جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تصمیم خوب جودی


تصمیم خوب جودی

یکی بود، یکی نبود، دختر لجبازی بود که هیچ وقت به حرف کسی گوش نمی کرد و همه از دستش دلخور و ناراحت بودن. پدر، مادر، معلم و دوستان و هم کلاسی های «جودی» از رفتار و حرکت های زشت او خسته …

یکی بود، یکی نبود، دختر لجبازی بود که هیچ وقت به حرف کسی گوش نمی کرد و همه از دستش دلخور و ناراحت بودن. پدر، مادر، معلم و دوستان و هم کلاسی های «جودی» از رفتار و حرکت های زشت او خسته شده بودن.

جودی هیچ وقت درس هاشو به موقع نمی خوند، سر وقت سر کلاس حاضر نمی شد، موقع استراحت دیگران بازی می کرد و مزاحم همسایه ها می شد و حتی موقع استراحت پدر و مادرش، صدای تلویزیون رو بلند می کرد و آرامش خانواده رو بر هم می زد.

جودی با هم کلاسی هاش به بهونه های مختلف قهر می کرد و همیشه نظم کلاس رو به هم می زد. هر وقت دوستان و هم کلاسی های جودی با هم بازی می کردن اون دوست داشت شادی و خوشی اون ها رو به هم بزنه.

جودی وقتی از مدرسه به خونه می اومد، تلویزیون رو روشن می کرد و ساعت های طولانی تلویزیون تماشا می کرد. او حتی تکرار برنامه های روزهای گذشته رو هم که یک بار نگاه کرده بود، تماشا می کرد. پدر و مادر جودی از کارهای او خسته شده بودن و هر چی بهش می گفتن چشم هات ضعیف می شه و مریض می شی، به حرفشون گوش نمی داد.

برادر کوچولوی جودی، دوست داشت کارتون نگاه کنه، اما جودی بد اخلاق و نامهربون اجازه نمی داد. هر روز که می گذشت، دوستان و هم کلاسی های جودی بیشتر ازش دور می شدن و دوست نداشتن اون رو تو جمع دوستانه خودشون راه بدن. اما یک روز که جودی تنها گوشه حیاط مدرسه ایستاده بود و با پشیمونی به هم کلاسی هاش نگاه می کرد، با خودش می گفت: ای کاش من هم می تونستم مثل اون ها شاد باشم و باهاشون بازی کنم. دوستانش تصمیم گرفتن با مهربونی و دوستانه با جودی صحبت کنن تا شاید به اشتباه های خودش پی ببره و بتونه اعمال زشت گذشتش رو جبران کنه. جودی اول لجبازی کرد اما بعد صحبت های هم کلاسی هاش اون رو آروم کرد و به فکر فرو رفت و سپس به دوستانش گفت: آخه، دیگه هیچ کس من رو دوست نداره و من نمی تونم مثل شما خوب و مهربون باشم، چطوری می تونم دلخوری ها و ناراحتی های دیگران رو از دلشون بیرون بیارم.

هم کلاسی های جودی با لبخندی سرشار از مهربونی بهش گفتن: جودی جون اگه خودت بخوای ما هم بهت کمک می کنیم. جودی که اشک تو چشماش جمع شده بود از دوستانش معذرت خواهی کرد و ازشون خواست بهش کمک کنن تا بتونه کارهای زشت و ناپسندش رو کنار بگذاره و گذشته رو جبران کنه. از اون روز به بعد جودی، دیگه دختر نامهربون و حرف نشنوی قبلی نبود و تصمیم گرفت با مهربونی با همه رفتار کنه.

پدر، مادر و معلم جودی از دوستان او تشکر کردن و به تصمیم عاقلانه جودی آفرین گفتن و خوشحال شدن.