جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آقا اجازه


آقا اجازه

آقا اجازه آقا امروز صبح این حسنی بیسوات خیلی ناراحت بود و میگفت آقای ادبیاتمان را دیدم که خیلی مودبانه مسافر کشی میکرد حسنی میگفت من بیسوات با این سوات ربوبت کشیده ام شاید در آینده از این قبیل کارهای حمل و نقلی بکنم که اصلا برای این قبیل کارها زاده شده ام ولی آقای ادبیاتمان دیگر چرا آنهم با اینهمه سوات ادبی

● آقا اجازه ؟ آقا راستی مسئول اینهمه وغیره های وغیره ای کیست ؟!

آقا اجازه ؟ آقا امروز صبح این حسنی بیسوات خیلی ناراحت بود و میگفت آقای ادبیاتمان را دیدم که خیلی مودبانه مسافر کشی میکرد حسنی میگفت من بیسوات با این سوات ربوبت کشیده ام شاید در آینده از این قبیل کارهای حمل و نقلی بکنم که اصلا برای این قبیل کارها زاده شده ام ولی آقای ادبیاتمان دیگر چرا ؟ آنهم با اینهمه سوات ادبی !!

آقا اجازه ؟ آقا ما داشتیم دنبال جواب به این حسنی بیسوات میگشتیم که شنیدیم حسنی میگوید بچه ها ایکاش از بین شما با سوات های کلاسمان در آینده وزیری ،وکیلی ،تصمیم گیری ،جراحی و وغیره ای پیدا بشود که لااقل این قبیل وغیره های آقاهایمان را عمل نماید !! و مملی و سیفعلی و چراغعلی هم گفتند آمین .آقا اجازه ؟ آقا راستی مسئول اینهمه وغیره های وغیره ای کیست ؟وغیره هائی که آدم های خیلی آدم را هم به راه های وغیره ای میبرند و ای بسا بعضی وقت ها آبرو ها را هم وغیره می نمایند یعنی که یعنی !!

● آقا اجازه ؟ آقا این حسنی بیسوات واقعا اخلاق بچه ها را خراب کرده است !!

آقا اجازه ؟ آقا این حسنی بیسوات مرتب توی گوش بچه ها می خواند که بچه ها درس خواندن را بی خیال باشید پس بابا برای چیه ؟ وقتی توی کتاب های درسی مان نیز توی گوشمان می خوانند بابا آب داد ، بابا نان داد ، معلوم است که بابا وقتی آب و نان را داد بقیه را نیز خواهد داد تا کی؟بقول مملی تا وقت گل نی !! بابا که دلش نمی آید ما به خاطر بیسواتی تحت فشار باشیم پس لابد در آینده نیز مثل حال و گذشته همه چیز بما خواهد داد و از این حرفها و حتی ای بسا از آن حرفها .....!!

آقا اجازه ؟ آقا این حسنی واقعا اخلاق بچه ها را خراب کرده است بچه ها هم هر روز در کلاس و حیاط مدرسه دورش جمع می شوند و به سخنرانی هایش گوش می دهند کیف می کنند و کف می زنند ما هم دهنمان کف کرده است از بس به بچه ها گفته ایم بابا این حسنی کف مغزش تکان خورده است به حرفهایش گوش ندهید .

آقا اجازه ؟ آقا ما به حسنی گفتیم که اگر زیاده روی کنی به آقا خواهیم گفت و حسنی گفت روی صندلی آقا پونیس می گذارم !!

آقا اجازه ؟ آقا مواظب باشید هر روز قبل از نشستن صندلی تان را نگاه کنید این روزها احساسات پونیس گذاری حسنی بیسوات نیز عود کرده است کار دستتان می دهد !!

آقا اجازه ؟ آقا بقیه شاهکارهای حسنی بیسوات را نیز رو خواهیم کرد تا بلکه از رو برود !

▪ پیام ویژه از طرف حسنی بیسوات بمناسبت قطع گاز:

حیف که گازمان قطع شده وگرنه من باب اظهار محبت ویژه بدون استثنا همه شما را گاز میگرفتم !!

● حسنی بیسوات ،عقل الخلاص و ما خلاص الحسنی !!

آقا اجازه ؟ آقا وقتی شما حاضر غایب میکردید مملی و سیفعلی غایب بودند و ما گفتیم غایب آقا اجازه؟ آقا الان نیم ساعت است که این حسنی بیسوات مردم آزار با آن سوات ربوبت کشیده اش نق میزند و سر ما را کچل کرده از بسکه گفته تو چکار داری عوض غائبین به أقا میگوئی غایب !!مگر غایبین خودشان زبان ندارند بگذار خودشان جواب بدهند !! آقا اجازه ؟ آقا ما که در بیسواتی این حسنی مردم آزار تردیدی نداشتیم آن بکنار ولکن از امروز در هست و نیست عقل سالم در کله مبارکش نیز تردید خواهیم کرد در واقع آقا اگر فیوز عقلش هم پریده باشد حسنی میشود عقل الخلاص و ما هم میشویم حسنی الخلاص !! فی الواقع هم حسنی راحت میشود و هم ما

● فرض علی ، قرض علی شد عاقبت بخیری یعنی همین دیگر !!

حسنی می گوید :

آقا اجازه ؟ آقا هم ما میدانیم هم شما می دانید هم ایشان و هم اوشان،حسنی که ما باشیم سوات درست و حسابی نداریم ولی آقا برادر بزرگمان علاوه بر سوات کافی عادی سوات مازاد صادراتی نیز دارد مع الوصف بیکار است ؟! آقا اجازه آقا فرض علی تا حال کلی از بابا و مامانمان قرض الحسنه گرفته و در حال حاضر بدهکارالحسنه است! فلذا مرتب به رفقایش و حتی به من و خواهرم در خانه می گوید بچه ها آخر و عاقبت ما را میبینید فرض بر این بود که فرض علی بلافاصله بعد از تمام کردن درس و مشقش کاره ای بشود نه تنها که این چنین نشد بلکه فرض علی با اینهمه قرض و قروض ، قرض علی شد !! عاقبت به خیری یعنی همین دیگر ، مبارک باشد انشااله !!

آقا اجازه ؟ آقا از آن موقعی که فرض علی برادرمان قرض علی شده بیکاریش به کنار ،آن که یک امر عادی است ! ما خوف آن داریم که فردا پس فردا این برو بچه های همکلاسی مان و بچه های محله مان علاوه بر تخلص بیسواتی مان بر افتخاراتمان بیفزایند و این بار بفرمائید :

حسنی بیسوات ، برادر کوچک قرض علی ( همان فرض علی سابق )

● آقا اجازه ؟ آقا فیل این حسنی بیسوات یاد هندوستان کرده است!!

آقا اجازه ؟ آقا حسنی دیروز می گفت پدرم ضربعلی خان چنان ضربه ای توی گوشم نواخت که گوشم هنوز زنگ می زند گفتم حسنی، پدر که بیخودی به پسر ضربه نمیزند حتی اگر ضربعلی خان باشد حتماً یک غلطی کردی اینطور نیست ؟

آقا اجازه ؟ آقا حسنی با دستپاچگی گفت بخدا کاری نکردم فقط گفتم بابا ، آدم در چند سالگی زن می گیره ؟

و بابام عصبانی شد و گفت لابد فردا هم میخواهی بپرسی حوا چند سالگی شوهر می کنه !؟ من هم گفتم بابا من به آدم و حوای درست و حسابی که کاری ندارم همین آدم های مشابهی مثل حسنی و مملی را می گویم حسنی را هم که من باشم ولش کن غلط کرده مملی را می گویم آقا اجازه ؟ آقا حسنی می گوید همین که این را گفتم ناگهان ضربه اساسی بابا بیخ گوشم را داغ کرد و بالاتر از آن داغونم کرد الان هم احساس می کنم در گوشم ارکستر هم نوازان ضرب می نوازند !! بعدش هم بابام گفت برو جهنم شو ،چشم ما روشن بچه ای که هنوز دهنش بوی شیر می دهد حرفهای گنده تر از دهنش می زند و فیلش یاد هندوستان کرده !!

آقا اجازه ؟ آقا راستی فیلش یاد هندوستان کرده یعنی چه ؟ آقا به نظر شما این حسنی بیسوات فیل هم داره !؟ آقا اجازه ؟ آقا از این حسنی نیم وجبی بیسوات هر چی بگوئید بر می آید !! البته ما نمی گوئیم همه می گویند حتی این مشهدی صفر بابای پیر مدر سه مان

● گزارش حسنی از زندگی پرویز خانان و گربه سانان نازنازی !!

نازی دختر بسیار بانمکی بود و بیش از اندازه شلوغ و به قول خودش شوخ گاهی شوخی و شلوغی او کار دست اطرافیانش می داد نازی گربه نازی هم داشت که اسمش را نیز نازی گذاشته بود ده ماه قبل بالاخره چهارمین خواستگار نازی موافقت کرد تا او گربه ناز خود را نیز به همراه خود به خانه بخت ببرد مادر پرویز خان همین خواستگار چهارم نه تنها از گربه بدش می آمد بلکه بیش از حد هم می ترسید و می گفت مادر گربه خیلی بی چشم و روست.

اگر یک روز بر خلاف میلش حرکت کنی به رویت چنگ می زند ! موافقت مادر پرویزخان با عروس گربه به دست گربه پرست اجباری بود حاشیه های عروسی تمام شد و عروسی سر گرفت نازی خانم با گربه اش نازی به خانه بخت رفت و بدبختی پرویز از همین خانه بخت شروع شد از بخت بد پرویزخان بدبخت، گربه نازنازی تا پاسی از شب به خواب نمی رفت و طبق عادت دیرینه نازی را خسته می کرد و می خواباند و بعد خودش می خوابید و هر وقت داماد بیچاره عروس خانم را صدا می زد بلافاصله صدای « میو میو » گربه ناز بعنوان یار غار همیشه بیدار بلند می شد و پرویز خان روز بروز بیشتر از قبل از این گربه مزاحم پرروی ظاهرا رقیب متنفر می گشت.

الان که من این مطالب را به شما می نویسم ده ماه از عقد نازی و پرویز می گذرد ولکن هنوز که هنوز است آنها ازدواج نکرده اند چرا که گربه نازنازی الکی میوئکی فرصت هر نوع عملیات لازمکی را از عروس و داماد سلب و هر دو را خلع سلاح کرده است !! شما که بالاخره از جوانان خوش ذوق و خلاق و مبتکر این زمانید و یا از کهنه جوانان با تجربه این دیار بفرمائید این پرویزخان « دو نازی » با این دو « نازش » چه کند و چطور سر و ته قضیه را هم بیاورد که نه سیخ بسوزد و نه کباب تو ضیح اینکه هر دو « نازی » یعنی هم « عروس ناز » و هم « گربه ناز : هم بیش از اندازه شلوغند و هم فوق العاده شوخ !! و شوخی و شلوغی فوق العاده این دو موجود فوق العاده، پرویزخان را با مشکلات فوق العاده ای مواجه کرده است ما که زیاد متمدن نیستیم فلذا نمی دانیم مقوله این عروس های گربه به دست یا سگ پرست چیست ؟ و چگونه می شود با آن تا کرد ؟ شما اگر بتوانید در راستای بقای این خانواده و مشابه های آن راهنما باشید هم به کمک آدمیان پرویزسان ظاهرا خان شتافته اید و هم حمایتی از گربه سانان کرده اید ! ما وظیفه خود می دانیم که پیشاپیش از طرف پرویزخانان و گربه سانان از شما سپاسگزاری نمائیم .

آقا اجازه ؟ بطوریکه قبلا هم بشما عرض کردیم این مطلب را حسنی بیسوات نوشته و توسط ما به شما فرستاده بود که شما هم فرمودید ما سر کلاس بخوانیم و ماخواندیم فلذا از شما خواهش میکنیم اگر حسنی هم در نوشتن همچو مطالبی اشتباه کرده شما ما را حلال بفرمائید حسنی که حلال ملال سرش نمیشود !!

● ماجرای شناسنامه دار شدن خر قندعلی بنام " جنابعالی"!!

آقا اجازه ؟ آقا امروز داستان باستانی شناسنامه دار شدن خر قند علی را آن چنانکه خدیجه سلطان بانو مادر بزرگ نازنین مان برایمان نقل کرده ما هم به شما نقل میکنیم تا شاید نه همه بلکه شماری از شما را شنگول و ای بسا منقول فرمائیم اگر لبهای احتمالا منجمد شما منبسط شد ما را بس !!ا

میگویند در زمان حکومت رضاخان ژاندارمها بر سرنوشت روستائیان حاکم بودند و هر زمان به بهانه های گوناگون از آنها رشوه میگرفتند و روستائیان از دست این مجریان وظیفه شناس نمی توانستند نفس راحتی بکشند و هر وقت هم شکایتی میکردند کسی نبود عریضه آنها را بخواند .

روزی از روزها یکی از امنیه ها که همان ژاندارم یا بقول روستائیان " جاندارم " باشد به منزل یکی از اهالی روستا بنام " قند علی " میرود در حالیکه توی دلش قند آب میکرده و نقشه ها برای وی داشته ،قند علی بیچاره نیز از ترس " جاندارم " هر آنچه در توان داشته به امنیه مجری قانون خدمت می کند و حرمت می کند تا بلکه از شرش خلاص شود!

امنیه نمک خور نمکدان شکن بی معرفت دنبال بهانه ای میگردد تا قند علی بیچاره را سرکیسه کند که ناگهان در گوشه حیاط چشمانش به " خری " می افتد ابروهایش را درهم میکشد سبیلش را تابی میدهد سرفه ای میکند و آمرانه به " قند علی " میگوید :" قند علی " چشممان روشن خر هم که داری !!

قند علی بیچاره با صدای آرامی پاسخ میدهد :

▪ بله خان نایب دارم ولی متاسفانه فقط یکی یکدانه است و ناردانه است !!

▪ خوب بگو ببینم برایش شناسنامه هم گرفته ای !؟

▪ سرکار خان نایب عزیز، برای خر که شناسنامه نمی گیرند !

▪ بلند شو ، میرویم پاسگاه آنجا مشخص میشود که برای خر شناسنامه می گیرند یا نه !

از قند علی انکار و از امنیه اصرار و در نهایت قند علی فلک زده زمین خورده باز هم زمین می خورد و با دو تومان سر و ته قضیه را هم می آورد تا یک کار غیرقانونی ، قانونی شود !

" قند علی " بدبخت فکر می کند اگر به دراز گوشش شناسنامه نگیرد کار به درازا خواهد کشید و منبعد امنیه هر وقت که امنیت مالی اش به خطر بیفتد سراغ او خواهد آمد ! باین خاطر قند علی شال و کلاه می کند و فردای آنروز بهمراه دراز گوشش که همان خر بی نام باشد عازم شهر میشود و در شهر سراغ " اداره سجل و احوال " را می گیرد و یکراست وارد اداره مربوطه میشود !

دربان دم در اداره بهت زده می پرسد عمو کجا ، چه میخواهی !؟ با کی کار داری ؟ قند علی بدون اعتنا و خیلی خونسرد جواب میدهد آمده ام برای این خر نفهم خودم از شناسنامه های شما بگیرم دستور " سرکار خان نایب " است !

کارمندان اداره با شنیدن این خبر دور قند علی را می گیرند تا بلکه او را قانع کنند که برای خر هر چند هم که محترم و فهیم باشد نه شناسنامه می گیرند و نه اداره سجل و احوال شناسنامه میدهد !

قند علی چشمانش پر از اشک میشود و به سر و کله خود میزند و می گوید : اگر به این خرم شناسنامه ندهید محال است از اینجا تکان بخورم همین دیروز بود که سرکار خان نایب به خاطر نداشتن شناسنامه خرم مرا دو تومان جریمه کرد !

مستخدمین و کارکنان اداره سجل احوال در حالیکه به سادگی قند علی می خندند از مظلومیت او بشدت متاثر میشوند و تصمیم میگیرند که موضوع را به طریقی حل و فصل کنند از قند علی می پرسند بسیار خوب اسمش را چه بگذاریم قند علی در حالیکه غافلگیر شده میگوید هر اسمی که صلاح است بگذارید و کار را تمام کنید بالاخره ما هم کار و زندگی داریم !

کارمندان اداره سجل و احوال روی یک تکه کاغذ با خط درشت می نویسند " جنابعالی " ! و کاغذ را میدهند دست قند علی و میگویند : عمو اسم این خر بعد از این " جنابعالی " است متوجه شدی !؟ قند علی شادان و خندان و دعا کنان از اداره سجل احوال خارج میشود و بلافاصله نعل ، پالان و دهنه دراز گوش را نیز نو نوار می کند و سلانه سلانه بهمراه گامهای خرانه جنابعالی !

عازم روستا میشود حوالی روستا امنیه مجری قانون یعنی همان خان نایب ! از دور متوجه او میشود برای اخذ رشوه مجدد بطرفش حرکت که چه عرض کنک هجوم میبرد و راه را بر او می بندد و می پرسد قند علی از کجا می آیی ؟ سرکار ، امر شما را اطاعت کردم به شهر رفتم و به جنابعالی شناسنامه گرفتم ! دهنه جنابعالی را عوض کردم ! پالانی تازه به جنابعالی خریدم بعد رفتم به بازار نعلچیگران کفش های جنابعالی را هم عوض کردم و حالا هم جنابعالی را سوار شده ام و بطرف منزلمان میروم !

سپس قند علی کاغذی را که مامورین اداره سجل احوال به او داده بودند به ژاندارم وظیفه شناس مجری قانون نشان میدهد و میگوید بفرمائید اینهم شناسنامه جنابعالی !!!

خان نایب کاغذ را می گیرد ، باز می کند و می بیند روی کاغذ به خط درشت نوشته شده از این تاریخ اسم خر قند علی " جنابعالی " !! است .

در حالیکه قند علی سوار بر جنابعالی براه می افتد خنده تلخی لبان سیاه و کلفت امنیه مجری قانون را قلقلک میدهد !! و همزمان خر هم کلی حال میکند که بالاخره صاحب سند مالکیت آدم ( شما بخوانید شناسنامه ) شده است !

● آقا اجازه ؟ آقا این حسنی بیسوات میگوید نوشته های شما کشکی است

آقا اجازه ؟ آقا این حسنی بیسوات بما میگوید شما اهل شعر هستید و همه اش حرف میزنید نوشته هایتان نیز کشکی است یعنی فقط به درد آش کشک خاله میخورد همین !!و بعد ادامه میدهد شما نویسنده ها مخصوصا نوع کشکی آن باید بدانید که :به عمل کار بر آید به سخندانی نیست آقا اجازه ؟ آقا ماهم واقعیتش از دیروز دل و دماغمان داغون شده است و نمیدانیم بنویسیم یا عملا بزنیم دک و دنده این حسنی بیسوات را داغون کنیم تا بیش از این سربه سر ما نگذارد ؟!

● آقا اجازه ؟ آقا امان از دست این حسنی بیسوات !!

آقا اجازه ؟ آقا این حسنی بیسوات دو سه روز است که مرتباً ما را به عناوین مختلف اذیت می کند از دیروز نیز جای ما نشسته و هر چه تذکر می دهیم از رو نمی رود امروز بالای سرش ایستادیم به او گفتیم از جای ما پاشو که دهنش را برایمان کج کرد ولی از آنجائیکه کج روی کار همیشگی اوست این بار با شدت و عصبانیت بیشتری نهیب زدیم که از جای من پاشود و اضافه کردیم که در صورت لزوم به آقا خواهیم گفت و او با دهن کجی مضاعف پاسخ داد حالا که اینطور شد اصلا « نمی پاشم » !!

برو به آقا لولوی خودت هم بگو که حسنی جای من نشسته و نمی پاشد !! آقا اجازه !؟ آقــــــا حسنی که از جـای ما به قـــــــــــــول خودش « نپاشید » ولی در غیاب شما کلاس از خنده از هم پاشید و شما هم به سلامتی لولو شدید !! آقا اجازه ؟ آقا لطفا بفرمائید تکلیف ما با این حسنی بیسوات مخل آسایش و آرامش کلاسیک ما چیست !؟

● فواید خر را بنویسید !!

آقا اجازه ؟ آقا خر فواید بسیار دارد مخصوصاً خری که خیلی خر باشد !! اولاً چون خر نمی فهمد به او خیلی خوش می گذرد و به همین علت واقعاً خوش به حالش ! ثانیاً چون نمی فهمد به همه سواری می دهد حتی به خرتر از خودش !! ثالثاً چون نمی فهمد هر وقت که دلش بخواهد عرعر می زند یعنی اینکه آواز می خواند و در هر دستگاهی که دلش خواست میخواند رابعاً خر،خر به دنیا آمده خر هم از دنیا می رود پس در اصالتش نباید شک کرد !!

آقا اجازه ؟ آقا ما از این موضوع نتیجه می گیریم که فهمیدن درد بزرگی است بیخود نیست که خر با همه خریتش نمیخواهد بفهمد و میداند که نباید بفهمد !!! آقا اجازه ؟ آقا اگر موافق باشید ما در ساعت انشا هفته آینده در مورد " درد دل خر " هم چیزهایی بنویسیم شاید این زبان بسته آنقدرها هم که ما فکر می کنیم نفهم نباشد یعنی خر نباشد !!

منوچهر انتظار

http://www.agha-ejaze.blogfa.com



همچنین مشاهده کنید