پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

غیبت عشق


غیبت عشق

نقد و بررسی مجموعه داستان نام تو آبی است نوشته جمال میرصادقی

مجموعه داستان «نام تو آبی است» نوشته جمال میرصادقی شامل ۲۰ داستان کوتاه است که آن را نشر اشاره به چاپ رسانده است. در این مجموعه، نویسنده با نگاهی مینی مالیستی جهانی واقع گرا و ملموس پیش روی خواننده رسم می کند ولی گاه ایجاز داستان ها آنچنان زیاد می شود که بعضی از آنها دچار ابهام می شود و حفره هایی در داستان به چشم می خورد.

بعضی از داستان های این اثر زندگی روشنفکران و نویسندگان را به چالش می کشد و نویسنده از خلال آن به نقد قدرت و گفتمان غالب می پردازد. نثر این داستان ها روشن و سلیس است و نویسنده با زبانی ساده و دور از پیچیدگی های زبانی خواننده را به سهولت وارد فضای داستانی می کند.

ادگار آلن پو می گوید؛ «داستان کوتاه فرقش با گونه های دیگر ادبیات داستانی این است که موجز است و در پی ایجاد تاثیر واحد در خواننده است.» در این مجموعه ما شاهد این اتفاق هستیم. جملات کوتاه در بدنه روایت و در دیالوگ ها باعث ایجاز و تند شدن ضرباهنگ شده است. حجم بیشتر داستان ها را دیالوگ تشکیل داده است. میرصادقی این ضرباهنگ تند و کنش مندی را که یکی از مشخصه های اصلی داستان کوتاه های اوست، با توصیفات دقیق و ظریفی که به کار برده به خوبی تعدیل کرده است.

از دیگر ویژگی های مشترک داستان های این مجموعه پایان باز اغلب آنهاست که لازمه داستان های مدرن است. خواننده در ذهن خود و با توجه به متن، پایانی خودخواسته برای آن در نظر می گیرد و به نوعی با نویسنده در شکل گیری داستان مشارکت می کند. تنهایی درونمایه بیشتر داستان های این مجموعه است؛ درونمایه یی که متناسب با مدرن شدن جامعه، پیچیده شدن روابط و در ادامه تنها شدن انسان هاست. دیدگاه غالب داستان ها، سوم شخص محدود یا ذهنیت مرکزی است. البته نویسنده از راوی اول شخص و راوی دانای کل هم کمک گرفته است، که این دانای کل متفاوت با دانای کل واقع گرای کلاسیک است و راوی در ذهن شخصیت ها نمی رود. تقابل عمده داستان های این مجموعه عشق- بی عشقی و غیبت- حضور است؛ تقابلی که برگرفته از همان درونمایه داستان های این مجموعه، یعنی تنهایی است. شخصیت های این مجموعه از روشنفکر گرفته تا دکتر و حتی یک انسان معمولی همگی انسان هایی تنها و در جست وجوی عشق یا ماوایی برای پناه بردن به آن هستند. «نام تو آبی است» اولین داستان این مجموعه است. فرامرز شخصیت اصلی داستان بعد از اینکه در جشنی با ساناز آشنا می شود، از همسرش شادی که دخترعموی اوست جدا می شود و با ساناز به امریکا می رود. در امریکا یاد شادی یک لحظه از او جدا نمی شود و ناگزیر بعد از سه سال کلنجار رفتن با خود، ساناز را رها می کند و به دنبال شادی به ایران می آید.

این داستان رمانتیک است (دلیل برگشتن فرامرز) و نکته خاصی به جهان ذهنی خواننده اضافه نمی کند. به نظر می رسد موضوع و پرداخت داستان کلیشه یی است و رابطه چندانی با دغدغه های انسان امروز ندارد. پایان داستان بسته است و مخالف دیدگاه اصالت زن چون شادی در آخر داستان با وجود خیانتی که فرامرز کرده، اجازه می دهد او سوار ماشینش شود و این به آن معنی است که او را بخشیده است. «صدای ماشین را نشنید. وقتی جلوی آنها ترمز کرد، برگشت، شادی را دید. در ماشین باز شده بود.» یکی از ابهامات داستان این است که علت گرایش فرامرز به ساناز گفته نشده است، در حالی که مساله مهمی است و باید به آن پرداخته می شد.

یکی از داستان های موفق این مجموعه «زندگی پنهان» نام دارد. در این داستان راوی سوم شخص محدود به ذهن یک دکتر است. همان طور که از اسم داستان پیداست ما با زندگی پنهان دکتری حاذق آشنا می شویم که خانواده اش به خارج از کشور رفته اند. دکتر با زنی دیگر رابطه دارد ولی این مساله را از دیگران مخفی نگه داشته است. ما در این داستان در مورد شخصیت زن جز تلفنی که به دکتر می کند تا به خانه اش بیاید چیز دیگری نمی دانیم. در این داستان تقابل غیبت- حضور را داریم. غیبت خانواده دکتر را حضور عشقی تازه پر می کند؛ عشقی که به دکتر طراوت و شادابی خاصی بخشیده است، طوری که همکارش به او می گوید؛ «می بینم خیلی سرحالی دکتر، اگه رمز و رازی کشف کردی، به ما هم یاد بده.» از داستان های دیگر این مجموعه «رستوران ایتالیایی» نام دارد که راوی آن اول شخص با مخاطب خاموش است که به آن اول شخص نمایشی هم می گویند. این داستان نمونه موفقی از داستان های مدرن این مجموعه است که حال و هوایی طنزآلود دارد. راوی مردی است که برای مخاطبش تعریف می کند چگونه با همسر زیبایش به رستوران ایتالیایی می رود و دوستان و همکارانش تصور می کنند که او معشوقه یی پنهانی دارد و او هم برای کم نیاوردن جلوی آنها واقعیت را نمی گوید.

این خبر که راوی معشوقه یی زیبا و مخفی دارد دهان به دهان می چرخد تا آنجا که به گوش زنش هم می رسد و او فکر می کند شوهرش به او خیانت کرده است بنابراین تصمیم به جدایی می گیرد. در این داستان شاهد تقابل دروغ- راست هستیم؛ دروغی که مرد برای فخرفروشی به همکارانش می گوید و همین دروغ باعث از هم پاشیده شدن زندگی او می شود. می توان این داستان را از نظر مطالعات فرهنگی هم نقد کرد. فخرفروشی یکی از عنصرهای جداناشدنی زندگی مردم ایران است.

همچنین می توان داستان را نقد فمینیستی هم کرد. در این داستان سنت مردسالارانه که ریشه یی عمیق در کشور ما دارد، آشکارا دیده می شود؛ آنجا که راوی به مخاطب خود می گوید؛ «آدم دست بالا، با زنش می رود چلوکبابی، نمی آید رستوران ایتالیایی که پاستا بخورد.» این جملات بر این باور تاکید می کند که زن جایگاهش طبق سنت مردسالارانه تعریف شده است و داشتن معشوقه یی پنهانی نوعی نمایش قدرت و تفاخر است. پایان داستان باز است و ما نمی دانیم سرانجام این زن و شوهر چه می شود؟ از نکات مثبت داستان، شگرد روایت آن است. ما دیالوگ های مخاطب را نداریم (البته مخاطبی که هویتش برای ما مشخص نیست و خواننده نمی داند او کیست که همسر راوی تنها حرف های او را قبول دارد؟) و نویسنده طوری عمل کرده است که خواننده از پاسخ هایی که راوی می دهد تا حدودی متوجه دیالوگ های مخاطبش می شود. این شگرد، هم باعث ایجاز داستان شده و هم لحن طنزآلود راوی را تقویت کرده است.

سارا خاک زاد