پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

پزشکی فلسفی یا روانشناسی انسانی


پزشکی فلسفی یا روانشناسی انسانی

در رویکرد فلسفی اگزیستانسیال آدمی تماشاگر هستی نیست, بازیگری در متن مجموعه حیات است و برخلاف همه جانداران “نه فقط هست بلکه فهمی دارد از آن که کیست و مسئولیتی دارد برای آن که هست ” ۱

‌“ایمان درمانی”‌که مایه‌های دینی و معنوی دارد، چیزی است که کمتر مورد توجه انسان شناسان معاصر بوده یا اگر بوده چندان وسعت نیافته است .

فرانکل از این منظر که درمان‌کردن صرفا کاری پزشکی و فیزیکی نیست، می‌گوید:‌”پزشکان ورای بیماری‌ها، حیثیت‌های انسانی و شخصیتی را موردنظر قرار می‌دهند و امروز پزشکان بیش از آنکه با مسائل جسمی برخورد کنند با مسائل فلسفی روبرو می‌شوند.

● مقدمه:

در رویکرد فلسفی اگزیستانسیال آدمی تماشاگر هستی نیست، بازیگری در متن مجموعه حیات است و برخلاف همه جانداران “نه فقط هست بلکه فهمی دارد از آن که کیست و مسئولیتی دارد برای آن که هست!”(۱)انسان تنها موجود مختاری است که حقیقت “وجودی” او براساس مسئولیتش تفسیر و تعبیر می‌شود و از این رو توجه به فردیت فرد و ساحت‌های روحی و معنوی او در نقطه کانونی فلسفه اگزیستانسیالیستی قرار می گیرد. او واجد لایه‌ها و روگرفت‌هایی از ذهنیت‌ها و نگرش‌هایی است که در برخورد با مواجهات خاص به ظهور می‌رسد و خود را می‌نمایاند. از کسانی که از بستر اگزیستانسیالیستی به جنبه‌های معنوی و روانی فرد به مثابه “روشی درمانگر”‌استفاده کرده است، ویکتور فرانکل (۱۹۹۷-۱۹۰۵()۲) است.

● معنادرمانی:

ویکتور فرانکل در عرصه آگاهی و روان، خالق روشی شد که برخی آن را “مکتب سوم روان درمانی وین” نام نهاده‌اند. او همچون سقراط یونانی بر خلاف او در دیالکتیک مفهوم به سطوح روان افراد توجه می‌کرد واز بیمارانی که مشکلات و دردهای خود را با او در میان می‌نهادند، می‌پرسید: “چرا خودتان را نمی‌کشید”‌و از طریق پاسخ‌ها به درمان آنها کمک می کرد. او شخصی را که عشق به فرزند پایبند می‌کرد و شخصی دیگر را که موقعیتی را از دست داده و دیگرانی را که در متن حوادث دچار بحران شده‌اند، بر بستری از معنا و مسئولیت و هدف قرار می‌داد. او این شیوه را لوگوتراپی (معنادرمانی) نام نهاده است. فرانکل از منظری اگزیستانسیالیستی و از رهگذر تجربیات خود در برخورد با حوادث مرگبار زندگی درصدد است این حس را در روان فرد ایجاد کند که او “مسئول زندگی” خویش است و در توصیف تجربه‌اش می‌گوید: “در متن گرفتاری‌ها، سختی‌ها و زندانی‌ها کوشیدم تا دلیلی برای خود واین مرگ تدریجی بیابم. دراین تلاش بر ضد نومیدی و مرگ، ناگهان دیدم روانم گویی غلاف اندوه را شکافته است. دریافتم که روانم از این دنیا و زندگانی بی‌معنا اوج گرفت.” او با صبغه‌ای اومانیستی در پی برجسته کردن بعد انسانی و شخصیتی انسان است. از نظر او آنچه انسان را از سایر موجودات ممتاز می‌گرداند، همین داشتن معنا در زندگی است. نزد او مثل معنا برای انسان مثل آهن‌رباست برای آهن. معنا در زندگی مثل آهن‌رباست و وضع روانی آدمی همچون ذرات آدم. وقتی در زندگی فرد معنایی وجود نداشته باشد، هر بخشی از وجود او پراکنده و گریزان است و حلقه اتصال دهنده این زنجیره‌ها با آمدن معنا پیوند می‌خورد و نابسامانی‌های زندگی از نبود معنا ریشه می گیرد، برخلاف روانشناسی فرویدی که همه ناهنجاری‌ها را از عقده جنسی یا ادیپ می‌دانست. مشکل انسان از واپس زدن عقده‌ها و انگیزش‌های درونی نیست، بلکه از فقدان معنا و هویتی است که او را به نقطه امنی متصل می کند. فرانکل علت نامگذاری این فر‌آیند درمانی را ارجاع می‌دهد به مفهوم لوگوس .)lgogos( این کلمه در یونانی به معنای کلام است که رساننده معناست و لوگوتراپی برای جستجو و تکاپوی معنا در زندگی چیزی است که افراد به دنبال آن می‌گردند.

● معناجویی:

‌فرانکل در کتاب “فریاد ناشنیده برای معنا”(۳) کوشیده است تا حقیقت معناجویی و معناخواهی را که لابه‌لای تحقیقات میدانی انجام گرفته، برجسته نموده و آن را فراتر از عقیده عمومی یا بدیهی تحلیل کند. به نظر وی نیازی نیست که معنا جویی قابل تحویل یا تاویل به نیازهای دیگر باشد. او به تحقیقی اشاره می‌کند که توسط شورای آمریکا منتشر شده است که در آن ۱۷۱۵۰۹ نفر مورد پرسش قرار گرفتند. بیشترین هدفی که افراد برای خود در نظر گرفته بودند یعنی معادل ۱/۹۸ درصد گزینه “گسترش یک فلسفه معنادار زندگی”‌بود. تحقیق دیگری که در این باره وجود داشت و از ۷۹۴۸ نفر دانشجو فقط ۱۶ نفر گزینه “پول بیشتر” را انتخاب کرده بودند، اما ۷۸ درصد آنها گزینه “درصدد یافتن معنایی برای زندگی” را در نظر گرفته بودند.(۴) معناجویی تلاشی برای یافتن معنا در زندگی است. نیرویی اصیل، ژرف و بنیادی است که فراتر از کشش‌های غریزی و فیزیکی نیروی خلاقه آدمی را به حرکت در می‌آورد و انسان‌ها همه در این مایه‌ها و دغدغه‌ها شریک‌اند. فرانکل از همین چشم‌انداز بستری برای صلح جهانی می‌شناساند و می‌نویسد: “فکر می‌کنم تحقیقات مربوط به صلح به جای اینکه خود را در قالب‌های کهنه برای قابلیت‌های خشونت و تجاوز محدود نماید، باید توجه خود را به معناجویی معطوف کند واین مسئله را مدنظر داشته باشد که چیزی که در مورد یک شخص صحیح است، برای نوع بشر نیز مصداق خواهد داشت. او می‌پرسد: آیا نباید بقای بشریت را موکول به این امر نماییم که بشر به یک تعریف مشترک از معنا دست یابد؟‌ آیا نباید موکول به این شود که مردم یک معنای مشترک بیابند و با یک اراده مشترک و برای یک معنای مشترک متحد شوند؟ او جواب خود را در این نکته می‌داند و معتقد است: امید برای بقای جهانی وجود دارد؛ به شرط اینکه قادر باشیم تمامی ملت‌ها را مورد مواجهه و تعهد برای یک وظیفه مشترک متحد کنیم.”(۵)

● تنوع معنایی در زندگی:

فرانکل عرصه زندگی و زندگانی را فضایی عام و مطلق در نظر نمی‌گیرد و فراتر از تصور رایج زندگی را در برگیرنده حوادث مکرر تعبیر نمی‌کند. او لحظات و آنات زندگی را به مثابه مهره‌های شطرنج قلمداد می‌کند که آدمی در فرصت‌ها و موقعیت‌ها باید از آنها استفاده کند. لذا معنای زندگی از فردی به فرد دیگر و از آنی به آن دیگر تغییر می‌کند. بنابراین بهتر است که فرد معنای زندگی را به طور اعم در نظر نگیرد، بلکه با انتخاب و آگاهی هر لحظه معین و معلوم را برای خود برگزیند.(۶) واقعیت زندگی حقیقی شخصی و فردی است و اصلا معنای زندگی امری شخصی است. از این رو هر شخصی باید به دنبال یافتن معنایی برای زندگی خود باشد و به دلیل همین شخصی بودن معنای زندگی است که پرسش‌های مربوط به آن را با عبارات گسترده و عام نمی‌توان طرح کرد و پاسخ داد. هر فردی دارای وظیفه و رسالتی ویژه در زندگی است که تنها خود وی می‌تواند آن را تحقق بخشد. معناها نیز منحصر به فردند و همچون نسخه‌ها و دستورالعمل‌های پزشک می‌ماند که برحسب فرد و مذاق افراد متفاوت است و به رغم متفاوت بودن پیوسته در حال تغییر و تحول‌اند؛ اما هرگز از بین رفتنی نخواهند بود.(۷)

انسان‌ها همواره درگیر موقعیت‌ها و مواجهات متعددند و با مسئولیت و تعهد خویش می‌توانند از پس این تراژدی‌ها بر‌آیند و پیروز شوند. فرانکل برخلاف نگرش‌های برخی روانشناسان مشکل انسان معاصر را سرکوب غرایز و خواست‌های جنسی نمی‌داند و نهاد ناخودآگاه را به پیش نمی‌کشد، بلکه نگرانی او احساس پوچی و بی‌معنایی و تهی بودن زندگی از لحظات سرشار و بهجت‌آور است. لذا به نظر وی “احساس خلاء وجودی”‌مشکل اصلی بحران‌های روانی است و نشانه اصلی آن بی‌میلی است. فرانکل یکی از راههای فائق آمدن بر تنش‌ها روحی را در ورزش و مسابقات ورزشی می‌داند.(۸)

● عشق و رنج دو حقیقت‌ وجودی:

معنا درمانی یک نگاه معرفت شناختی را فرض می‌گیرد و آن این است که: “چنان زی که گویی بار دومی است که زندگی می‌کنی و در بار اول همان خطا را کرده‌ای که اینک در حال انجام آنی.”‌این مبنا یادآوری مقوله مسئولیت‌پذیری فرد در برابر رویدادهاست. فرد را ملزم می‌کند که به گذشته و آینده خود بنگرد و موقعیت فعلی و کنونی او را بازیابی کند و “لوگوتراپی” با این تنبه فرد را آزاد می‌گذارد که خود را در هر موردی مسئول ببیند. اما شخص در این برخوردها با دو مفهوم رنج )suffering( و عشق )love( برخورد می‌کند. عشق حقیقتی است که از اعمال ناهوشیار روح سرچشمه می‌گیرد و به طور اشراقی پدید می‌آید و انسان از طریق آن به اعماق وجودی انسان دیگر دست می‌یابد و رنج حقیقتی دردناک و در عین حال گریزناپذیر است که شخص با آن مواجه می‌شود. به نظر فرانکل انسان تنها موجود “رنج آگاه” در میان موجودات است اما همین تراژدی رنج، بستری است که فرد را پخته و آبدیده می‌کند.(۹) در همه ادیان و مکاتب به مسئله رنج اشاره شده است و قرآن کریم به این موضوع نظر افکنده و گفته است:‌”لقد خلقنا الانسان فی کبد.”‌و اینها نشان از خالص بودن و ممتاز بودن وجود انسانی است.

فرانکل از طریق تحلیل وتوضیح مفهوم رنج به تجربه معنادرمانی خود می‌پردازد. در این مورد خاطرات گوناگونی را نقل می‌کند؛ می‌نویسد: “روزی پزشک سالخورده‌ای که افسرده می‌نمود، به من مراجعه کرد. او طاقت تحمل و دوری همسرش را نداشت. چون دو سال پیش او مرده بود. کمک من به او این بود که پرسیدم چه می‌شد آقای دکتر اگر شما مرده بودید و زنتان زنده بود، گفت:‌این دیگرخیلی بد می‌شد؛ چون آن بیچاره (همسرم)‌خیلی رنج می‌کشید. در پاسخ به او گفتم، پس می‌بینید که رنج به او نرسیده و شما بودید که رنجش را به جان خریدید و اکنون باید آن را بپذیرید و به جایش زنده بمانید.(۱۰) او نتیجه می‌گیرد که وقتی همراه رنج نوعی فداکاری و صبر و بازشدن دریچه معنا بر ذهن در نظر گرفته شود، دیگر آزاردهنده و سوزناک نخواهد بود. فرانکل از این منظر که درمان‌کردن صرفا کاری پزشکی و فیزیکی نیست، می‌گوید:‌”پزشکان ورای بیماری‌ها، حیثیت‌های انسانی و شخصیتی را موردنظر قرار می‌دهند و امروز پزشکان بیش از آنکه با مسائل جسمی برخورد کنند با مسائل فلسفی روبرو می‌شوند.

او تجربه خود را در قالب خاطره‌ای نقل می‌کند: “روزی دختر شش ساله‌ام پرسید: چرا ما می‌گوییم خدای مهربان. در پاسخ گفتم چند هفته پیش که سرخک داشتی همین خدای مهربان بود که تو را شفا داد و برایت درمان فرستاد؛ اما دختر کوچک راضی نشد و گفت بابا یادت نرود که آن سرخک را هم خودش فرستاده بود.”

خلاصه آنکه فرازهایی که به اجمال توضیح داده شد، برجسته کردن مسائل وجودی آن هم از نگرش شخصی به نام فرانکل بود. معنادرمانی که او توصیف می‌کند گرچه تحلیل‌های انتزاعی و چه بسا آرمانی است و جای چون وچرا دارد، اما نشان از مهم بودن فضایی است که درآن ساحت‌های روانی انسان معاصر از آن رنج می‌برد و رویکردهای اگزیستانسیالیستی و دیگر مکاتب جدید می‌کوشند تا آنها را محور قرار داده، راهکارهایی برای آن پیدا کند. اما “ایمان درمانی”‌که مایه‌های دینی و معنوی دارد، چیزی است که کمتر مورد توجه انسان شناسان معاصر بوده یا اگر بوده چندان وسعت نیافته است. معنادرمانی چیزی است که به ایمان و دلبستگی غایی و معنوی و الهی نیاز دارد و بعید به نظر نمی‌رسد که روزی “پزشکی فلسفی” بتواند به کمک پزشکان به درمان روح و روان بیماران انسان‌های جدید بپردازد.

بهمن محقق،کارشناس ارشد فلسفه غرب

پی‌نوشتها:

۱- مک کواری، جان، مارتین هایدگر، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی، ص ۴۱

۲-Victor E Frankl در ۱۹۰۵ در وین متولد شد. در بیست و پنج سالگی پزشکی را تمام کرد. او در سال ۱۹۴۲ به دست نازی‌های آلمان اسیر شد و در خلال سالهای اسارت و اردوگاه‌های کار اجباری به تاملاتی پرداخت که بعدا او را واضع روشی در پزشکی فلسفه گردانید. حوادث سخت “آشویتس” او را آبدیده کرد و از وی شخصیتی ساخت که می‌گفت در هیچ لحظه‌ای “معنای زندگی” را از دست نداد.

۳- این کتاب حاوی مجموعه مقالاتی است که فرانکل در باب معنادرمانی نوشته است. مشخصات کتاب شناختی این اثر فرانکل به قرار زیر است:

فرانکل، ویکتور، فریاد ناشنیده برای معنی، ترجمه مصطفی تبریزی و علی علوی‌نیا، تهران، نزیاد آلاوران، ۱۳۷۱

۴- همان، ص ۲۱

۵- همان، ص ۲۷

۶- فرانکل، ویکتور، انسان در جستجوی معنا، ترجمه اکبر معارفی، ص ۷۴

۷- فریاد ناشنیده برای معنی، ص ۳۰

۸- همان، ص ۱۱۲-۱۰۱

۹- در جستجوی معنا، ص ۷۴

۱۰- همان، ص ۷۸