دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
تراژدی تن
مواجهه امروز ما با جنگ بیشتر از هر زمان دیگری با توجه به زمینههای ایدئولوژیک این پدیده، جمعی و رسمی است. جمعی از این جهت که جنگ را در آیینه تجربه افراد گوناگون و ذهنهای متفاوت ندیدیم و به همین جهت بخشی از مواجهات و واقعیات این پدیده را از دست دادهایم.
رسمی هم از این زاویه که همیشه نگرشی از بالا و تصمیمی پیشینی در باب تجربیات فرهنگی هنری این پدیده تعیین شده که نمیشود از آن، پا را فراتر گذاشت. این دو مواجهه از یک سو جامعه را در بدترین حالت دچار یک فراموشی جمعی میکند که دیگر حرف زدن از یک واقعیت چند بعدی و متکثر جز قابی محدود، قابل پیشبینی و خلاقیت کش امکان پذیر نیست. این مواجهه جمعی و رسمی از سوی دیگر پرداختن به "خطوط ریز و تجربههای فردی" را -آنطور که قطبالدین صادقی در نمایش اخیرش "اگر نرفته بودی" مدعی پرداختش شده است- تبدیل به گفتمانی محذوف و مسکوت میکند. به همین دلیل نگاه مبتنی بر فردیت یعنی تکمیل واقعیت جنگ در فهم جمعی و همچنین بعد دادن به پدیدهای که در تعریف رسمی تبدیل به یک پدیده تخت فرهنگی شده است، رویاروییهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و یا پرداختن به معضلات جمعی جنگ با نگاهی که این حوزهها را از فرد و تجربههای خرد تفکیک میکند، حتی با نگاهی انتقادی و جسور باز هم واقعیت را ناقص و معطل فرو میگذارد، به این دلیل که دیگر واقعیت در چشم افراد جز زاویه جمعی معنا ندارد. در چنین شرایطی مؤلف، هنرمند و...خود را در مواجهات فردیاش و شنیدن حکایت افراد ساکت مانده جنگ سانسور میکند و این ورشکستگی یک هنر اجتماعی و زنده را سبب میشود. همانطور که کارل مارکس به ما پیوند امر فردی با امر همگانی را آموخت، به طور تلویحی یادآور شد که هر امر همگانی دارای لایه و تأثیری فردی است، لذا در جا زدن در بُعد جمعی صرف همان اندازه، واقعیت را تحریف میکند که نگاه بیمسئولیت فردی. این معادله در مواجهه با پدیدهای چون جنگ چندین برابر میشود؛ چرا که جنگ اساساً دیوارهای خانه را ویران میکند و اندرونی را به شهر میآورد.
نمایش "اگر نرفته بودی" نوشته و کار قطب الدین صادقی داستان مردی اسیر به نام جاسب است که پس از ۹ سال همسر گم کردهاش "سرمه" را مییابد. سرمه خود و همسری جاسب را انکار میکند. این زمینهای است برای اینکه مرد در حدود ۴۵ دقیقه ابتدایی نمایش، خود را معرفی کند از واقعیتها و رویدادهای مختلف بگوید تا هویت انکار شدهاش را بازیابد. در ادامه این زن است که از مصائبی که بر تن و روحش رفته را باز میگوید. مایه اصلی اثر و زاویه فردگرایانه آن در روایت ابتدایی که توسط مرد صورت میگیرد، آشکار میشود و درامی توجیهپذیر در آن قسمت نمایش جریان مییابد. این مایه فردی در پیوند با زیر سؤال رفتن خود در زمینه داستان نمایش نمود مییابد. انکار هویت جاسب باعث میشود او دوباره خود و آنچه بر او در دوران جنگ و اسارت رفته را تعریف کند، اما از دریچه عشقی که به سرمه داشته و از زاویه یک احساس درونی و شخصی. در ادامه نمایش و پس از آن ۴۵ دقیقه ابتدایی که با بازی مجذوب کننده و فاتحانه میکائیل شهرستانی همراه است، نمایش کمی بیرمق میشود و دیگر آن انگیزه بنیادین بازتعریف خود در ادامه وجود ندارد و روایت سرمه با وجود تراژدی درونی و حکایات تکاندهنده، انگار که یک کاراکتر را پیش چشم مخاطب نمیسازد. اگر روایت جاسب آنقدر همراه کننده و بهتآور است، به دلیل واقعیتی سهمناکتر از واقعیتی که بر سرمه رفته است نیست، بلکه به علت شدت شخصی کردن رویداد است که همه جنگ را به وجود شخصی به نام جاسب میکشد. اما سرمه همان طور که در صحنه تنها نیست در موقعیت تراژیکش هم یک مثال تنها و یکه نیست، بلکه نمونهای از زنان هویزه است که رو به ما در عقب صحنه و پشت برقههاشان نشستهاند.
اما اگر زاویه و برخورد خود را با اثر به همان فردگرایی و شخصی شدن روایت جاسب بازگردانم، میتوان پایان محتوم نمایش را گشود و فهم کرد. در واقع به سبب همین شخصی بودن است که در انتها تن و روح جاسب و سرمه برایشان قابل بازیابی نیست. این فروپاشی فردی که صادقی روایت میکند، سرانجامی تلخ دارد؛ چرا که جنگ اساساً در حوزه فردی قابل بازیافت و ترمیم نیست و بخشی همیشه حذف شده و نادیده است. در حوزه جمعی میتوان از جنگ افتخاری ملی ساخت یا واقعیتی صرفاً سیاسی- تاریخی، اما در حوزه فردی جنگ زخمی ماندگار و تعمیق شونده است. بدن و زوال تن و آسیبهای مرهم ناشدنی از دست دادن خود و دیگری اموری است که هیچگاه در گستره سیاسی قابل ترمیم نیستند، لذا مسکوت ماندناش استراتژی اصلی است. طبیعتاً با چنین نگاهی پایان تراژیک برای نمایش "اگر نرفته بودی" الزامی است و هر پایان خوشبینانهای ابلهانه است. صادقی به درستی پایان اثرش را تراژیک میکند. هر چند که مقدمات کافی را در سیر درام برای کشف پایانش آماده نمیکند و به لحاظ روند دراماتیک، این پایان، ناگهانی است، اما طرح و نتیجه موضوع نمایش درست و حساب شده است.
با نگاه به زاویه زنان هویزه و روایت سرمه میتوان باز هم پایان نمایش را محتوم دید. انگار ذهن سرمه قربانی آن قضاوتی است که جامعه بیمار از او ساخته و نمیتواند یگانگی و سلوک عاشقانه جاسب را درک کند. در واقع این نگاه جمعی و قضاوت پیشینی حاصل از جامعهای پر از سؤتفاهم و زخمی از جنگ است که دیگر عواطف درونی انسانهای قربانی را درک نمیکند و به همین سبب جمعیت قربانی (زنان هویزه- سرمه) فرد را باور دارند. نمایش صادقی با وجود تأکیدهای زیاد بر زخمهای عاطفی و روحی، نمایشی است که با تراژدی تن پایان مییابد. پایان نمایش تراژدی را به تن میکشد نه به جدایی عاطفی، از بین رفتن قوای مردانه و زنانه و ناتوانی در تکثیر دو شخصیت اصلی و از بین رفتن اصلی میل در درون این دو، وجوه آسیب زننده جنگ را به نقطهای بطئیتر و ملموستر میبرد. این امر خود باز روایتی از فراموششدهها و مخفیماندههای جنگ است که نوعی حس فروخورده را در افراد و در نهایت در روان جمعی یک جامعه ایجاد میکند.
علیرضا نراقی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات حجاب حسین امیرعبداللهیان جنگ حسن روحانی دولت سیزدهم انتخابات مجلس دوازدهم عراق
قتل شهرداری تهران فضای مجازی تهران هواشناسی شورای شهر تهران سیلاب سامانه بارشی شهرداری سازمان هواشناسی آموزش و پرورش باران
خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو قیمت خودرو دلار مسکن یارانه ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
تلویزیون سینمای ایران سینما نمایشگاه کتاب دفاع مقدس صدا و سیما مسعود اسکویی صداوسیما کتاب موسیقی مهران غفوریان سریال
معماری
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان ایالات متحده آمریکا نوار غزه طالبان
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام مهدی طارمی سپاهان رئال مادرید بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال
باتری گوگل اینستاگرام آیفون سامسونگ اپل عکاسی ناسا
کاهش وزن فشار خون چای توت فرنگی کبد چرب