به ویژه مردمِ آمریکا آشکار کرد و در نتیجه، بخش عمده‎ای از پیروزیش را که حاصل مخالفت فعالِ افکار عمومی آمریکاییان و مردم جهان با امپریالیست‎های تجاوزکار بود، به دست آورد که بدون آن شکستِ آمریکا ممکن نمی‎گردید.

امروز، بار دیگر آمریکا آموزه‌ی تاریخیِ شکست در ویتنام را در پس گذشتِ سال‎ها از حافظه‌‎اش پاک کرده و به‎خاطر موفقیت در هجوم به کشور کوچکِ پاناما و عراقِ متجاوز به کویت و فروپاشی اتحاد شوروی، حمله‌ی ددمنشانه‎اش را به افغانستانِ از هم فروریخته و بسیار دردکشیده، به بهانه‌ی مبارزه با تروریسمِ آفریده خود، آغاز کرده است.

● سرمایه‎گذاری برای تروریسم

باید پذیرفت که امپریالیست‎ها به سرکردگی آمریکا در طرح‎ریزی برای دور جدیدی از تجاوزاتشان، بهانه مقبولی در آماده سازی افکار عمومیِ بخش وسیعی از مردم جهان، به‎وجود آورد‎ه‎اند: این‎که «تروریسم» مرز نمی‎شناسد و می‎تواند هر نقطه‎ای را در جهان هدف گیرد. تروریسم توانسته است ترس و وحشت را در سراسر کشورهای پیشرفته به‌وجود آورد. مردمِ این کشورها را در خطر انفجارهایی قرار دهد که معلوم نیست در کجا رخ خواهند داد. زندگیِ آن‌ها هر لحظه در معرض انفجارهای میکربی و شیمیایی قرار دارد، هیچ بعید نیست تا بار دیگر هواپیماهای مسافربری ربوده نشوند و با مسافرانشان جایی را منهدم نسازند و هزاران بی‎گناه را با مرگی دلخراش و غافلگیر کننده مواجه نسازند. آیا این‎ها برای کشورهایِ مدرن لقب گرفته در زمانه‌ی ما که امپریالیست‎ها برآن‎ها حاکمیت دارند کافی نیست تا بخش وسیعی از افکار عمومی مردم را برای تجاوز جهان‌خوارانه‌ی خود آماده سازند؟ بی‎جهت نیست که در این شرایط اجماعِ جهانیِ مبارزه با تروریسم در تمام کشورها اپیدمی می‎گردد، چرا‎که امپریالیست‎ها برای رسیدن به مقاصدِ‎شان که همانا پف کردنِ توقف‎ناپذیر «سرمایه» است، به افکار عمومیِ مردم اکثر کشورها نیاز دارند.

این کار، توسط عواملِ سرسپرده محلی آن‎ها در کشورهایِ ریز و درشتِ عقب نگه‎داشته شده، با اِعمالِ وحشیانه‎ترین تروریسمِ دولتیِ درون کشوری، زمینه‌سازی و اجرا می‎گردد. حاکمیت‎های تمامیت‎خواهِ چنین کشورهایی با هر حربه‌ی سازگار با بافت تاریخی کشور خود، در راستای منافع استراتژیکِ اربابانشان، توده‎های مردم را به منظور اطاعت و استثمار هر چه بیشتر، تحت شدید‎ترین و بی‎رحمانه‎ترین روش‎های سرکوب و خفقان قرار می‎دهند. در چنین کشورهایی، تحملِ شنیدنِ هیچ صدای دیگری وجود ندارد. قوانین بازدارنده، یکی پس از دیگری مصوب می‎شوند تا هر صدایی را در حلقوم خفه کنند. وسایل و ابزارهای سرکوب به‎کار می‎افتند تا از حریمِ «تابو» های حاکمیتِ این تروریسم‎های دولتیِ درونِ کشورهای عاملِ حفظ تقدس «سرمایه‌ی جهانی» پاسداری کنند. امپریالیسم و عواملِ کوچک و بزرگِ آن‎ها به کجایشان لطمه می‎خورد که در جهانِ فوقِ پیشرفته‎ای که آنان به بشریت عرضه کرده‎اند، هم اکنون میلیون‎ها، میلیون‎ها نفر از انسان‎هایی که کار می‎کنند و ارزش‎ها را می‎آفرینند به مرگِ تدریجی محکومند و بقیه نیز باید در وحشتی به نام شبح تروریسم جهانی، که ثمره آفرینندگانِ تمدنِ یکپارچه شده‌ی «سرمایه جهانی» است، به‎سر برند.

تروریسم دولتیِ اسراییل که یکی از شاخص‎ترینِ آن‎ها ا‎ست، باید آفریده شود تا به‎عنوان یکی از اصلی‌ترین پایگاه‎های امپریالیست‌ها، در راستای منافعِ جهانی آنان، ایفای نقش کند. مبارزه با صهیونیست‎های تروریستِ اسراییل که عاملان آن شاملِ نفراتی از همان چند هزار امپریالیستِ جهانی هستند، هرگز نباید به‎گونه‎ای جهت یابد که مبارزه با قوم یهود تبلیغ گردد. تروریسمِ جهانی بستر لازم برای چنین تبلیغی را برای پاسخ‎گویی به وجدانِ انسانیِ مردم کشورهای خود و جهان فراهم می‎کند تا دستشان برای سرکوبِ ملل منطقه، با قربانی کردنِ ملت آواره‌ی فلسطین باز باشد. حاکمان صهیونیست ـ امپریالیستِ اسراییل می‎توانند خالقِ قتل‎عام‎های دسته‎جمعی مردم بی‎دفاع و بی‌پناهِ فلسطین باشند، آن‎ها اجازه دارند در کنار ثروت‎های غارت شده‌ی همین مردم، چادرها و مخروبه‎های فلسطینی‎ها را با ساکنانش به آتش کشند و هر جنبنده‎ای را که به متجاوزان «نه» بگوید در لیست ترور قرار دهند... اما فلسطینی‎ها نیز همانند ویتنامی‎ها نباید برای انتقام ـ حتی ـ مردمِ عادی مسخ شده‌ی اسراییل را تحت هردلیلی آماج حملات خود قرار دهند. امپریالیست‎ها با هر شکل و شمایلی باشند، هیچ مردمی با هر دین و مذهبی برایشان فرقی نمی‎کند؛ آنان، تنها کسانی هستند که کاملا با مفاهیمی نظیر ، وطن، قوم، ملت ، دین و مذهب و... بیگانه‎اند. «سرمایه جهانی» کم‎ترین تعصبی نسبت به هیچ ملتی ندارد، سرمایه جهانی اگر بداند فرو ریزی تمام برج‎های جهان و نابودی مردمِ بی‎گناه آن‎ها ، انباشتِ سرمایه‎اش را در پی می‎آورد، کم‎ترین تردید در نابودی همه چیز را به خود راه نخواهد داد.

صهیونیست‎هایِ امپریالیستِ اسراییلی، از دین به عنوان ابزاری برای ایجاد وحدتِ مردمی سرگردان و رنج‎کشیده در اکثر کشورهای جهان استفاده کردند تا از آنان برای سرپوش‎گذاشتن بر مقاصدِ امپریالیسم جهانی استفاده کنند.

نهضت‎های آزادی‎بخش مترقی در سراسر کشورهایِ با حاکمیت‎های ارتجاعی، نیک می‎دانند که مللِ تمام جهان، هر قومیت و دین و مذهبی که داشته باشند، با یکدیگر همبسته بوده و دارای منافع مشترک در مبارزه با امپریالیست‎ها هستند. از این رو، هر مبارزه‌ی آزادی‎خواهانه و رهایی‎بخش، نباید خود را در عرصه عملِ واکنشی که ارتجاع و امپریالیست‎ها به آن تحمیل می‎کنند، غوطه ور ساخته و در آن غرق شود. برآیند چنان اعمالی، چیزی جز ایجاد خدشه در مبارزه همبسته‌ی جهانیِ توده‎های تحت ستم به بار نیاورده و نخواهد آورد.

● چه کسانی حق دارند با تروریسم مبارزه کنند

با پیش‎آمدن وقایعِ شومِ نیویورک و واشنگتن، اکثرِ کشورها و دولت‎ها، خواهانِ اجماع جهانی در مبارزه با تروریسم، تحت رهبری سازمان ملل شده‎اند تا با همکاری یکدیگر علاوه بر تعریفِ تروریسم، شیوه‎های مبارزه با آن را در دستور کار همه‌ی کشورها قرار دهند. آیا چنین کاری امکان‎پذیر است؟. چگونگی پاسخ به این سؤال از طرف مردمِ تمام ملل جهان و دولت‎های مردمی و مردم‎سالارِ کشورهای پیشرو، به دو گزینه‎ای مربوط می‎شود که در شرایط حاضر امپریالیست‎ها پیش روی بشریت قرار داده‎اند‎. آیا امپریالیست‎ها می‎توانند رهبری مبارزه امری را به‌پیش برند که خود «علت‎العللِ» آن بوده و تداوم حیاتشان بسته به تروریسم و تروریست ‎آفرینی است؟ در صفوفِ امپریالیست‎ها نه تنها از مبارزه با تروریسم خبری نیست بلکه آن‎ها برای ملت‎ها وحشت، جنگ و تجاوز، و مرگ و نیستی را تدارک دیده‎اند. حتی آنان که در اثر اختناق و فشارهای نابخردانه‌ی دولت‎های خودشان، به امپریالیسم دل خوش می‎کنند، دیری نمی‎پاید که بهای سنگینِ آن را خواهند پرداخت. در عصر کنونی، مبارزه جهانی با تروریسم، معنایی جز مبارزه با امپریالیسم ندارد و در این مبارزه، ملل کشورهای تحت حاکمیت امپریالیست‎ها، بیش‎ترین سهم را دارند زیرا در همبستگی با دیگر ملت‎ها می‎توانند پوزه‌ی این ببر‎های فسیل شده را به خاک بمالند‎. در این راستا عملکردِ مللِ کشورهای تحت ستم که جمعیتی بالای چهار میلیارد نفر را پوشش می‎دهند، نقشی تعیین‎کننده دارد، چگونگی عملکرد آنان در مبارزه‌ی جهانی علیه امپریالیسم و تروریسم می‎تواند کار ساز باشد‎.

کشورهایی که اصرار در «همانند سازیِ» همه مردمان خویش دارند، دانسته یا ندانسته، همان شعار امپریالیست‎ها را می‎دهند که می‎گویند، «همه باید تکلیفِ خودشان را با هرآن‎چه ما می‎گوییم روشن کنند» . اگر تروریسمِ جهانی زاده‌ی عملکرد میلیتاریستی و سیاستِ چماقِ گردن‎کشانِ امپریالیسم جهانی است، تروریسمِ درون کشوری نیز در تمامِ کشورها حاصلِ نگرشِ قدرت‎های حاکم بر حقانیت مطلقِ خویش است که همین نگرش، مجوز اِعمال هرگونه رفتاری را نسبت به مخالفین می‎دهد. با وجودی که این کشورها عمیقاً از تروریسمِ درون کشوری رنج می‎برند، ـ در خوشبینانه ترین فرض ـ خود نمی‎دانند که حاصلِ عملکردشان را، دیر یا زود، درو می‎کنند.

برای مبارزه با تروریسمِ جهانی، هیچ کشوری نمی‎تواند به تنهایی پرچم‎دار آن باشد، چرا که هر کشوری تنها با تعریفِ منطبق با منافعِ خویش تروریسم رامی‎شناسد، این امر در موردِ « تروریسم درون حکومتی» کشورها نیزصادق است: حکومت‎هایی که براساسِ منافع و پایگاهِ اجتماعیشان، تعریف از حق و عدالت را مطلقاً در انحصار خود می‎دانند و به هیچ گرایش فکری دیگر که برآیند حضور طبقات و دیگر قشرهای مردم است بها نمی‎دهند و آن‌ها را با تمام امکانات و وسایل ممکن سرکوب و تحقیر می‎کنند و در یک کلام «تروریسمِ دولتیِ درون کشوری» را عینیت می‎بخشند، نمی‎توانند نقش و سهمی واقعی در مبارزه با تروریسم جهانی، یعنی مبارزه با امپریالیسم داشته باشند. در خوشبینانه‎ترین نگاه به این دسته از کشورها، تنها در صورتی‎که جناح‎های مترقی و دورنگر و نیروهای خیرخواهِ مردمی، بتوانند از روی ناچاری و یاس تحت تاثیر تئوری‎های تروریستی قرار نگیرند، و با در پیش گرفتنِ مبارزه‌ی فعالِ مردمی، ساختار قدرت‎های حاکمِ چنین کشورهایی را مردم‎سالار کنند، در این صورت است که چنین کشورهایی می‎توانند در عرصه جهانی، سهمی در مبارزه با تروریسمِ جهانی، که همان مبارزه با امپریالیسم است، داشته باشند.

اگر تمام و یا اکثر نیروهای پیشرو «درون کشوریِ» ممالکِ تحت ستمِ امپریالیسم و مللِ مترقیِ آن کشورها به این باور برسند که « انحصار سرمایه جهانیِ» امپریالیسم، ته مانده‌ی نفس کشورها را بی‎توجه به‎این‎که آن‎ها از چه قوم و نژاد و دین و آیینی هستند ، قطع کرده و می‎کند، و اگر ضرورت‎های حاکم بر جهان امروز، همگان را به استراتژی واحدی در مبارزه با تروریسم جهانی رهنمون شود، امپریالیست‎های پف کرده از سرمایه نیز به نظمِ جهانیِ تحت مدیریتِ سازمان ملل متحدِ تجدید ساختار شده‌ی آینده که در راستای عدالت برای مردمِ سراسرجهان گام برخواهد داشت، تن درخواهند داد.

در شرایط «جهانی سازی» سرمایه‌ در جهان، همانطور که مبارزاتِ درون کشوریِ مردم هر کشور با ارتجاعِ داخلی، نمی‎تواند بدون مبارزه با امپریالیسمِ جهانی، حرفی برای گفتن داشته باشد، مبارزه جهانی با امپریالیست‎های تروریست نیز بدونِ مبارزه با حکومت‎های ارتجاعیِ درون کشوری امکان پذیر نیست. چنین ارتباط پیوسته‎ای، از آن جهت نمودش را به طور عینی برجسته نموده که دیگر نمی‎توان از مناسباتِ نیمه بسته در شرایط«درون‎کشوری» هر کشور، در بیگانگی نسبی با مناسبات حاکم بر جهان، فاکتی کارساز ارایه داد. هیچ نیرویی در جهان وجود ندارد که بتواند روند «جهانی شدن» را متوقف گرداند. خصلت رشد توفنده‌ی نیروهای مولده جهانی، به هیچ «تولید»ی اجازه نمی‎دهد تا در محدوده‌ی یک کشور و به دور از کارِ بهم‎پیوسته جهانی قابل عرضه گردد، به بیانی دیگر «کار» که تولید، حاصل و نمودِ آن است بیش از هر زمان دیگری جهانی شده است. «کارِ» جهانی، مناسباتِ جهانی را گریزناپذیر ساخته است.

کم‎ترین تردید نباید داشت که مبارزانِ بسیار پیشرفته و مترقیِ ملل کشورهای جهان، با «جهانی شدن» نیست که سر ستیز دارند، آن پیشگامانِ مبارزه‌ی جهانی، قبل از همه، صدای شومِ انحصارات یک‎پارچه شده‌ی امپریالیست‎ها را در پس آن می‎شنوند و در صورتِ رخ‎داد کاملِ آن، که هم‎اکنون با هجوم ددمنشانه‎اش به افغانستانِ خسته از جنگ نمودِ آشکارتری پیدا کرده است، فاجعه‎ای هولناک را برای کلِ بشریت پیش‎بینی می‎کنند. سخنِ آنان مبارزه با جهانی‌سازی اقتصادِ انحصارگرانِ امپریالیسم است. آن‎ها با آمریت و سلطه امپریالیسم در مناسبات اقتصادی ـ سیاسی بر جهان سر ستیز دارند و در این راستاست که باید تمامِ مللِ کشورهای توسعه نیافته نیز، حرکت اساسی در مبارزاتِ درون کشوری خود را در پیوند و رابطه با مبارزه‌ی جهانی علیه امپریالیست‎ها سازمان دهند و مبارزه جهانی علیه ریشه‌ی تروریسم را در جهتِ منافعِ ملی خود تعریف نمایند. این حرف بدین معناست که باید همه نیروهای مبارز و پیشرفته‌ی‌ «درون کشوریِ» هر کشور بتوانند با لحاظ کردنِ منافعِ یک‎دیگر و دست‎یابی به وحدتِ ملی واقعی، به عام‎ترین تفاهم در مبارزه با امپریالیسم برسند و این کار زمانی میسر است که بستر لازم در امکان بروزِ واکنش توده‎های متنوع مردم در رابطه با مقبولیت پیش‎گامانِ آن‎ها فراهم شود.

موفقیت در این امر وابسته به گریز از هر حرکتِ انتزاعی‎ست که بدونِ «مردم» تصمیم‎گیری شود. هیچ نیروی بدونِ مردم، نیروی مردمی نیست، حتی اگر بتواند آنان را به ظاهر وادار به اطاعت کند. نیروی بدونِ مردم، وحشت می‎آفریند و وحشت، هویتِ مردمی توده‎ها را قلب می‎کند و در تکامل‎یافته‎ترین شکلش فاشیزم را به وجود می‎آورد.

هادی پاکزاد

(*) برگرفته از کتابِ «جهان دیگری ممکن است». نوشته شده در تاریخ ۲۰ /۹/ ۸۰ قبل از تجاوز آمریکا به عراق