چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

مناظره کوتاه


مناظره کوتاه

امام در خاطره ای از زمان تبعید امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به شام، می فرمایند: یک روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیاری گرد آمده اند. …

امام در خاطره ای از زمان تبعید امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به شام، می فرمایند: یک روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیاری گرد آمده اند. پدرم پرسید: اینها کیستند؟

گفتند: کشیشهای مسیحی هستند که هرسال در چنین روزی اینجا اجتماع می کنند و با هم به زیارت راهب بزرگ که معبد اوبالای این کوه قرار دارد، می روند و سئوالات خود را می پرسند.

پدرم سرخود را با پارچه ای پوشاند تا کسی او را نشناسد و نزد آنها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روی چشمانش افتاده بود. با حریری زرد ابروان خود را به پیشانی بست و چشمانش را مانند مار افعی به حرکت در آورد. هشام جاسوسی فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم با راهب را گزارش کند. راهب به حاضران نگاه کرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روی داد؛

راهب: تو از ما هستی یا از امت مرحومه (اسلام)؟

امام باقر (علیه السلام): از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).

راهب: از علمای اسلام هستی یا از بی سوادهای آنان؟!

امام: از بی سوادهای آنها نیستم.

راهب: آیا من سئوال کنم یا تو؟

امام: تو.

راهب رو به مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردی از امت محمد (ص) این جرأت را دارد که به من می گوید تو بپرس.

راهب پنج سئوال کرد و امام یک به یک پاسخ داد.

۱) به من بگو آن ساعتی که نه از شب است، نه از روز، چه ساعتی است؟

۲) اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟

امام (علیه السلام): بین طلوع فجر و طلوع خورشید (بین اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشید) است. و آن از ساعتهای بهشت است که بیماران در آن شفا می یابند. دردها آرام می گیرند و...

۳) اینکه می گویند: اهل بهشت می خورند و می آشامند ولی مدفوع و ادرار ندارند، آیا نظیری در دنیا دارد؟

امام: مانند طفل در رحم مادرش.

۴) می گویند در بهشت ازمیوه ها و غذاها می خورند ولی چیزی کم نمی شود، نظیری در دنیا دارد؟

امام: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن کنند از نور او چیزی کم نمی شود.

۵) به من بگوآن دو برادر چه کسی بودند که دریک ساعت، دو قلواز مادر متولد شدند و در یک لحظه مردند، یکی ۵۰ سال و دیگری ۱۵۰ سال عمر کرد؟

امام: عزیز و عزیر بودند که در یک ساعت به دنیا آمدند و سی سال باهم بودند. خداوند جان عزیر را گرفت و او صد سال جزء مردگان بود. بعد او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگی کرد. پس هر دو در یک ساعت مردند.

در این هنگام راهب از جا برخاست و گفت: شخصی داناتر از مرا آورده اید تا مرا رسوا کنید. به خدا تا این مرد در شام هست، با شما سخن نخواهم گفت. هرچه می خواهید از او بپرسید.

می گویند وقتی شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد. وقتی این خبر عجیب به هشام رسید و خبر مناظره در بین مردم شام پخش شد بلافاصله جایزه ای برای حضرت فرستاد و او را راهی مدینه کرد وافرادی را نیز پیشاپیش فرستاد که اعلام کنند کسی با دو پسر ابوتراب؛ باقر و جعفر (علیهم السلام) تماس نگیرد که جادوگر هستند. من آنها را به شام طلبیدم. آنها به آیین مسیح متمایل شدند. هرکس چیزی به آنها بفروشد یا به آنها سلام کند، خونش هدر است.