یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

شلوارهای وصله دار


شلوارهای وصله دار

به مناسبت انتشار «قصه های رسول» نوشته «رسول پرویزی»

نام «رسول پرویزی» در میان فرهنگ‌دوستان خاطره‌انگیز است. آوازه او مدیون قصه‌هایی است که تحت عنوان دو مجموعه به نام‌های «شلوارهای وصله‌دار» (۱۳۳۶) و «لولی سرمست(۱۳۴۶)» انتشار یافته است. با انتشار این دو مجموعه، اهل قلم در سراسر کشور او را شناختند؛ به‌ویژه مجموعه نخست او با چنان اقبالی روبه‌رو شد که نویسنده «شلوارهای وصله‌دار» در محافل ادبی با نام «رسول پرویزی» مترادف گشت. زبان ساده و شیرین قصه‌ها در میان شیفتگان و عاشقان فرهنگ و ادب، نویسنده را از محبوبیتی خاص برخوردار ساخت. این محبوبیت به‌دست آمده از هنر نویسندگی، بر عوارضی که در سایه رسیدن به مقامات عالی حکومتی گریبانگیرش شد، سایه افکند. رنگ زننده و پرزرق و برق مناصب سیاسی در برابر زلال هنر او رنگ باخت و خود نیز از این امر خرسند و شادمان بود: «آنچه من آرزو داشتم برآمد. می‌خواستم و امید داشتم بچه‌هایی که در آن سرزمینی که به‌دنیا آمدم و چشم به نخل‌های بلندش دوختم و آتش جهنمی آفتابش را چشیدم، با خواندن این کتاب از من راضی باشند. این آرزو به دلم نماند. اکنون فرزندان سراسر آن دشت‌های تندخوی جنوب با چشمان سیاه تابناک که جهانی رنج و عظمت را در آن چشمان نهفته دارند، مرا نویسنده «پالتوحنایی» می‌دانند. اکنون بلندقدان مدارس عشایری چون مرا می‌بینند و در میان مهاجرت و کوچ ایل با گرمی نگاهشان، جان و تنم را از مهر و عطوفت خود گرم می‌کنند و می‌گویند: نویسنده «قصه عینکم».

این صله‌ها به جهانی می‌ارزد. تنها بخشش و کرمی است که با قبول آن سراپای وجودم گرم افتخار می‌شود.» (پرویزی، رسول، (مقدمه) شلوارهای وصله‌دار، چاپ هفتم، ۱۳۵۵، انتشارات امیرکبیر، صص ۱۳-۱۲) زبان ساده و بی‌پیرایه‌ در قالب جمله‌های کوتاه یکی از ویژگی‌های نویسندگی «رسول پرویزی» است. بی‌پیرایگی جمله‌ها و سادگی کلمات چنان است که گویی نویسنده خود چهره به چهره خواننده نشسته، با او گرم درددل و بازگو کردن خاطرات خویش است. خواننده هنگام خواندن این قصه‌ها دچار سردرگمی و ابهام نمی‌شود. شیوا و رسا است، خود در این‌باره می‌نویسد: «حقیر... را عقیده بر آن است که باید به زبان مادری نوشت، سهل و ساده و بی‌پیرایه، آنطور که می‌گوییم بنویسیم، نه به طریق رمل و اسطرلاب. بعضی‌ها خیال می‌کنند ساده نوشتن کسر شأن است یا شاید قدرت ساده‌نویسی ندارند. می‌کوشند عبارات را از میان کلمات نامانوس بگذرانند و به دور نوشته خود از ابهام و قلنبه‌نویسی سیم خاردار بکشند. خواننده بیچاره با خواندن این نوشته‌ها مات می‌شود، خیال می‌کند در کجاوه کهنی نشسته و در راهی پر دست‌انداز عبور می‌کند.» (همان کتاب) درباره این دو مجموعه قصه، نوشته‌اند: «با وجود محدودیت آن قصه‌ها که از ۳۰ درنمی‌گذرد، نویسنده به اصالت و مقام شامخی در طرز نویسندگی رسیده است.(۱) اصالت نویسنده از این جهت است که در نوشته‌های خود از کسی تقلید نکرده و تکلفی به کار نبسته است. چهره‌ها و فضای نوشته‌هایش رنگ ایرانی دارد و از این خاک نشأت گرفته است و مقام شامخ او در طرز نویسندگی از آنجاست که از نثری پاک، غیرقابل تقلید، روان، سهل و ممتنع برخوردار است.(۲)

از آنجا که نویسنده خود، همیشه نقال داستان‌ها و خاطرات خویش است و از فرهنگی غنی برخوردار است، در لابه‌لای روایات ساده و مکالمه‌وارش، جمله‌ها و کلماتی نیز هست که از آگاهی و تسلط نویسنده بر زبان و ادبیات فارسی خبر می‌دهد. از آنجا که راوی، ادیبی خوش‌ذوق و نقالی ظریف است، نثر او آمیخته‌ای از زبان نوشتار و گفتار و محاوره است: «غم و شادی با هم مسابقه داشتند، حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه می‌گذشت، لب و لوچه‌اش آویزان بود. اما وقتی به حیاط می‌رسید موج شادی بچه‌ها محاصره‌اش می‌کرد و آن‌وقت او هم مثل همه بچه‌ها می‌خندید. این خنده‌ها خنده قباسوختگی است.» (داستان «شلوارهای وصله‌دار» از مجموعه‌ای به همین نام، ص۷۲) کلمات و اصطلاحات محلی نواحی دشتی و دشتستان، در لابه‌لای نوشته‌های رسول پرویزی به جای آنکه کلامش را نامفهوم و گنگ سازد، بر شیرینی و ملاحت سخنش افزوده است؛ زیرا این کلمات و اصطلاحات چندان زیاد نیستند که کار خواننده را به دشواری بکشانند؛ به‌علاوه این اصطلاحات و کلمات محلی در آغوش جویبار ابریشمین نثر نویسنده، جلایی ویژه پیدا می‌کند و در میان سیلان پرخروش و پرطنین نثر «رسول»، صاف و صیقلی می‌شود: «خدا نکند کسی آن سمت‌ها بمیرد. همین که مرد هنوز چالش نکرده نوحه سر می‌دهند، هنوز بدنی که سال‌ها آفتاب سوزان دشتستان آن را چزانده، زیر شن‌های داغ نرفته که صاحب عزا ماتم می‌گیرد و جنجال راه می‌افتد و مثل آن است که همه مردم رنج‌دیده‌ای که در کنار نخلستان‌های بلند و ساکت دشت زندگی می‌کنند منتظرند یکی بمیرد تا عقده دل خویش را بگشایند.»

از دیگر ویژگی‌های بارز نثر رسول، توصیف‌های دقیق و قدرتمند اوست که در قالب ترکیب‌های دل‌انگیز، آذین‌بخش کلام موجز و جمله‌های کوتاه اوست. این توصیف‌های دقیق و نیرومند، جان زنده و زیبا هستند که خواننده پس از خواندن خاطره، قصه‌ها و نوشته‌های رسول، چهره‌ شخصیت‌های داستان یا حالت‌های درونی آنان و همچنین رخساره طبیعت توصیف شده را با صراحتی هرچه تمام‌تر می‌بیند یا احساس می‌کند. در وصف چشم‌اندازهای طبیعی و تشریح محیط جغرافیایی، تشبیهات و استعاره‌ها و مجازهای رسول به اوج زیبایی می‌رسد، به‌ویژه آنچه که امروزه تشخیص (personification) نام دارد، نگارگری‌های او را به اوج زیبایی هنری شگفت‌انگیزی می‌رساند: «چشم به مهتاب بود که کوه‌ها را شیر می‌داد اما لجوجانه تاریکی سروها و نارنج بن را می‌خواست بشکافد. سروها انبوه بودند و تن به نور سیمین ماه نمی‌دادند؛ شاید می‌ترسیدند بیگانه را به کاشانه راه بدهند؛ پوششی از مهتاب گرداگرد سروها بود اما هرگز در قلعه وجودشان رخنه نمی‌کرد.» و یا: «کوه‌ به حکم طبیعت عبوس و سرسخت است. البرز عظیم و بزرگ و پرصخره و تناور است اما هرگز نمی‌خندد. مشت درشت روزگار است اما کوه‌های شیراز عظمت ندارند، ولی چون تن به خورشید می‌سپارند خنده بر لب دارند.» «تن شیراز داغ و مرمرین است. آدم هم گرمش می‌شود و هم ‌سرد. شیراز گناه را چون فضیلت قبول می‌کند، خشم دوزخی ندارد. می‌داند محبت و عشق زیباست و هرگز کسی که دوست می‌دارد گناهکار نیست... در شیراز هیچ‌کس را به گناه عشق رنج نمی‌دهند و سرزنش نمی‌کنند. عشق چون سرو در شیراز آزاد است. در این شهر برای محبت جوهری پنهان است که آدم را به بیهوشی مطبوع می‌اندازد.» (داستان «لولی مست» از مجموعه‌ای به همین نام) هنگامی که نثر پویا و پرخون «رسول» با طنز و شوخی درمی‌آمیزد، ‌امواجی از تلخی‌ها و شیرینی‌های زندگی، خواننده را دربرمی‌گیرد.

در این قلمرو، برخی از آثار نویسنده، طنز به معنی واقعی آن است؛ اگرچه نوشته، خواننده را می‌خنداند، خمیر و سرشت واقعیت آن، چه خون‌ها که به دل نمی‌کند و چه سرشک‌ها که از دیده فرو نمی‌بارد. بهترین نمونه این قبیل آثار پرویزی،‌ داستان «شلوارهای وصله‌دار» اوست که به حق، نام اولین مجموعه‌اش نیز از همین داستان گرفته شده است. این داستان که با خنده‌ها و قهقهه‌های شاگرد مدرسه‌ای به دو وصله شلوار هم شاگردی‌اش در کلاس تاریخ آغاز می‌شود و با اخراج او به وسیله معلم به پایان می‌رسد، خواننده را نیز به خنده وامی‌دارد، اما خواننده این داستان بی‌درنگ فقر حاکم بر جامعه را به خاطر می‌آورد و خنده بر لب‌هایش می‌افسرد و شرنگی جانکاه به جای آن می‌نشیند، این خنده‌ها و شوخی‌ها، خواننده را به فضای تلخ واقعیت‌های زمانه و جامعه رهنمون می‌شود. در پشت این خنده‌ها و شوخی‌ها یکباره فقر، چهره کریه و آزار‌دهنده خود را نشان می‌دهد. توصیف پرویزی از لباس دبیر تاریخ، تکان‌دهنده و وحشتناک است؛ گویی نویسنده مانند شمع در میان خنده می‌گرید، اما زبان آتشین به جای آنکه در نگیرد، به جان خواننده آتش می‌کشد: «تاریخچه ردنکت کهن معلم تاریخ از شلوار فلانل «کرامت» دست‌کمی نداشت. وقتی که معلمان را طبق متحدالمال جدید مجبور ساختند که کت و شلوار بپوشند، میرزاجوادخان نداشت که پارچه‌ای بخرد و به خیاط بدهد که برایش کت و شلوار تازه بدوزد، ناچار راه سهل‌تر را انتخاب کرد. سری به تل حصیربافان (دکه سمساران) زد. آنجا یک ردنکت نخ‌نما که مال یک نفر ارمنی بود خریداری کرد... (همان، ص۷۷)

همین حال و هوا در برخی دیگر از قصه‌های رسول از جمله «پالتو حنایی‌ام» از مجموعه «شلوارهای وصله‌دار» با همین درونمایه‌ها و با زبانی طنزآمیز نوشته شده است. نویسنده «شلوارهای وصله‌دار» هوادار طنز و شوخی و مطایبه است و غالبا می‌خواهد خواننده با خواندن نوشته‌هایش لحظات شیرینی را بگذراند و تلخی‌های زندگی را فراموش کند، اما همه این قصه‌ها بر اساس واقعیت‌های ژرف اجتماعی بنا نشده‌اند. این قبیل داستان‌ها فقط در خواننده شادی و نشاط می‌آفریند و کمتر به عمق روابط نابهنجار اجتماعی می‌پردازد که طنز بر آن استوار است. برای نمونه می‌توان از «تقویم عوضی» و «عوضی نگیرید» از مجموعه «شلوارهای وصله‌دار» و داستان‌های «صواب با صاد»، «ختنه‌سواران میرزا» و «یک داروی جانانه» از مجموعه «لولی سرمست» نام برد. به‌طور کلی در مقام مقایسه این دو مجموعه باید گفت «شلوارهای وصله‌دار» از دید اجتماعی قوی‌تری برخوردار است. واقعیت‌های تلخ جامعه و شوربختی‌های مردم جنوب، در آیینه قصه‌های رسول در این مجموعه خواننده را به راستی متاثر می‌کند. قلم کاوشگر او در برخی قصه‌ها از شکل معیشت و سطح زندگی روزمره که ملموس و محسوس است، درمی‌گذرد و به عمق روح و روان افراد راه می‌یابد، گویی از برون به درون نقبی می‌زند. برای مثال از روح بلند «درویش باباکوهی» در قصه‌ای به نام «درویش باباکوهی آرام مرد» و همچنین از پریشانی‌های روانی «گرگعلی‌خان» در روزهای بازنشستگی و بدبختی‌های «رسول شله» در داستان‌هایی با همین نام‌ها می‌توان سخن‌ها گفت؛ هرچند افرادی مانند «درویش باباکوهی» استثنایی هستند و به قول معروف تیپیک نیستند، اما داستانی مانند «رسول شله» انبوهی از افراد این آب و خاک را روانکاوانه به خواننده می‌شناساند: «لات به دنیا می‌آیند. در ظلمت و حیرت روزگار می‌گذرانند. در گهواره فقر، حیات را شروع می‌کنند. با گرسنگی بزرگ می‌شوند.

اگر هفت جان مثل سگ داشتند زنده می‌ماندند والا در کودکی به یکی از هزاران بیماری که در کمین ایشان نشسته مبتلا می‌شوند ولی به سختی بزرگ می‌شوند. در هر قدم ناکامی می‌بینند. به هر گام به سنگی و مانعی برمی‌خورند؛ رنگ رفاه و آسایش و آرامش نمی‌بینند. در ظلمات تیره بدبختی پا می‌گیرند و چون هیچ‌گاه سرنوشت لبخندی به آنها نمی‌زند، در دلشان کینه جوانه می‌زند؛ کینه نسبت به اجتماع، نسبت به مردم، نسبت به هر چیز که سالم و سرپا است.»(داستان «مرگ رسول شله» از مجموعه «شلوارهای وصله‌دار»، ص ۱۱۶)

اما در «لولی سرمست» نویسنده بیشتر به مطایبه و شوخی دل می‌بندد و دید اجتماعی او تضعیف می‌شود. نویسنده در این مجموعه زیباترین وصف‌ها را از طبیعت و تاثرات درونی خویش ارائه می‌دهد. نثرش از زبانی شاعرانه و مالامال از احساس سرشار است اما برخلاف «شلوارهای وصله‌دار»، مضامین قصه‌ها از واقعیت‌های زندگی دور می‌شود و گاهی واقعیت‌های داستان‌ها در لابه‌‌لای عبارات زیبا و دلکش کمرنگ می‌گردد. اگرچه از نظر شیوه نثر، مجموعه «لولی سرمست» زیبایی‌های درخور توجه‌ای دارد، اما بنا به دلایلی که گذشت، اهل قلم، «شلوارهای وصله‌دار» را کتاب اول و آخر رسول پرویزی به شمار می‌آورند. یکی از نویسندگان اقلیم فارس در این‌باره می‌گوید: «ذوق رسول یکی از ذوق‌های درخشان ادبی است. قطعات معدودی از مجموعه «شلوارهای وصله‌دار» او مانند «قصه عینکم»، «پالتو حنایی‌ام» و «زنگ انشا» قطعاتی ماندگارند. اما دیگر آثار او از این امتیاز برخوردار نیستند. شگفتا که با این ذوق ادبی درخشان، بسیار کم نوشته است. گرفتاری‌های سیاسی و جسمی به او مجال ندادند کارش را به اوج برساند.»(۳) در «لولی سرمست» با آنکه دید نویسنده، شخصی‌تر و محدودتر از «شلوارهای وصله‌دار» است، اما در برخی از داستان‌ها توصیف درونی و روانی قهرمانان داستان‌ها چشمگیر است. ساختمان مجموعه قصه‌های رسول، با تعریف فنی قصه‌ها و داستان‌های کوتاه معاصر، همخوانی ندارد. خود رسو، در مقدمه یکی از داستان‌هایش می‌نویسد: «این شورت استوری نیست. این نوول نیست. این داستان هم نیست. این نقالی است.

در ایران زمین این گفته‌ها را نقل می‌گویند.» درباره مجموعه‌های رسول نوشته‌اند او اولین نویسنده معاصر فارسی است که از خاطرات کودکی خود مدد گرفته و با بازآفرینی آن خاطرات، بسیاری از خاطرات کودکی خود را به بهترین شیوه‌ای ساخته و پرداخته است. رسول، هشیارانه با دلی سرشار از احساس، با بازگشت به خاطرات دوران کودکی، گرد و غبار و تیرگی‌های درون خود را می‌زداید و با این زلال آن را می‌شوید. رویاها، شادی‌ها، شیرینی‌ها و تلخی‌های دوران کودکی هنگامی که پس از گذشت سال‌ها، به ذهن تند و دل‌های حساس بازمی‌گردد، به تصاویر زیبا و قابل تاملی تبدیل می‌شوند. رسول در این قصه‌ها سرود کودکی‌اش را در چنگ افسونگر نثرش می‌نوازد و خواننده را با خود به جنوب می‌برد، به‌طوری که خواننده گاهی ریگزارهای تفته جنوب را زیر پا و آفتاب داغش را بر فراز سر و نخل‌های بلند دشتستان را برابر چشم و بوی خوش بهار نارنج شیراز را در مشام می‌بیند و احساس می‌کند. حق این است که مجموعه‌های «شلوارهای وصله‌دار» و «لولی مست» را برخوردار از نوعی رئالیسم بدانیم و سخن منتقدی را که رسول را «رئالیست» می‌شمارد، درست بینگاریم.(۴) درست است که در مجموعه «لولی سرمست» به ویژه در داستانی به همین نام کار نویسنده از نوعی رئالیسم و عبارت‌پردازی‌های خیال‌انگیز و شاعرانه و یاد و حسرت گذشته مالامال است، اما نمی‌توان مجموعه «لولی سرمست» را فقط نوحه‌ای برای شیراز عطرآگین(۵) دانست. زیرا بسیاری از خاطرات و قصه‌های این مجموعه نه‌تنها مرثیه‌سرایی برای شیراز قدیم نیست، بلکه در آن گوشه‌هایی از زندگی مردم جنوب تصویر شده است مثل قصه «درویش مرحب» که بخشی از زندگی خرافی مردم را نشان می‌دهد و شباهتی به «چراغ آخر» صادق چوبک دارد؛ همچنین تعداد قابل‌توجهی از داستان‌ها در این مجموعه‌ها با شوخی و مطایبه آمیخته است و اثری از مرثیه‌سرایی در آن نمی‌توان یافت.

چنانکه در سطور پیشین به نام بعضی از این داستان‌ها اشاره رفت. در داستانی از همین مجموعه با نام «سه کلاه»، رسول به زندگینامه کسی که بی‌شباهت به خود او نیست می‌پردازد و صریح و روشن، درون او را می‌کاود. رسول در نقالی‌هایش اهل ریاکاری نیست و با خواننده درددل می‌کند و آنچه خواننده پس از خواندن داستان به آن یقین حاصل می‌کند این است که نویسنده این همه احساسات متناقض را در اعماق جان خود حس کرده و سر مویی عوام‌فریبی در آن نیست:‌ «طهمورث از مدتی پیش می‌خواست سری در سرها درآورد؛ می‌خواست جاه‌طلبی‌اش اقناع گردد. طهمورث حس می‌کرد که مار گرسنه‌ای در وجودش خفته است. طعمه این مار زهری مقام بود و باید به مقامات رسید و برای این افعی غذا تهیه کرد. طهمورث خواسته بود سال‌ها با این مار بجنگد و سرش را بکند اما حریفش نشد، شکست خورد و از پا درآمد. شهد کاذب شهرت، لذت سرشناسی فریبش داد. آرام‌آرام مسمومش کرد. تمام فضائل انسانی‌اش را یکی پس از دیگری کوبید.» (داستان «سه کلاه» از مجموعه «لولی سرمست»، ص ۱۴۸)

صمیمیت رسول در کلامش مثل خورشید می‌درخشد. او درباره خودش و نزدیکانش چنان بی‌پرده سخن می‌گوید که خواننده در صداقت او تردیدی به خود راه نمی‌دهد. رسول هرگز خود را با آب پاک نمی‌شوید؛ چنانکه در بخشی از داستان «درویش باباکوهی آرام مرد»، در عین حال که به حرص و جاه‌طلبی می‌تازد، خود را نیز در آینده از آن مصون نمی‌داند و شاید به نوعی در ضمیر ناخودآگاه خود، در خویشتن خویش، آینده‌ای نه‌چندان مطلوب و مطبوع برای خود پیش‌بینی می‌کند: «از خودم شروع کنم، همین من که اینقدر لالایی را خوب بلدم بعید نیست فردا حب جاه یا مقام رسوایی ننگین‌تر از آنچه که هست قبول نکنم و مثل سگ هله این سر و آن سر ندوم، کما اینکه مردان دانشمند و بافضلی را در این کشور می‌شناسیم که حب جاه و مقام آنان را از کتابخانه‌هایشان که در آن مصونیت تام و تمام داشتند بیرون کشید و به سر حد یک جاسوس پست حکومت دیکتاتوری تنزل داد.» (داستان «درویش باباکوهی آرام مرد» از مجموعه «شلوارهای وصله‌دار»، ص ۱۳۴) درباره پدرش می‌گوید: پدرم توانا مردی بود ولی بینش و خرد بسیار نداشت. با همه مخالفان کج‌تابی می‌کرد. از دولت هم نمی‌ترسید. باشرف و باحرمت بود. لق و سبک و پشت‌سرهم‌انداز نبود.» (داستان «لولی سرمست» از مجموعه‌ای به همین نام، ‌ص ۲۲) نکته آخر درباره این قصه‌ها اینکه چون بر اساس تجربیات شخصی نویسنده استوارند، خواننده با گوشه‌هایی از تاریخ جامعه ایران آشنا می‌شود و به نشیب و فرازهای زندگی مردم پی می‌برد. برای آشنایی بیشتر با زندگی رسول، ‌کتاب‌هایش را می‌توان منابع باارزشی به حساب آورد. زیرا او از گرفتاری‌های خانوادگی و وضع نابه‌هنجار خانواده و سختی‌های زندگی خود داستان‌ها دارد.

دکتر فرهاد گرگین‌پور

پی‌نوشت‌ها:

۱- کسمایی، علی‌اکبر، نویسندگان پیشگام، بهار ۱۳۶۳، چاپخانه کاویان، ص ۱۹۳.

۲- همان، نقل به معنی، ص ۱۹۴.

۳- مصاحبه نگارنده با آقای محمد بهمن‌بیگی، تابستان ۱۳۷۲، شیراز.

۴- سپانلو، محمدعلی، نویسندگان پیشرو ایران، چاپ دوم، تهران ۱۳۶۶، انتشارات نگاه، ص ۱۲۸ (نقل به معنی).

۵- عابدینی، حسن، صد سال داستان‌نویسی در ایران، جلد دوم، چاپ اول، تهران ۱۳۶۸، نشر تندر، ص ۲۲۹.



همچنین مشاهده کنید