شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
بهرام صادقی
بهرام صادقی با اسم مستعار صهبا مقداری (۱۳۶۳-۱۳۱۵) یكی از داستان نویسان وطنز نویسان صاحب سبك و برجسته است. در نجف آباد اصفهان به دنیا آمد.
تحصیلات ابتدایی را در نجف آباد به پایان برد ودیپلم را در اصفهان گرفت. در امتحان رشته پزشكی شركت كرد كه هم در اصفهان و هم درتهران قبول شد كه به تهران رفت.زیاد طبابت نكرد. سپاه دانش رفت. به طور پراكنده طبابت كرد. سربازیاش درمنطقهای در یاسوج بود. برای اهالی آنجا خیلی كار كرد. مردم بسیار دوستش داشتند.كارهای بهداشتی زیادی برایشان انجام داد. وضع آبشان را سروسامان داد. آموزشهای بهداشتی داد. درمانگاه ساخت. سرویسهای بهداشتی ساخت.روزی كه سربازیاش تمام شدوخواست برگردد مردم آنجا ردیف دراز كشیده بودند جلوی ماشین كه نگذارند برود. میگفتند: بماند. بهترین خانه رابرایش میسازیم. بهترین دختر را به او میدهیم.
مجید صادقی روانپزشك سالهای كودكی و نوجوانیاش را با عمویش بهرام در یك خانه گذرانده است. این سالها همراه با ایام نوشتن داستانهای مجموعهٔ سنگروقمقمههای خالی بوده است. او به یاد میآورد: « بهرام خلاقیت عجیبی داشت و همینطور بهرهٔهوشی زیاد. ملكوت را در بیست وپنج سالگی نوشت.وهمینطور بقیهٔ داستانهایش را مثل سراسرحادثه یك دید اجتماعی قوی وشناخت تیپها وشخصیتها در حد خیلی زیاد وجود دارد. خلاقیت او به صورت الهام وجرقههای ناگهانی بود. به عنوان مثال چند صفحهٔ وسط یكی از جُنگهای ادبی آن زمان سفید بود. كه در همان چند صفحه یك داستان نوشت به گمانم صراحتوقاطعیت بود. دید طنزآمیز به همهٔ مسایل اجتماعی داشت.
بسیاری از داستانهایش را فیالبداهه مینوشت.كمتر نوشتههایش را پاك نویس میكرد.این فیالبداهه بودن در داستانهای آخرش بیشتر صورت میگرفت.زندگیاش نیز همینطور بود. زیاد جدی نمیگرفت. خیلی در بند مسایل مادی و روزمرهٔ زندگی نبود.»
بهرام صادقی آثارش را طی حدود ده یازده سال نوشت از سال۱۳۳۵تا۱۳۴۶كه در مجلههای ادبی وماهنامههای مختلف نظیر: سخن، صدف، فردوسی،جگن و جهان نو به چاپ رسید. داستان بلند ملكوت هم نخستین بار در دورهٔ كتاب هفته به چاپ رسید.اگر همت جدی ابوالحسن نجفی نبود كارهای او جمع و جور نمیشد.كتاب سنگروقمقمههایخالی در سال ۱۳۴۹منتشر شد.
● تم
بهرام صادقی دقیقأ نمایشگر طبقهٔ متوسط و سرگردان و سردرگمی بود كه همهٔ اعضای آن بلاتكلیفاند ونمیدانند كه به كجا آویزاناند. نكتهٔ مهم كار او این بود كه فیالمثل زندگی یك كارمند در داستان اوبا همهٔ رمز و رازش به صورت مضحک و طنزآمیزی تصویر میشد. کارمند او نه تنها خود تسلیم شده بود كه بختك حاكم نیز بر او سوار بود. در آثار او همه معصوم و بیچاره و مچاله شدهاند با این كه استعداد كافی برای زندگی بهتر دارد اما دست و پایشان را با تار عنكبوت بستهاند.بهرام صادقی خواننده را تا یك چنین مرزی میكشاند و بعد رهایش میكند: نگاه كن تو این هستی یا آن؟ آدمی یا ساختمان؟
خسروگلسرخی بدون هیچ گونه تردید او را در ادبیات معاصر امروز ایران پدیدهای والا میدانست:« نوشتههای بهرام صادقی كارنامهٔ دو دهه از تاریخ زندگی اجتماعی ما است و بدون هیچ كاستی در جریان این زندگی ما شاهد رنگ به رنگ شدن آدمها، جا به جایی ارزشها و نیز متروك ماندن جوهر خروش و جوشش هستیم. دنیای او دنیای شفاف و ساده لوحانهای نیست كه در آن همه چیز به خوبی وخوشی جریان گیرد. همه چیز در دنیای او به مانع بر میخورد. همیشه دیواری هست كه واماندگی و درماندگی درآن موج میزند.دنیای او دنیای تاریك، مسخ شدن و به عاریت «بودن» است.
انسان در كار صادقی موجود تفاله شده است كه به زندگی غیر طبیعی در رابطه با جامعه، طبیعت و اشیاء خو كرده است. خود را ملزم به نجات نمی بیند. ادامهٔ خود را در سازش و مدارا میجوید. در پی راهیابی و برقراری یك روابط منطقی با زندگی نیست. صادقی با ایجاد فضاهایی خاص از واقعیات روزمره به اعماق جامعه وپنهانیترین زوایای حس ورفتار آدمی در این قسمت از خاك راه میبرد. او پیامگذار نسلی درهم شكسته و مأیوس است. كه در كشاكش زندگی اعصابشان لای چرخها له شده است.»
صادقی گفته است: «در وهلهٔ اول باید داستان نوشت. داستان خالص. باید ساخت به هر شكل و هر جور... فقط مهم این است كه راست بگویی.»
چون در نوشتن صادق بود و قهرمانان آثارش را به خوبی میشناخت انعكاس زندگی در آثارش با چنان عمقی صورت گرفته است كه در میان همنسلانش كمتر نظیر دارد.
● سبك
صادقی موجز می نویسد. زیادهگو نیست و نوشتههایش را شاخ و برگ نمیدهد.سبك نوشتاری او روزنامهنگارانه است. ضرب آهنگی تند دارد. راحت حرف میزند.تكلف در قلمش نیست. همانطور مینویسد كه حرف میزند.از سادهترین عبارات وكلمات بهره میجوید
بدون این كه به شكسته نویسی بیفتد یا اصطلاحات عامیانهٔ مردم كوچه بازار را به كار ببرد.سرد مینویسد. یعنی قلم او از هر گونه احساس خالی است( یكی از عوامل عمقبخشی به طنزهایش نیز همین است) او خونسرد و بیاعتنا از موقعیت فاصله میگیرد و چون گزارشنویسی صادق روایت را بازگو میكند.به كمك این ویژگی خواننده رابه عمق سردی دنیای درون و پیرامون آدمهای داستانهایش میبرد.كلیشهها و هنجارهای رفتار وگفتار روزمره را به هجو میكشد و بیهودگی آن را باز مینماید.
داستانهایش آغازی غیر منتظره دارد. از همان ابتدا خواننده را غافلگیر میكند و بدون هیچ مقدمهای به اصل ماجرا میپردازد. صادقی معتقد است كه شروع باید خواننده را یك دفعه تكان بدهد و او را وادارد كه قصه را رها نكند.این الگو را درتمامی داستانهایش به كار میگیرد و قالبهای معمول را در زمینهٔ مقدمهٔ داستان درهم میریزد.
آغاز داستان غیرمنتظره اینطوری است:« خیلی خوب، اما نكته اینجاست...» گریز از تكرار ویافتن شیوههای جدید نوشتار منطبق با شرایط نو اجتماعی جلوهٔ دیگری از تلاشهای نو آورانهٔ صادقی است.او گاه به نظیرهنویسی روایتهای عامیانه و فولكلوری روی میآورد تا در خلال هجو قالبهای رایج افسانهنویسی به بیان دغدغه ای ذهنی همیشگیاش بپردازد.حتی اینگونه آثار او نیز به خاطر درآمیختگی شیوههای نوین نوشتاری با شیوههای كلاسیك، حركتی متفاوت با نویسندگان دیگری است كه در این قالب كار كردهاند. در داستان برای كودكان،شخصیتهای آشنای افسانههای كودكان(گربه، مرغ، خروس) و چند شخصیت خیالی(اشی، مشی و میرزاسلیمان و...) گردهم میآیند تا در فضای مضحك و كاریكاتوری به صورتی استعاری بیانگر نگاه سرد او به پوچی محیط و زندگی باشند.
فاصله گذاری شگرد دیگر او برای تعمیق طنز در آثارش- چه از جهت ساختاری وچه محتوایی- است كه با كمك قلم روایی، گزارشنویس و سرد او به استادانهترین شیوه پیاده میشود: این شگرد در داستان تدریس در بهار دل انگیز به اوج خود میرسد و به كلید داستان برای بیان فلسفی تقدیر جمعی بشری در میآید. در كلاسی باشاگردان و معلمی نادیدنی وبا فضایی فراواقعی كه حضور در آن كابوسی مبهم را میماند. او خواننده را با خود همراه میسازد تا در دغدغه و تشویشِ مواجهه با تقدیر و مرگ با او شریك شود.
بهرام صادقی در مصاحبهای گفته است: یكی از شرایط داستان ورمان خوب این است كه نویسنده مسایل زمان خودش را در قالب شرایط همیشگی زندگی ودر قالب زندگی ذهنی همیشگی بشر بیان كند، نه در قالب مسایل روزنامهای زمان.
ساختار داستانهای او اكثرأ به طرز فریبندهای ساده جلوه میكند ولی در عین حال چرخشها و گرههایی دارد كه آن را از داستان سادهگرا یا لطیفهدار متمایز میسازد. این نوع ساختار با مضامین اصلی داستانهای صادقی متناسب است. شیوهٔبیان او تقلید ناپذیر است. داستانهایش را چنان مینوشت كه گویی مقدمهٔ قصهای را حذف كرده از وسط ماجرا قضایا را تعریف میكند. چند تنی از جوانان تازه كار به این شیوه دست یازیدند ولی به جایی نرسیدند.
مشخصات اصلی داستان نویسی صادقی او را در زمرهٔ نویسندگان مدرن قرار میدهد. یعنی دلمشغولیاو با ساختار داستان. تأكیدش بر اهمیت و اولویت تكنیك. درگیری دایمی او بازندگی و واقعیت و بیان تضاد و در عین حال درهمآمیزی واقعیت عینی و ذهنی. اما، به دلیل سبك منحصر به فرد صادقی مشكل است او را در از نظر سبك در ردهای خاص قرار داد. نه مانند هدایت به رویا وخیال و به جنبهٔ سمبلیست ذهن توجه دارد نه مانند چوبك، شعلهور، گلستان،یا گلشیری در برخی از آثارش توجهش به جنبهٔ روانشناختی فرد است و نه مانند گلشیری در دیگر آثارش مسألهاش رابطهٔ میان فرد معاصر واسطورههای تاریخی- فرهنگی ما است.شیوهكهای او در داستانهایش به كار میبرد در اساس هیچ یك از شیوههایی نیست كه در داستان ذهنی متداول مرسوم است.
گریز از تكرار ویافتن شیوههای جدید نوشتار منطبق با شرایط نو اجتمایی جلوهٔ دیگری از تلاشهای نوآورانهٔ صادقی است.
استاد ایجاز بود نه در كلام و بافت كلام. استاد ایجاز بود در ساخت قصه. بدینسان بر خلاف بسیاری فكر نمیكرد كه نویسندهٔ بزرگ كسی است كه كار مفصل بنویسد. تمایلی به نوشتن داستان بلند نداشت. كارش این نبود. با این كه بسیاری ملكوت را جزو رمانهای فارسی به حساب آوردند در واقع چنین نیست. لحظهای را به لحظهٔ دیگر دوختن كار او نبود. كار او ملیله دوزی بود روی یك پارچهٔ كوچك.
در آثار بهرام صادقی حادثه اصلأ مهم نیست. كشمكشها پوچ و بی معنی است. درگیریها تقریبأ به جایی نمیرسد. آنچه مهم است فضا است. قالی بافی بود كه زمینه برایش اهمیت داشت. با انتخاب رنگ زمینه، نقش و نگار دلخواه را برمی گزید. بدین ترتیب او یك بدعت گذار برجسته در قصه نویسی معاصر ایران است.
● طنز
صادقی میگوید: آنچه من در كار خودم میخواستهام بكنم،گفتنش دلیل این نیست كه موفق شده باشم، این است كه چه در ساختمان داستان چه در ساختمان طنز، طنزی كه بوجود میآورم بر مبنای حادثه باشد. بر مبنای ساختمان باشد و بر مبنای حوادث. هر حادثهای حادثهٔ دیگر را دنبال كند و از میان اینها وضعیت مورد نظر من زاییده شود.البته درتمام این حالات یك عنصر ژورنالیستی وجود دارد؛حتی در عمیقترین و سیاهترین طنزهایمن.
هر نویسندهای كه طنز در كارهایش است حال این طنز شاد یا سیاه یا غمگین و... باشد، اصولأ یك طنز نویس نویسندهٔ منفرد به مفهوم مثلأ برجعاجنشینی یا سوررالیست نیست. اصول و بنیاد كارش اجتماعی است. طنز اصولأ یك عامل ویك عنصر اجتماعی است. چه اصولأ طنز از اجتماع زاییده میشود.
از نظر من ممكن است در مواردی یا در ابتدای داستانهایم یا در یك حالتی از داستانها، حالتی و ساختمانی از كار چخوف در كارهای من دیده شود. اما آنچه مورد نظر من بوده( البته نمیگویم كه موفق شدهام. امیدوارم موفق شوم) این بود كه طنزی با توجه به روحیهٔ خودم داشته باشم كه نظرهای اجتماعی در آن رعایت شده باشد و بر مبنای تجزیه وتحلیل روانی به صورت كاوش در زوایای تاریك و ناشناخته و مجهول زندگی وروان باشد.از نظر تكنیك بعضی از كارهای من فكر میكنم كه شباهت به كارهای پیراندلو داشته باشد تا چخوف. چه پیراندلو پیش از آن كه طنزش توصیفی باشد یا بیانی مبشر ساختمانی است. بیشتر اكسیون(كنش) و سیتواسیون(موقعیت) كمیك ایجاد میكند كه ما در چخوف خیلی كم میبینیم.
● و آخر
ساعدی میگوید:«افت كاراو زمانی بود كه خود از كارخود تقلید میكرد. مثل چند داستان كه در اواخر عمردر كتاب هفته منتشر كرد. قصههایی كه اگر نام بهرام صادقی هم بالای آنها نبود خواننده نویسنده را میشناخت بی آن كه آن قدرت و صلابت قصههای دوران درخشان كارهایش را داشته باشد. قصههایی رنگ پریده كه نویسنده عجولانه سروتهشان را به هم آورده بود.
در زندگی خصوصی خود نیز چنین بود. مدام در اوج و حضیض ولی همیشه مطبوع. آدمی قد بلند با سیمای خشك وصورت استخوانی،مدام در حركت . گاه پیدا و بیشتر اوقات ناپیدا. خجول و كمحرف در برابرغریبهها ولی سرزباندار و حراف در موقعی كه صحبتی از داستاننویسی و خیالبافی پیش میآمد آن هم در مقابل یا همنشینی دوستانی كه بسیار اندك بودند.كم حوصله بود. با این كه مدام درس ومشق را رها میكرد، دانشكدهٔ طب را به پایان رساند.
ظهورش در قهوهخانههای غریبه تعجب كسی را برنمیانگیخت. رفت و آمدهای بیدلیل وبادلیل او به زادگاهش، دربهدری از این خانه به آن خانه، تن در ندادن به زندگی شكل گرفته و مثلأ مرتب، نیشخند مدام او به آنچه در اطراف می گذشت بهرام صادقی را شبیه آدمهای قصههایش كرده بود: روح سرگردان خانههای خلوت. روح سرگردان خیابانهای تاریك!
خوابیدن در كوچهپسكوچهها، لمس كردن و مدام لمس كردن دنیای اطراف در دمدمههای غروب و هوای گرگ ومیش. روی سكوها نشستن و كتاب خواندن. سكوت او و چاپ نكردن كار تازه این شبهه را در دیگران برانگیخته بود كه بهرام صادقی نوشتن را بوسیده و یكباره كنار گذاشته است. در حالی كه چنین نبود. بهرام صادقی به تأمل نشسته بود. مدام از ولگردی استثنایی خویش دانه برمیچید؛ از ولگردی یك روح آزرده.
محمدرضا بیگی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست