یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

شنیدم باز هم پشت سر من راست می گویید


شنیدم باز هم پشت سر من راست می گویید

نگاهی به مجموعه غزل «آخرین نسخه » الناز سرخانلو

● یک

گنجشک‌های خانه‌مان گریه می‌کنند

اصلاً پرنده‌های جهان گریه می‌کنند

گنجشک‌های کوچک ایوان که دیدنت ـ

ـ هر روز بود عادت‌شان، گریه می‌کنند

سنگین‌تر از همیشه ببین خاطراتمان

بر دوش سرد یک چمدان گریه می‌کنند ...

بی‌تو همیشه نازترین الهه‌ها

پشت ترانه‌های بنان‌ گریه می‌کنند

کل می‌کشند ... کوچه عروسی ست، یا عزاست؟

زن‌های کوچه سینه‌زنان گریه می‌کنند

باید که ظرف‌های شب جمعه را ... ولی

گنجشک‌های خانه‌مان گریه می‌کنند

بشقاب‌های شسته شب هم یواشکی

از پشت پلک آبچکان گریه می‌کنند

از برخی اسامی، اطلاعات «برون متنی» در دست نیست مثلاً اصلاً نمی‌دانم که «الناز سرخانلو» در چه گروه سنی و نسلی، جای گرفته که غزلیاتش چیزی میانه «غزل فرم»، آثار «غزل نو» و غزل پیشنهاد حوزه هنری و ادامه امروزی‌اش یعنی «خانه شعر جوان» است؟ نمی‌دانم که «آخرین نسخه ...» چندمین کتاب شاعر است و چون تا به حال هم، نام شاعر را نشنیده‌ام حتی در تلفظ «حرکت» سین، در نام خانوادگی‌اش، میان فتحه و ضمه، مرددم؛ به طور معمول، این طور چشم بسته سراغ یک مجموعه رفتن، می‌تواند یک منتقد را نه‌تنها دچار سردرگمی که دچار انتخاب مسیر نادرست کند با این همه من این خطر را می‌پذیرم چرا که جایگاه نسلی شعر شاعر را می‌توان از «متن» مشخص کرد. اصلاً مهم نیست که شاعر، جوان باشد یا میانه سال یا حتی کهنسال، جایگاه نسلی او در این غزل‌ها متعلق به شاعری است در محدوده سنی ۲۲ تا ۳۴ سال؛ شاعر، با اجرای محسنات «غزل هشتاد»، پیشاپیش، این نگاه را پذیرفته و البته در مشکلات آن نیز، خود را غرقه کرده است.

(شاید پیش از این گفته یا نوشته باشم که در حوزه شعر نو، به چیزی به نام «شعر هشتاد» به عنوان رویکردی جدید، اعتقادی ندارم با این همه، در حوزه شعر کلاسیک ـ غزل، بیشتر و دیگر قوالب، به میزان قابل توجهی کمتر ـ به چنین موفقیتی شهادت می‌دهم.)

● دو

«آخرین نسخه ...» به روایت شناسنامه خود، گزیده‌ای است از شعرهای ۷۸ تا ۸۶ که با تأخیری نه چندان طولانی ـ با احتساب تاریخ سرایش تازه‌ترین شعرهای کتاب ـ به دست چاپ سپرده شده‌اند. این فاصله تاریخی، در سیر «ارائه و انتشار» غزل جوان ایران، تاریخ مهمی است چون مخاطبان، بدون رجحان عددی قابل بحثی، میان سه حرکت مشخص در این حوزه، هر یک به یکی دل بستند و «غزل»، با میزان مخاطبان بسیار بیشتر از دیگر قالب‌های شعری، ملک شعر را پدرانه بین سه فرزند معاصرش تقسیم کرد. حاصل این تقسیم پدرانه، تأثیرپذیری شاعران جوان سه حوزه غزل نو، غزل حوزه هنری و غزل فرم از یکدیگر بود. در این محدوده زمانی، اغلب می‌شد شاعرانی را دید که پیرو یکی از این سه نحله‌اند اما از دو نحله دیگر هم، غزلیاتی در دفترشان جاخوش کرده است.

مجموعه غزل «سرخانلو» نیز دارای چنین ویژگی است. هر سه نحله، به شکل مستقل در این دفتر حضور مستدام دارند اما موفقیت او، جایی رقم می‌خورد که این سه، به ترکیبی قابل قبول در جمع‌بندی ساختاری یک غزل واحد می‌رسند. این نوع ترکیب را در شکل آرمانی‌اش، در آثار مریم جعفری آذرمانی نیز شاهد بوده‌ایم اما راه سرخانلو، راهی جدید است گرچه به شستگی و رفتگی راه غزل‌های آذرمانی نیست اما نویدبخش آثاری است که تخیل منتقدانه این اجازه را به منتقد می‌دهد که تصور کند تاکنون سروده شده‌اند! (پیش‌بینی در کار «نقد»، عملی نادرست و «بدانجام» است اما حتی اگر یکی، از انبوه پیش بینی‌ها هم به بار بنشیند، شما را به عنوان منتقد، به رأس هرم این «تخصص» خواهد رساند و این رؤیایی است که هر منتقدی در دل جای داده و ...!)

● سه

الناز سرخانلو در «آخرین نسخه ...» که به صراحت به ما اعلام می‌کند که مجموعه غزل است، گاهی اوقات به شیوه «افسانه»‌ی نیما، از «قالب»، فراروی می‌کند و این فراروی، در حد «شکست قالب» نیست بلکه بیشتر ترکیب غزل است با مثنوی یا مستزاد یا حتی ترکیب و ترجیع بند یا گاهی اوقات، رویکردهایی را از «مربع و مخمس و مسدس» به وام می‌گیرد. آغاز دفتر، با «شعر منثور» است که از هر چه بگذریم، لطفی ندارد! اگر همه «شعر منثور»ها ـ یا در بهترین حالت «شعر سپید»ها ـ ی سرخانلو، در همین حد کیفی باشند، توصیه اکیدم این است که از به چاپ سپردن آنها اجتناب کند!) شاید هم فقط این کارکرد را داشته باشد که مخاطب در مواجهه با غزل‌ها، کلام سعدی را به یاد آورد که: «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی دچار آید!» پس می‌توان این نتیجه را گرفت که شاعر، به دنبال نوگرایی و «تظاهر»ات نوگرایانه است. وجه اول، البته خجسته است اما وجه دوم، به منتقد گوشزد می‌کند که ممکن است شاعر، خود را چون اکثر غزل‌سرایان هم نسل‌اش (نسل غزل سرایان هشتاد) درگیر «تفنن» کند؛ اینجاست که آن تردید همیشگی به جان او چنگ می‌زند که نکند شعر این شاعر هم دولت مستعجل باشد؟! به هر حال چه باشد چه نباشد ابیاتی را که بیانگر نوگرایی و حس و حال تازه بوده تا تظاهر، به «تفأل» می‌آورم. ان‌شاءالله که خیر است!

«یک روز سنگین مرداد...، هیچ اتفاقی نیفتاد!

فرصت اگر دست می‌داد؟!

هیچ اتفاقی نیفتاد!

هی می‌فشردم از گلویم، دستی که دیده نمی‌شد

فریاد و فریاد و فریاد،

هیچ اتفاقی نیفتاد ...»

یا:

«انگشت‌های لاغر من چنگ زد به در

من مردم و جنازه من روی دست هر ...

فرقی نمی‌کند به تو با چشم‌های خیس،

جان دادن مرا چه کسی می‌دهد خبر؟!

یک ترمز شدید ... و جیغ چهار راه ...

افتاد اتفاق من از دست یک نفر ...

او که هزار و سیصد و هشتاد و پنج بار

اردیبهشت‌های مرا می‌دهد هدر ...»

یا:

«یک شب عروسک بین بازی‌های ما گم شد

اسم تمام غصه‌هامان سیب و گندم شد

وقتی سکوتم را برایت پست می‌کردم

دیدم که چیزی بین دل دل‌های ما گم نشد...»

یا:

«شنیدم باز هم زن‌های کوچه! تلخ و بدخویید ...

شنیدم باز هم پشت سر من راست می‌گویید...»

یا:

«مثل کسی که بود همیشه نبودتر

هی می‌شود تحمل سیگار دودتر

پل می‌زند معصوم پلک‌هام

تا اصفهان چشم تو زاینده‌رودتر ...»

یا:

«غروب‌های سه شنبه، سه‌شنبه‌های کسل

سه‌شنبه‌های عزیزی که چای و دانه هل...»

یا:

«دستم نمی‌رسد به بلند غرورتان

قهرید با دو دست من ای سیب‌ها چه خوب!»

یا:

«دوباره طعنه کبریت می‌زنم به خودم

و شاعری که به خود تیر می‌زند شده‌ام!»



همچنین مشاهده کنید