جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا

بوی تنهایی در کوچه فصل


بوی تنهایی در کوچه فصل

نقدی بر دفتر شعر «در سرزمین بی ترانه و جادو»

اگر دفتر شعر ۱۱۹ صفحه‌ای «عزیز ترسه» را در دست بگیرید، بی‌تردید در یک نشست آن را می‌خوانید. اگر دفتر شعر ۱۱۹ صفحه‌ای «عزیز ترسه» را در دست بگیرید، بی‌تردید فکر می‌کنید چرا آن را در یک نشست می‌خوانید و اگر باز دفتر شعر ۱۱۹ صفحه‌ای... دلیل ساده است اما دشوار. شاعر آنچنان از آن دل اندرونی ناپیدای غمین و ترس‌خورده آشنای ذهن شرقی می‌گوید که گاهی فکر می‌کنید شعرها را خود سروده‌اید. بله. ماجرا می‌بینید چه ساده است؟ چنان شعر گفته است که هر مخاطبی فکر می‌کند این شعرها را خودش هم اگر بخواهد می‌گوید. اما قضیه به همین جا ختم نمی‌شود. اندکی پیچیده‌تر است و شاید مهم‌تر تامل‌برانگیز.

اصل قضیه این است که «ترسه» به راز واژه‌ها پی برده است؛ به حجمی که می‌تواند گرد یک مفهوم با وام گرفتن سنجیده از انواع بافتارها و ساختارهای زبانی به وجود آورد. او مرتباً در شعرهایش در عین درگیر کردن حس مخاطب با آن حس، فاصله می‌گیرد. می‌خواهد خط فاصله‌ای بگذارد میان من شاعرش و آنچه می‌آزاردش و همه چیز (یعنی شعریت یک شعر) در همین خط فاصله یا پاورچین گذشتن از کنار احساس شاعرانه اتفاق می‌افتد. او وقتی از عناصر طبیعت هم می‌گوید به اینکه تکراری نباشد یا اگر تکراری است لحن و زبانش نو باشد اما نه آنچنان که در مخاطب دافعه ایجاد کند، می‌اندیشد. اما نه‌چندان می‌اندیشد که مانعی باشد برای همان حس شاعری. یعنی توانسته میان من شعری و حس‌هایش و مخاطب و همراهی با متن و سپید‌خوانی‌های پایانی و گاه میان بندها یک جور آرامش اندیشیده برقرار کند.

او به موقع در ابتدای هر شعر تصویری درگیرکننده یا مفهومی درگیرکننده را طرح کرده آنگاه چون پرنده‌ای از آن شاخسار تصویری یا مفهومی فاصله گرفته و بعد دوباره به آن نزدیک می‌شود. این نوع حرکت یا چرخش گرد تصاویر و مفاهیم فضایی را ایجاد می‌کند که شما در آن غرق می‌شوید. اما نه‌چندان که از آن سر در نیاورید و با آن همراه نشوید. او به موقع چاشنی‌های حسی خود را به هر بند اضافه می‌کند، یا تصویری از راه می‌رسد یا مفهومی. میان امر انتزاعی و انضمامی در حرکت است. این ساختار در شعرهای کوتاه بیشتر نمود دارد اما هر چه شعرها طولانی‌تر می‌شود این ساختار یا اجرای فرمی و کلامی کمرنگ می‌شود یعنی شاعر در میان بندها گاهی سرگردان میان تصاویر و مفاهیم می‌شود. قدرت «عزیز ترسه» در شعرهایی است که غالباً در کتاب یک صفحه‌اند یا دو صفحه. در شعر «با روزی ابرآلود» ما با من شاعری مواجهیم که از نشانه آشنای چمدان و ابر مدد گرفته تا از خیابانی عبور کند. اما ناگهان ورود خود شعر و مفهوم شعر در سطر پایانی به توسع فضای شعری کمک می‌کند، وقتی می‌خوانیم: «با روزی ابرآلود/ در چمدانم/ از خیابان‌ها می‌گذرم/ تا در کوچه‌ای خلوت/ بر پلکانی/ چمدان را که باز می‌کنم/ شعر/ پر بگیرد و/ باران/ بر آسمانی تیره/ چتر بگشاید.»(ص۳۱)

استفاده از چتر و چمدان که سوای مشابهت آوایی از خاصیت باز و بسته شدن و هستی متناقضی برخوردارند به خوبی با مفهوم شعر که در ذات خود پارادوکسی حمل می‌کند، مناسبت دارد. تصاویر در جهت تکمیل هم قدم برمی‌دارند و هماهنگی کلامی و فرمی در این بین دیده می‌شود.همین نوع ساختار در شعر «آن روز» هم قابل مشاهده است و فرم ذهنی شاعر را نشان می‌دهد. در این شعر هم ماه کارکردی کلیدی دارد و در کنار باد و کاج و پریشانی شاعر فضایی هماهنگ را می‌سازد.زمان شعرهای «عزیز ترسه» با احتیاط به انواع الگوهای زبانی نزدیک می‌شود. گاهی همان زبان معیار آشنا را در سطرها می‌بینیم، گاه زبان تاثیرگرفته از زمان‌های گذشته.

نوعی نوسان یا نرمش زبانی درست مطابق با همان فرم انعطاف‌پذیر شعرها در زبان هم دیده می‌شود.«عزیز ترسه» آرام و پیوسته درصدد شکستن فضاهای آشنای‌ ذهنی ماست. او بی‌ادعا و گزافه‌گوی در حد آوردن یک نشانه غریب در میان یک شعر ما را به درنگ وامی‌دارد؛ آن هم درست جایی که انتظارش را نداریم. مثلاً وقتی در شهر «سلام از دهانت» می‌خوانیم: «... بیا برویم، چه باک اگر / بر درختان نیم‌سوخته / پرنده‌ای نیست / بگذار/ تمساح‌ها، شیک و پرگو / بگذرند از پیاده‌رو / من و تو در انتها از خیابان می‌گذریم / به شب سلام می‌کنیم / آنجا که عاشقان / هر یک چراغی افروخته‌اند / تا شب / بدهکار هیچ ستاره‌ای نباشد.» (صص۹۱ و ۹۲) حضور تمساح در پیاده‌رو چنان ناگهانی است که کل فضای شعر را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. چون در برابر آن همه رمانتیسم و نگاه تنزه‌طلبانه شاعر، تضادی درخور می‌آفریند. او اگر در بیشتر شعرهایش از این نشانه‌ها یا نشانه‌هایی از جنس دیگر اشاره می‌کرد به دغدغه اصلی‌اش که همان تنهایی محض‌اش در دل طبیعت و شهر و میان آدمیان است، بهتر و بیشتر نزدیک می‌شد.

تمساح این شعر چنان به فضا طراوتی داده است که در شعرهای آخر کتاب هم سراغ آن را می‌گیریم و دوست داریم با آن مواجه شویم. اما آنچه دست ما را می‌گیرد چندان متفاوت با ابتدای کتاب نیست؛ همان شعرهایی که نرم و آهسته به سراغ شاعر و ما می‌آیند تا ساده و بی‌ادعا از دغدغه‌ها و دلمشغولی‌های شاعر بگویند. شاید اگر حرفی به شاعر قرار باشد گفته شود چیزی نیست جز اعتماد به همان تمساح‌های شیک و پرگو که بی‌شک در ذهن «ترسه» فراوانند. فقط اگر شاعر راهی برای ورودشان باز کند شعرها آنها را قورت خواهند داد. درست مثل ما.

لادن نیکنام