سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

کشتگان بر سر قدرت


کشتگان بر سر قدرت

خواندن کتاب نگاهی از درون به جنبش چپ در ایران گفت وگو با محسن رضوانی دو حس متضاد شادمانی و غم را در خواننده ایجاد می کند شادمانی از آن رو که چپ ها, دست کم جریان های چپ در سال های میانه قرن, به قدرت نرسیدند و اندوه از آن جهت که بسیاری از جوانان تحصیلکرده ایرانی گرفتار جریاناتی شدند که نه تنها حاصلی برای خود و جامعه شان نداشت که در بسیاری از موارد جز بیراهه حاصل دیگری نداشت

خواندن کتاب <نگاهی از درون به جنبش چپ در ایران؛ گفت‌وگو با محسن رضوانی> دو حس متضاد شادمانی و غم را در خواننده ایجاد می‌کند. شادمانی از آن رو که چپ‌ها، دست‌کم جریان‌های چپ در سال‌های میانه قرن، به قدرت نرسیدند و اندوه از آن جهت که بسیاری از جوانان تحصیلکرده ایرانی گرفتار جریاناتی شدند که نه تنها حاصلی برای خود و جامعه شان نداشت که در بسیاری از موارد جز بیراهه حاصل دیگری نداشت. ...< گفت‌وگو با محسن رضوانی> و کتاب‌هایی از این دست نشان می‌دهد که بسیاری از گروه‌های چپ در ایران، بیش از آنکه توسط آخرین شاه ایران نابود شده باشند، گرفتار درگیری‌های درونی خود بودند.

پیش از این کتاب <هشت نامه مصطفی شعاعیان> اختلا‌ف میان چریک‌های فدایی خلق را به نمایش گذاشته بود. کتاب اخیر نیز به شکل روشنی، اختلا‌فات و قدرت‌طلبی‌ها را در سازمان انقلا‌بی حزب توده ایران به نمایش می‌گذارد که حتی در خارج از کشور نیز به جای پرداختن به مسائل مردم و اهداف انقلا‌بی خود، درگیر مسائل شخصی بین خود شدند و به بیراهه رفتند. حمید شوکت در بخش‌های عمده‌ای از کتاب به اثبات این نکته پرداخته است که محسن رضوانی در طول سالیان طولا‌نی، همواره در جست‌وجوی قدرت بوده است که البته این نکته را نمی‌توان مختص به این شخصیت دانست.

او دست‌کم به اشتباهاتش اعتراف کرده، اما بسیاری دیگر بوده اند که علا‌وه بر این اعتقادات، بر سر اشتباهات خود پافشاری کرده‌اند. به عنوان نمونه، وقتی شوکت در مورد خصوصیات فردی پرویز نیکخواه از رضوانی می‌پرسد، او می‌گوید: <نیکخواه صددرصد قدرت‌طلب بود و بیشتر سیاسی کار تا آدم تئوریک سازنده و عمل‌گرا.> شوکت کمی بعد این سوال را مطرح می‌کند که ...< گفته شده وقتی ‌[ نیکخواه‌] به ایران بازگشت تو جانشین او در اروپا شدی و به خاطر محبوبیت او به سرعت اعتباری پیدا کردی، تا چه اندازه واقعیت دارد؟> رضوانی در جواب می‌گوید: <این حرف واقعیت ندارد، چون من به نوعی فعال‌تر از او بودم. پرویز تمرکز زیادی روی درس خواندن گذاشته بود و بیشتر اوقات منچستر بود. حال آنکه مرکز اصلی فعالیت در لندن بود.

صحبت از قدرت‌طلبی و نگاه به جایگاه برتر که در این دیالوگ کوتاه طرح می‌شود، زمانی رخ داده که هنوز سازمان انقلا‌بی حزب توده در حال شکل گیری است. کمی بعد شوکت به تاسیس این سازمان می‌پردازد، از سفر مهدی خانباباتهرانی به رادیو پکن نکته‌هایی به میان می‌آید که نشانه‌ای دیگر از قدرت‌طلبی محسن رضوانی است. شوکت می‌پرسد: <مهدی تهرانی به همین منظور ‌[ رادیو پکن‌] به چین رفت؟> و رضوانی در پاسخ می‌گوید: <این پیشنهاد خود مهدی بود که برای کار در بخش فارسی رادیو پکن به چین برود.> شوکت در برابر می‌پرسد: <پس این ادعا که تو مهدی را به چین فرستادی که از سر راهت دور باشد تا با خیال راحت کارهایتان را پیش ببرید واقعیت ندارد؟> رضوانی می‌گوید: <چنین چیزی نیست. او از من باسابقه‌تر و باتجربه‌تر بود و خودش را رئیس ما می‌دانست.

من فقط پیغام‌چینی‌ها را در کنفرانس طرح کردم.> در ادامه شوکت می‌گوید: <اما از این رفتن راضی بودی؟> و پاسخ رضوانی بسیار صادقانه است: <درست است. راضی بودم که می‌رفت، اما نه از این بابت که اگر می‌ماند جای مرا می‌گرفت...> کمی جلوتر از کمک‌های مالی چین به سازمان انقلا‌بی سخن می‌رود که مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد، تنها از این رو که رضوانی نمی‌خواسته سرنخ ارتباط با چینی‌ها، در دست مهدی خانباباتهرانی بیفتد.

نگاه اینچنینی به قدرت در سازمانی که در بهترین روزهایش ۴۰۰ عضو داشته نشان می‌دهد که اگر این رفقای چپ به قدرت می‌رسیدند، چه سرنوشتی را برای ما رقم می‌زدند. از این رو می‌توان شادمان بود که جریان چپ در ایران با سردمدارانی همچون حزب توده، چریک‌های فدایی خلق، سازمان التقاطی مجاهدین خلق و سازمان انقلا‌بی حزب توده به قدرت نرسیدند.

از دیگر سو، باید برای نسلی از جوانان تحصیلکرده ایرانی افسوس خورد که جوانی و دانش خود را فدای آرمان‌های پوچ کردند. محسن رضوانی نمونه خوبی این دسته از جوانان است. او که می‌توانست بعد از تحصیل در انگلستان وارد بازار کار ایران شود و با استفاده از دانش و حس مسوولیت‌پذیری خویش، تحولا‌تی در ایران ایجاد کند با گرفتار شدن در دام فرقه و فرقه‌گرایی (هرچند در دامان یک ایدئولوژی مدرن همچون مارکسیسم) همه چیزش را از دست داد. رضوانی و دوستان او هیچ شناختی از ایران و مردم آن نداشتند و به همین دلیل دست به کارهایی زدند که در نهایت هیچ ثمری نه برای خود و نه برای مردم ایران داشت. شاید رضوانی در این میان از بسیاری دیگر خوش‌شانس‌تر بوده که جان به سلا‌مت برده است، اما بسیاری از این رفقا جان خود را بر سر این راه از دست دادند.

علی صادقی در رشته فیزیک هسته‌ای دکترا داشت، سیاوش پارسانژاد پزشک متخصص بود، رضوانی تحصیل خود را برای شرکت در فعالیت‌های سیاسی نیمه‌تمام گذاشت، پرویز واعظ‌زاده دکترا داشت و... با این همه حتی جان به سلا‌مت بردن محسن رضوانی برای او خالی از مشکلا‌ت نبود، چنانچه شوکت از او می‌پرسد: <سیاوش پارسانژاد نوشته است رضوانی هیچگاه داوطلب کارهای خطرناک نبود.> تا رضوانی بگوید: <نمی‌دانم چرا چنین چیزی گفته است. در رهبری سازمان انقلا‌بی کسی را سراغ ندارم که از انجام مسوولیتی به دلیل خطرناک بودن آن طفره رفته باشد.>

عدم شناخت درست از جامعه ایران و غرق شدن در همان نقاط ضعفی که از گذشتگان به ویژه حزب توده گرفته می‌شد، سبب شد سازمان انقلا‌بی حزب توده که از بدنه این حزب جدا شده بود، خود دچار انشعاب شود. آنها حتی تا این حد برای کسی آزادی قائل نبودند که بتواند خود را از کار سیاسی کنار بکشد. اشتباهات و عدم شناخت این جوانان تحصیلکرده و دور از اجتماع را می‌توان به آخرین سوال شوکت از رضوانی ارجاع داد، جایی که رضوانی از ترس مادرش که به آیت‌ا... خمینی ارادت داشت، نمی‌تواند به خانه او برود، می‌ترسد که مادر، وی را به کمیته انقلا‌بی لو دهد: ‌

- از اینکه مادرت با تو چنین می‌کرد چه احساسی داشتی؟

- می‌پرسم از اینکه مادرت با تو چنین می‌کرد چه احساسی داشتی؟ ...

بیماری قلبی، سرطان، روزی ۱۲ ساعت کار برای امرار معاش و از آن بدتر طعم تلخ تهمت، اهانت، خیانت و شکست، تلا‌ش سال‌های مبارزه برای محسن رضوانی و برخی از جوانان هم نسل اوست که آرمان‌های بزرگ در سر داشتند، اما راه را به اشتباه رفتند

سجاد صاحبان‌زند



همچنین مشاهده کنید