چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

انسان شناسی (11): انسان شناسی در جهان - انسان شناسی در اروپا



      انسان شناسی (11): انسان شناسی در جهان - انسان شناسی در اروپا
اولف هارنتز ترجمه ی زهره دودانگه

مرز تقسیم بندی گرایش ها در داخل رشته ی انسان شناسی متفاوت است. برای مثال نهادهای اروپایی  به ندرت از رویکرد چهار رشته ایِ انسان شناسی امریکا پیروی می کنند. علاوه بر این آنچه در امریکای شمالی و بریتانیای کبیر انسان شناسی اجتماعی و یا فرهنگی پنداشته می شود، مدت زمان طولانی است که در بیشتر  جوامع مرکزی، شرقی و شمالی اروپا به دو رشته تقسیم شده است. در آلمان میان فرهنگ عامه (Volkskunde) و قوم شناسی (Völkerkunde) تمایز ایجاد شده است و با وجود اینکه این اصطلاحات  اکنون ممکن است کمی قدیمی و منسوخ محسوب شود، ولی به روشنی بیانگر تقسیم سنتی یاد شده هستند. یک رشته به مردم اختصاص داده شده و می توانست در سرچشمه ی خود به عنوان یک جناحِ علمی از ناسیونالیسم رمانتیک قرن نوزدهم تلقی شود. دیگری با مردم به صورت جمع سر و کار داشت-به ویژه  مردم بیگانه و غیر اروپایی- و پیوند  خود را با توسعه جهانی و استعمار اروپایی حفظ نمود. هر دو رشته معمولا از جامعه شناسی متمایز بودند. رشته ای که با مردم و فرهنگ های متمایز و دور از هم سروکار داشت معمولا با جغرافیا ارتباط نزدیک تری داشت، و با آن انجمن های مشترک علمی تشکیل می داد.
با آغاز قرن بیست و یکم هر دو رشته ی یاد شده دچار تغییرات مهمی شدند، با این حال در سازمان های دانشگاهی همچنان از یکدیگر جدا ماندند. در جاهایی که رشته هایی با گرایش ملیتی مسئولیت سنگین ایدئولوژی های منسوب به رژیم های تمامیت خواه در فاصله بین دو جنگ جهانی را بر عهده داشتند، حتی واژه ای مانند مردم نیز مشکوک پنداشته می شد. علاوه بر این روز به روز رعایای کمتری به منظور مطالعه وجود داشت. بنابراین رشته بدین سمت گرایش پیدا کرد که خود را در ارتباط با زندگی روزمره بازتعریف نماید و نام های دیگری چون قوم شناسی اروپایی به خود گرفت. در حدود نیمه اول قرن بیستم، رشته ای که بر مردم غیر اروپایی تمرکز می کرد  بیشتر در کشورهایی توسعه یافت که دارای مستعمراتی بودند و تخصص های منطقه ای بیشتر با ارتباطات استعماری سر و کار داشت: انسان شناسی فرانسوی در غرب افریقا و اقیانوسیه، انسان شناسی آلمانی در جزایر جنوب شرق آسیا و سورینام، انسان شناسی بلژیکی در افریقای مرکزی و انسان شناسی پرتغالی نیز در نواحی پرتغالی زبان افریقا غالب بود. تا اواخر قرن در بیشتر اروپا این رشته تحت عنوان قوم شناسی شناخته می شد، یعنی تا زمانی که تحت نفوذ بریتانیا و امریکا این عنوان غالبا به انسان شناسی تغییر یافت، چه اجتماعی و چه فرهنگی. در آن زمان-اوایل دوره پسا استعماری- این رشته مفاهیم کلیدی چون "جهان سوم" یا "توسعه" را در بر می گرفت و در کشورهای اروپایی که دارای سابقه استعماری چندانی نبودند نیز به طور قابل توجهی رشد یافت، مانند کشورهای اسکاندیناوی. با این حال همزمان با اینکه تعداد روز افزونی از انسان شناسان شروع به تمرین آن چه توصیف شده بود کردند -گاهی کاملا آزاد و بی قاعده مانند انسان شناسی در خانه (anthropology at home)- تاکید بر جوامع غیر اروپایی به تدریج تضعیف شد (مانند کشورهای انگلیسی زبان). با این تغییر به نظر می رسید که تفاوت میان فرهنگ عامه (Volkskunde) و قوم شناسی (Völkerkunde) دارای اهمیت کمتری است، اما تا اندازه ای سنت های پژوهش، متمایز و هویت های انضباطی حرفه، نیرومند باقی ماندند.  

در میان انسان شناسی های اروپایی، صرف نظر از انسان شناسی بریتانیا، انسان شناسی فرانسه دارای تاثیر بلند مدت بین المللی بزرگتری بود. کار مارسل موس- بسط سنتی که عموما از نظر جامعه شناختی دورکیمی تر بود به مسیر اصلی انسان شناسی- کاری چند وجهی بود، اما به طور ویژه ای به خاطر مقاله وی Essai sur le don (1925، هدیه)- تحلیلی راجع به هدیه که مفهوم تقابل و تبادل را مورد آزمایش قرار داد- یاد آوری می شد. شاید کار بلند مدتی که بر روی جهان بینی غرب افریقا  توسط گروهی پیرامون مارسل گریول انجام شد، (Dieu d'eau: entretiens avec Ogotemmêli [1948])  بیش از آنچه تاثیر گذار بود مورد تحسین قرار گرفت. برای دهه های متمادی در نیمه دوم قرن بیستم، مکتب ساختار گرایی کلود لوی-استراوس (چنان که در آثاری چون La Pensée sauvage ، 1962 به تفصیل شرح داده شده است) اثر فکری وسیعی ورای رشته انسان شناسی داشت و کار لویی دومون (Homo Hierarchicus, 1966) بر روی سلسله مراتب و نابرابری به ویژه در محیط آسیای جنوبی، نیز در میان آثار کلاسیک این رشته قرار دارد. در دهه ی 1970 کار مارکسیست های ساختار گرایی چون موریس گودولیه بر شیو های تولید و مفاهیم مرتبط، توجه زیادی را به خود جلب کرد. در دهه های واپسین قرن بیستم، تاثیر فرانسه بر انسان شناسی بین المللی بیشتر منسوب به متفکرانی ورای حوزه انسان شناسی بود، مانند فیلسوفی چون مایکل فوکالت و جامعه شناسی چون پیر بوردیو؛ اما این امر نیز باید مورد توجه قرار گیرد که بیشترین تاثیر بوردیو منسوب به اوایل دوره انسان شناختی وی است که در الجزیره کار می کرد.
انسان شناسی در کشورهای آلمانی زبان دارای وجهه ی بین المللی بالایی در اوایل قرن بیستم بود، یعنی زمانی که بر تاریخ فرهنگ، حوزه های فرهنگ و انتشار فرهنگ تمرکز داشت. در سایر مکان ها چنین گرایش هایی به طور به طور روز افزونی، در این رشته در حاشیه قرار می گرفت و انسان شناسی آلمان در سال های میان جنگ جهانی اول و دوم به دوره ی رکودی وارد شد، گرچه برخی افراد همچنان پیشگام باقی ماندند. برای مثال نام ریچارد ترنوالد (Richard Thurnwald) گاهی به عنوان پدر ساختار گرایی در انسان شناسی برده می شود. پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که این رشته خود را بازسازی نمود، انسان شناسان آلمانی بدین سمت تمایل پیدا کردند که به جای پرداختن به مبانی نظری کلی، به قوم نگاری های تفصیلی و دقیق بپردازند، بنابراین هر چه بیشتر مسیرهای توسعه فکری - که در جاهای دیگر ظهور می کرد - را پیگیری کردند. این حقیقت که انسان شناسان آلمانی بیشتر به زبان آلمانی می نوشتند-در دوره ای که این زبان به طور گسترده ای در دانشگاه مورد استفاده قرار نمی گرفت- بی شک در اینکه آن ها در تبادلات فکری بین المللی کمتر مورد توجه قرار بگیرند سهم داشته است.
انسان شناسانِ اروپای شرقی و مرکزی در دوره کمونیستی قادر نبودند که به راحتی با همکاران خود در آنسوی پرده آهنین ارتباط برقرار کنند.  به دلایل تاریخی  گونه ی فرهنگ عامه (Volkskunde)در رشته نیرومند تر از گونه ی قوم شناسی (Völkerkunde) بوده و برای بقا به طور نسبتا مکانیکی میزان کافی از واژگان مارکسیسیتی-لنینیستی را به خود جذب کرد. در اتحاد جماهیر شوروی، رشته قوم شناسی عمدتا به مطالعه ی مردم غیر روسیِ ملل پیرامونی اختصاص داده شد. گرایش به مطالعه ی گروه های قومی-ملی بدین دلیل توسعه یافت که با سیاست ملی شوروی، چنانکه استالین معرفی کرده بود، منطبق بود: ترکیبی از شناخت صوری هویت های فرهنگی و ادغام آن ها در دولت کمونیستی. در سال های پس از تجزیه شوروی، انسان شناسان در روسیه و دیگر کشورهای که قبلا تحت تسلط روسیه بودند، به طور روز افزونی خود را به سوی جریان های معاصر انسان شناسی در اروپای غربی و امریکای شمالی سوق دادند، هرچند در مجموع تحولات اقتصادی همزمان کار دانشگاهی را دشوار نمود.
 به طور کلی، انسان شناسی اجتماعی-فرهنگی در بیشتر کشورهای اروپایی، دیگر توسط سنن ملی متمایز مشخص نمی شوند. خارج از قدرت های استعماری قدیمی، این رشته به طور قابل توجهی در حدود دوره ی یک سوم پایانی قرن بیستم رشد یافت. انسان شناسی اجتماعی-فرهنگی  تا حدی توسط روابط مرکز-پیرامون زندگی بین المللی دانشگاهی مشخص می شود، تا جایی که برخی از پیشگامان کشورهای مختلف دوره آموزشی خود را در ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه سپری کرده اند. گاهی می توان تاثیر نیرومند تر فرانسه بر اروپای جنوبی و تاثیر قوی کشورهای انگلیسی زبان  را بر اروپای شمالی تشخیص داد. با این حال اکنون تعامل علمی در انسان شناسی اروپایی دیگر به مراکز قدیمی وابسته نیست. تشکیل انجمن اروپایی انسان شناسان اجتماعی در سال 1989 پیوندهای چندسویه را هرچه بیشتر تشویق کرد؛ این انجمن از آغاز خود، پژوهشگرانی از تمامی یک قاره را دربر گرفت که دیگر توسط پرده ای آهنین از هم جدا نشده بودند. 
متن به صورت زیر ارجاع داده شود:
• MLA Style:   "anthropology." Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite.  Chicago: Encyclopædia Britannica, 2010.
• APA Style:   anthropology. (2010). Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite.  Chicago: Encyclopædia Britannica.