چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

نفس خواننده بند می آید


نفس خواننده بند می آید

صرف نظر از مضامین زیرکانه و گنگ پنهان در داستان، این کتاب در مقایسه با سایر آثار ایمیس نوشته یی نازل به نظر می رسد. در زمان انتشار «خدنگ زمان» در سال ۱۹۹۱ بیشتر منتقدان کتاب را ستودند …

صرف نظر از مضامین زیرکانه و گنگ پنهان در داستان، این کتاب در مقایسه با سایر آثار ایمیس نوشته یی نازل به نظر می رسد. در زمان انتشار «خدنگ زمان» در سال ۱۹۹۱ بیشتر منتقدان کتاب را ستودند و تنها عده انگشت شماری انتقاداتی را به آن وارد کردند. در محبوبیت ایمیس نزد منتقدان شکی نیست. به قول رز ترمین؛ داستان خدنگ زمان نفس خواننده ملول ناتوان و دلشکسته را بند می آورد و چنین است که مقوله رمان در نظر مخاطبان جوان یک بار دیگر سرچشمه ادراک و امیدواری می شود. به نظر جیمز وود «کتاب ایمیس دستاوردی چشمگیر، ارزشمند و نفیس است.» علاوه بر این، کتاب یادشده تنها رمان ایمیس است که نامزد جایزه بوکر شد.

با این همه، هنوز هم اصرار دارم این کتاب از سایر آثار ایمیس ضعیف تر است. انگار نویسنده در این داستان (که در مورد اسرای اردوگاه مرگ آلمانی ها در جنگ جهانی دوم نوشته شده است) می خواهد خواننده را سر کار بگذارد و شیوایی قلم و روانی داستان فقط در حکم یک انجام وظیفه ساده از جانب نویسنده یی استثنایی تلقی می شود. حال که دیگر بار داستان را مرور می کنم، می بینم حق داشتم که در مورد این رمان چنین نظری داشته باشم.

داستان با بررسی استحاله جسمی یک جنایتکار جنگی در وجود پزشکی که ساکن ایالات متحده است آغاز می شود. سپس راوی بی نام و نشان داستان از دل تاریکی در می آید و از درون ذهن مرد، به عنوان یک هویت جدا از وجود واقعی او سخن می گوید. خوشمزگی می کند و گزاره های شخصی خودش را بر زبان می آورد. راوی داستان ایمیس به رغم گویش بانمک و شوخی های زیرکانه اش آشفته است. او نمی تواند بدنش را کنترل کند و دلیل آواز خواندن پرنده ها و راه رفتن قهقرایی آدم ها برایش معنی ندارد.

«... این دیگر چیست؟ این چه ماجرایی است که شاهدش هستم؟ قوانینش چه هستند؟» این سوالات که به طور پیوسته از زبان راوی بیان می شود خواننده را گیج تر و آشفته تر می کند.

داستان از این قرار است که یک جنایتکار جنگی در ایالات متحده بیمارستانی دایر کرده است و زندگی اش را به عنوان پزشکی که با دادن پول به بیماران حال شان را بدتر می کند می گذراند. بیماران در این نقاهتگاه، حال پناهندگان و اسرای جنگی اردوگاه های مرگ را دارند که در آرزوی بازگشت به خانه و دیدار خانواده شان به سر می برند.

به نظر من قصه این کتاب پیش پا افتاده و دست دوم است. خود ایمیس در مقدمه کتاب اعتراف می کند یک پاراگراف خاص- معروف ترینش- را از کورت وونه گات وام گرفته است. شاید منظورش همان عبارت معروف سلاخ خانه شماره پنج وونه گات باشد که بیلی پیلگریم فیلم بمباران شهر درسدن توسط هواپیماهای امریکایی را به عقب بازمی گرداند؛ ویرانه ها به حالت اول شان بازمی گردند و بمب ها به کارخانه ها؛ جایی که تمام محتویات مرگبار سیلندرها به صورت مواد معدنی بی خطر در آزمایشگاه ها از هم جدا و تفکیک می شوند. در این نقطه، جای جنگ با بخشش و شفا عوض می شود و جنگ افروزی بهانه یی ابلهانه و بیهوده به نظر می رسد.

در سلاخ خانه شماره پنج این لحظه، زمان قدرت و تعالی یافتن است؛ لحظه باشکوه اشراق- تجلی نوشته های جویسی که هر منتقد درجه یک آن را می فهمد. اما متاسفانه در داستان خدنگ زمان، این مضمون خیلی گنگ و بی رمق است.

از داستان چنین برمی آید که یک دکتر نازی می خواهد بیمارانش را معالجه کند؛ روایتی که پیش از رسیدن به اصل مطلب بیخودی دور و دراز شده است. در ضمن راوی بانمک و بذله گو نیز از پس طنزپردازی در کل این داستان طویل برنمی آید و می توان ادعا کرد سر و ته این داستان به خوبی سرهم نشده است.

لطیفه های ایمیس خنک است. کارگران شهرداری آشغال می ریزند و برعکس این وظیفه شهروندان است که زباله ها را جمع کنند. در واقع تکرار بیش از حد لطیفه ها- و نه بی مزگی آنها- سبب نازل شدن داستان می شود.

البته اشکالات طنزپردازی در بعضی جاها هم جبران می شود. خوشمزگی های بقیه داستان بد نیست. مثلاً اشاره هایی به بیهوده بودن دعوای زوج ها و قضای حاجت وارونه که به هرحال خنده دار به نظر می رسند. این بذله گویی ها شانه به شانه هراس حاکم بر فضای اردوگاه های جنگ نازی ها بر داستان سایه می اندازند؛ هراسی که ایمیس به خوبی از پس به تصویر کشیدنش برآمده است. با همه این تفاصیل، باز هم فکر می کنم این کتاب چنگی به دل نمی زند. این طور نیست؟

سم جاردیسن/ ترجمه؛ نشمیل مشتاق