دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
دعا برای غذا
نوشته کوتاهی ازادویج دانتیکا
زمانی که ۸ سالم بود و پس از آن که پدر و مادرم به نیویورک مهاجرت کردند و من با عمو و زن عمویم زندگی میکردم، در صبح یکشنبه روزی از خواب بیدار شدم و دیدم در خانه نه پولی هست و نه غذایی. عموی من در یک محله فقیرنشین در پورتوپرنس کشیش بود؛ بیشتر مردم این محله که امیدی نداشتند خویشاوندانشان که در خارج بودند برایشان پول بفرستند، فقیرتر از ما بودند. خرید اعتباری غذا نشان دهنده اوضاع اقتصادی بسیار بد ما بود، که البته از نظر عموی من که آدمی با عزت نفس بالا بود، چاره دیگری نداشتیم. در سایر موارد، وقتی مجبور میشدیم از سر نداری یک یا دو وعده غذایی را فراموش کنیم، (اغلب به خاطر این که قیمت غذاها ۲ برابر یا ۳ برابر میشد و خیلی زود پولمان ته میکشید) معجزه رخ میداد. مثلا رئیس عمویم حقوق معوق او را پرداخت میکرد، یا مثلا زن عمویم پولی را که به کسی قرض داده بود و به کل آن را فراموش کرده بود، طرف میآورد و پس میداد. بعد هم پدر و مادرم از نیویورک ماهانه پول میفرستادند؛ یا این که یکی از مریدان عمویم در کلیسای محل با یک ظرف غذا که بوی خوبی هم داشت، ظاهر میشد.عمویم به من و عموزادههایم گفت برای این که این بار هم معجزهای رخ بدهد باید دعا بخوانیم.
صبح آن یکشنبه با حالتی غم زده برای رفتن به کلیسا لباس پوشیدیم، بعد هم دور میز غذا نشستیم و دعا خواندیم. در حالی که بین عمو و زن عمویم نشسته بودم، یکی از اعضای قدیمی کلیسا را تصور کردم؛ یک زن بسیار هیکلی و پر شور و شوق به نام خانم ویکتور (ویکتور اسم شوهرش بود) که با یک ظرف پر از موز سرخ شده خوشمزه ظاهر میشد و توی خورش ماهی و پیاز شناور بود. یا یک ظرف پر از اسپاگتی که رویش تکههای گوجه و ماهیهای ریز ریخته شده بود. عمویم میگفت این کار ایمان است؛ یعنی چیزی را احساس میکنی و مزهاش را میچشی طوری که انگار مال خودت است. آن روز صبح غذایی را که روی میز غذای خودمان تصور کرده بودم، آنچنان واقعی بود که وقتی چشمم را باز کردم نزدیک بود دستم را دراز کنم و آن را بگیرم.این روزها آنهایی که در هائیتی از گرسنگی وحشتناکی رنج میبردند به گرسنگی خود با عنوان گرسنگی اسیدی یاد میکنند، چون این گرسنگی شدید درون آنها را مثل اسید میخورد. من البته هرگز گرسنگی در این حد را تجربه نکردهام، ولی اگر آن روز صبح از من میپرسیدید گرسنگیام چه حس و حالی دارد میگفتم اسیدی. در کلیسا کنار زن عمویم نشستم و هر از گاهی به صورت نگرانش نگاه گذرایی میانداختم و با خودم میگفتم شاید چند تکه کدوی قلیایی یا دستکم یک تکه شکلات ته کیفش مانده باشد و خودش خبر نداشته باشد.
زن عمویم پیش از اتمام مراسم مذهبی پا شد و از کلیسا رفت. بعد ما متوجه شدیم که او رفته کل خانه را گشته و هر چه بطری و بانکه و ظروف گلی و سطل بوده به آب فروش محل داده و در عوض آنها یک بسته آرد ذرت و مقدار کمی هم روغن سرخ کردنی گرفته. وقتی رسیدیم خانه دیدیم با آن آرد ذرت برایمان ناهار درست کرده و ما بار دیگر دور میز غذا نشستیم و به علامت تشکر از خدا دست زدیم. عمویم از ترس این که همسایهها بفهمند ما چی داریم میخوریم رفت و پردهها را پایین کشید و در را قفل کرد.
منبع : نیویورکر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب آمریکا مجلس شورای اسلامی انتخابات چین شورای نگهبان دولت حجاب دولت سیزدهم جنگ رسانه
هواشناسی شهرداری تهران تهران قتل فضای مجازی سلامت سیلاب شهرداری سازمان هواشناسی باران سامانه بارشی آتش سوزی
قیمت دلار ایران خودرو خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت خودرو بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان مسکن تورم یارانه
تئاتر محمدعلی علومی برنارد هیل تلویزیون سینمای ایران سریال مسعود اسکویی دفاع مقدس نمایشگاه کتاب صدا و سیما موسیقی سینما
دانش بنیان
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه نتانیاهو ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نساجی عبدالله ویسی رئال مادرید لیگ برتر ایران سپاهان جواد نکونام بازی بارسلونا
اینترنت اپل سامسونگ آیفون تبلیغات گوگل مایکروسافت باتری پهپاد عکاسی
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی بیمه کاهش وزن سیگار توت فرنگی دندانپزشکی فشار خون