یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

ترانه تنهایی یک رزمنده سابق!


ترانه تنهایی یک رزمنده سابق!

● نگاهی به فیلم"سیزده۵۹"
سامان سالور را با نماهای بکر و سیاه و سفید "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین" به یاد می آورم که نشان از دیدگاهی نو در سینمای ایران داشت. هرچند می شد حدس …

نگاهی به فیلم"سیزده۵۹"

سامان سالور را با نماهای بکر و سیاه و سفید "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین" به یاد می آورم که نشان از دیدگاهی نو در سینمای ایران داشت. هرچند می شد حدس زد که پس از بی اعتنایی جشنواره ای و درد بی اکرانی، سالور مثل خیلی فیلمسازهای جوان دیگر تن به ساختن فیلمی برای مخاطب عام و یا فیلمی شعاری بدهد، اما از او این انتظار می رفت که لااقل فیلم را با جان و دل بسازد تا لااقل نام بدست آورده خود را خراب نکند اما متاسفانه در "سیزده ۵۹" با فیلمی شعار زده مواجهیم که به جز بازی اعجاب انگیز "پرویز پرستویی" و فیلمبرداری مسعود سلامی در سکانس جنگی افتتاحیه فیلم چیز دیگری برای ارائه ندارد و این نشان می دهد که هرچقدر هم سالور سینما را بلد باشد اما "سیزده ۵۹" را با دل خود نساخته است.

سکانس هشت دقیقه ای افتتاحیه فیلم با نمای اکستریم کلوز آپ و اکشن های خوب و جلوه های میدانی و کامپیوتری کار شده به فیلمهای دهه اخیر سینمای آمریکا تنه می زند و بیش از هر فیلم دیگری هم ما را به یاد "نجات سرجوخه رایان" می اندازد اما تا تماشاگر به خود می آید با پرشی سی ساله به تهران امروز در رنگ و قابی گرم می رود که بی شباهت به فیلمهای تلویزیونی نیست. یعنی یک جورهایی دکوپاژها و بازی های تکراری مشایخی و فروتنیان و کلیت بازی و شخصیت پردازی ها، به جز پرستویی، همگی پرداختی تلویزیونی دارند و خبری از خلاقیت، حتی در قاب بندی ها نیست که احتمالا همین را هم از فیلمساز خواسته اند که هوای مخاطب عام را داشته باشد.

بازی "پرویز پرستویی" در نقش سیدجلال با آن حرکات بدن و صحبت کردن های با وقفه و رنجور که احتمالا به یکی از المانهای تصویری یادآوری بازی های شاخص وی در کارنامه اش تبدیل خواهد شد، بیش از هرچیز یادآور بازی رابرت دی نیرو در فیلم "awakenings" ساخته پنی مارشال است. هرچند در آن فیلم داستان دیگری در جریان است، اما ماجرای بیدار شدن پس از کمای طولانی و چند ساله تقریبا همین است که در "سیزده ۵۹" می بینیم.

بازی پرستویی تماشاگر را محو خود می کند اما نقش سیدجلال به دلیل ضعف در ساختار فیلمنامه هرگز به شخصیت بدل نمی شود و بازی پرستویی با همه توانی که صرف آن کرده چیز خاصی از سید جلال بیرون نمی دهد. آخر چطور سید جلال بعد از سی سال از بیمارستان بیرون می آید و دیدن اینهمه تغییر از پوشش آدمها تا ماشینها و برج میلاد و بزرگراههای پیچ در پیچ حتی توجهش را جلب نمی کند. واقعا واکنش او به روبرو شدن با دخترش در سکانس نهایی باید به گرفتن گوشه چادر و نمی نگاهی خلاصه شود؟

به نظر می رسد سالور مجموعه ای از تیپها را از رزمنده سابق و معتاد امروزی(اخراجی ها)، رزمنده دیروز و کارخانه دار امروزی، جوان مثبت و نصاب ماهواره (از دایره زنگی) و پسر حاجی با هندزفری همیشه در گوش و جواد راننده وانت را از دم دست ترین تصاویر کلیشه ای ذهن مخاطب عام به عاریت گرفته تا فیلمی بدون دغدغه و راحت الحلقوم برای مخاطب عام بسازد و شاید هم با این کار تلویحا اشاره به این دارد که "سیزده ۵۹" فیلم دلخواه او نیست. اما باید به این کارگردان با استعداد سینمای ایران یادآور شد که تاریخ سینما این فیلم را به پای شخص او خواهد نوشت و این مساله ای است که متاسفانه در مورد بهروز افخمی و "فرزند صبح" هم به شدت مصداق دارد.

سیدجواد صفوی