پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

سنت روشنفکری دینی


سنت روشنفکری دینی

روشنفکری دینی پدیده فربهی است و در خصوص آن سخن بسیار رفته است اما به جهت اینکه ما همچنان با این پدیده مهم و تأثیرگذار مواجه هستیم و نیز بدان جهت که بانگ های مخالف علیه آن, از جهات مختلف برخاسته است و نیز به دلیل نقش آفرینی مستمر این جنبش مبارک, واجب است که درباره آن بازهم سخن برود و پیامدها و آثار آن بررسی شود, و طرحی برای آینده آن ریخته شود

روشنفکری دینی پدیده فربهی است و در خصوص آن سخن بسیار رفته است اما به جهت اینکه ما همچنان با این پدیده مهم و تأثیرگذار مواجه هستیم و نیز بدان جهت که بانگ‌های مخالف علیه آن، از جهات مختلف برخاسته است و نیز به دلیل نقش آفرینی مستمر این جنبش مبارک، واجب است که درباره آن بازهم سخن برود و پیامدها و آثار آن بررسی شود، و طرحی برای آینده آن ریخته شود.

«روشنفکری دینی» تحقق و موجودیت دارد و با هیچ حیله و شیوه‌ای نمی‌توان وجود چنین موجودی را انکار کرد و یا آن را از میان برداشت. مخالفان روشنفکری دینی، از دو طایفه‌اند: طایفه اول، از روحانیون سنتی‌اند که با هیچ‌گونه روشنفکری موافق نیستند، و به خصوص روشنفکری دینی را یا بدعتی و انحرافی در دین می‌دانند و یا رقیبی برای روحانیت. طایفه دوم، از روشنفکران غیردینی‌اند که با دین سر آشتی و مهر و سازگاری ندارند و می‌کوشند تا روشنفکران دینی را با استدلالات مجعول از جامعه بیرون برانند و اذهان را نسبت به ماهیت و حقیقت و اصالت آن سنّت مشوش سازند. این دو طایفه هر کدام به علل یا دلایلی با روشنفکری مخالفت می‌ورزند. که اکنون در مقام بررسی آن ادله یا علل نیستم و گمان می‌کنم که مخاطبان این نوشتار نیز حاجت به طرح آن اندیشه‌ها و طردشان نداشته باشند. لذا بهتر آن است که به جوانب ایجابی طرح، عطف نظر کنیم و در ماهیت روشنفکری دینی و نقشی که آفریده و می‌آفریند سخن برانیم.

نام‌ها را برای اشاره به موجوداتی می‌سازند و نام «روشنفکری دینی» هم نام بی‌مسمایی نیست؛ بلکه مسمای فربهی دارد و همین برای موجه شمردن این نام و این تسمیه کافی است. بگذریم از کسانی که معتقدند در این تسمیه نوعی « دروغ تاریخی» یا« تناقض منطقی» نهفته است که البته هیچکدام این حرف‌ها درست نیست چرا که اکنون «به رغم مدّعیانی که منبع عشق کنند»، آن«دروغ»،«راست» شده و آن«تناقض»،«خرقه از سر به در آورده » و عینیّت یافته و قد علم کرده است.« روشنفکری دینی» اکنون واقعیتی است که به دلیل آثارش نمی‌توان از حقیقت آن چشم پوشید و انکارش کرد. من در اینجا فهرست‌وار به پاره‌ای از اموری که به دست روشنفکران دینی در این کشور و در این جامعه، صورت گرفته است، اشاره می‌کنم و مهم‌ترین ویژگی‌ها و آموزه‌های روشنفکران دینی را ذکر می‌کنم.

● نکته اول

روشنفکری اعم از اینکه دیندارانه باشد یا غیردیندارانه، در درجه اول یک حرکت نقدی است. من در نوشته‌های پیشین خود که از حافظ به منزله روشنفکر زمانه یاد کرده و در برابر پاره‌ای سؤالات قرار گرفتم، پاسخ همین بود که روشنفکری عناصر مختلف دارد؛ شاید همه آن عناصر در حافظ جمع نباشد و شاید اصلاً این یک تحلیل نابهنگام(anachronism) باشد که مفهوم روشنفکری را به ششصد سال پیش منتقل کنیم.

اما یک عنصر در کار حافظ هست که در کار کمتر ادیبی یا شاعری در تاریخ ما وجود داشت و همین عنصر او را شایسته لقب «روشنفکر» می‌کند. این عنصر، عنصر نقادی است. حافظ هرچه بود و هر چه گفت، یک نقاد جدی زمانه و جامعه خود بود و با تمام قدرت بیانی و فکری و هنری‌اش به جنگ با مفاسد و آفات جامعه دینی و صوفی‌زده زمانه خود رفت؛ و این کاری کوچک نبود. حتی بزرگی مثل مولوی هم، از این حیث هرگز به پای حافظ نمی‌رسد. مولوی صوفیان را نقد می‌کرد و تصوف خانقاهی را هم نمی‌پسندید، اما کلام او از حیث نقادی، حلاوت و حرارت و تیزی و برندگی کلام حافظ را نداشت. ما که امروز سخن حافظ را این همه دلنشین می‌یابیم، یکی از علل یا دلایل آن، همین جنبه نقادی اوست. باری آنچنان که گفتم برای روشنفکری یکی از عناصر اصلی و اساسی، عنصر نقادی است. اگر این عنصر نقد را برداریم، روشنفکران همانند سایر دانشمندان خواهند بود که می‌توانند کاشف و مقرّر حقیقت باشند. اما نقد کردن و آگاهی دادن به جامعه از طریق نقادی، امر دیگری است که وقتی بر کشف حقیقت افزوده می‌شود، مؤلفه‌ای از مؤلفه‌های روشنفکری را می‌سازد. البته نکته مهم این است که این نقد از کدام پایگاه صورت بگیرد. ما، اساسا، نقد بی‌پایگاه نداریم. روشنفکری دینی هم که قدرت سیاسی و اخلاق و معرفت دینی را نقد می‌کند، این نقدها را از پایگاه مدرنیته انجام می‌دهد. نقد جریانی نیست که امروزه پیدا شده باشد، عالمان گذشته ما، همچون حافظ نیز چنانکه گفتم اهل نقد بودند. اما تفاوت روشنفکران دینی با کسانی مثل حافظ این است که پایگاه نقادی روشنفکری دینی، مدرنیته است. به عبارتی دیگر، اکتشافاتی که در دوران مدرن صورت پذیرفته، اعم از علم جدید، فلسفه جدید، سیاست و هنر و اخلاق جدید؛ همه، به روشنفکر دینی پایگاه نقد می‌بخشد. یعنی خرد جدید به ترازوی و عینکی می‌دهد تا به وسیله آنها در سنت و قدرت دینی نظر کند و به توزین آنها بپردازد. از اینجاست که راه روشنفکری دینی از راه نقادان سنتی که از پایگاه سنت در سنت نظر می‌کنند، جدا می‌شود. نقد نقادان سنتی امروزه گره‌های دینداری را نمی‌گشاید و سلاح تازه‌ای برای این کار لازم است. بنابراین پایگاه نقد از عنصر نقد مهمتر است و این «پایگاه» است که تمایزی ویژه به روشنفکری دین معاصر می‌بخشد. باید افزود که مدرنیته به منزله یک پایگاه، البته خود ناقدانه به کار گرفته می‌شود و به هیچ روی تسلیم و تعبّد در کار نیست.

● نکته دوم

روشنفکران دینی، بدون استثناء، سقف معیشتشان را بر ستونی غیر از ستون شریعت نهاده‌اند. این را می‌توان افتخاری بزرگ برای روشنفکران دینی دانست. آنها درد دین دارند و درس دین می‌دهند اما سقف معیشت را بر ستون شریعت نمی‌زنند. اعم از اینکه روحانیون این سخن را بپذیرند یا نپذیرند، قصه از این قرار است که فردی روحانی تلقی می‌شود که از طریق دین و دیانت، ارتزاق کند. به خاطر این سخن، بر من طعن فراوان زده‌اند، اما این سخن، حقیقتی است که نمی‌توان انکارش کرد. روحانیت نه به تقوا تعریف می‌شود و نه به علم. چرا که در میان مسمّا به روحانیان افراد کم علم و کم‌تقوا، کم نیستند. آنچه که روحانیت موجود(و نه روحانیت ایده‌آل) را تعریف و مرزبندی می‌کند، ارتزاق از راه دین است.

این کار، نیک باشد یا بد، امری است که مطلقاً در میان روشنفکران دینی دیده نمی‌شود و سخن‌شان هم به همین سبب گیراتر و نافذتر است و در مقام نقد، آزاده‌تر و دلیرترند. وابستگی‌های معیشتی دلیری برای کسی باقی نمی‌گذارد. در عوض این آزادگی و وارستگی است که روشنفکران دینی را در مقام نقادی، چه نقد معرفتی و دینی و چه نقد حکومتی، آزاده و دلیر می‌کند. در گذشتگان و بالاخص در مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر علی شریعتی و بعد هم پیروان آنها، این وجه تمییز به نیکی قابل مشاهده است. به قول شاعر:

آتش دنیا سوخت خرمن تقوا

تیغ معیشت بریخت خون شریعت

نازمت ای شهریار دین که نهادی

سقف معیشت نه بر ستون شریعت

● نکته سوم

روشنفکری دینی به ما آموخته است که از اجتهاد در فروع باید فراتر رفت و به اجتهاد در اصول باید پرداخت. این کلمه «اجتهاد» که نزد ما بسیار مقدس است، روحانیت ما، آنرا انحصاراً در اختیار خود گرفته است و آنرا در اجتهاد در فروع فقهی خلاصه کرده است. در حالیکه اجتهاد، بسی فراتر از آن است و باید هم باشد. این نکته برای ما، خصوصاً در اثر کوشش‌های مرحوم اقبال لاهوری، جزء بدیهیات شده است که اجتهاد در فروع بدون اجتهاد در اصول، بار ما را به منزل نمی‌رساند. اجتهاد در اصول یعنی فراتر رفتن از فقه و حقوق، و ورود در عرصه کلام و فلسفه و اخلاق و معرفت‌شناسی. روحانیت ما تا همین دوران اخیر، تصورش این بود که تنها مشکل جوامع دینی در مواجهه با هجوم مدرنیته عبارت است از مشکلات حقوقی. گویی همین که ما دست به اجتهادهای تازه فقهی ببریم، و حکم الکل و ربح بانکی و خرید بانکی و فروش خون و ... را معلوم کنیم این گره‌ها گشوده خواهند شد و مردم مسلمان، ابواب مدرنیته را به روی خود خواهند گشود. اما این اجتهادات فرعی فقهی، به قدری کم‌دامنه و کم‌اثر بوده‌اند که به سرعت نقصان آنها آشکار شد. از همان ابتدای انقلاب، ندای فقه پویا در داده شد. فقه پویا گرچه مضمون معرفتی دقیقی در دل نداشت، اما فریادی بود از سر درد، برای بیان اینکه چیزی بیش از فقه ایستا و اجتهاد مصطلح فقهی لازم داریم تا اینکه گره‌های معیشتی و معرفتی نوین و معاصر ما گشوده شود. رفته رفته با جهدهای تئوریکی که صورت گرفت، این معنت جا افتاد و مبیّن شد که هرچه در دل فقه سنتی پیش برویم، مادام که مبادی و مبانی و اصول دست نخورده‌اند، این اجتهادات گرهی را نخواهند گشود و سرزمین تازه‌ای را فتح نخواهند کرد. روی آوردن به اجتهاد در اصول و متحول کردن مبادی منجمد شده‌ای که کسی جرأت دست زدن به آنها را نداشت، یکی از تعلیمات مسلم و جدی روشنفکری دینی است. معنای دیگر «اجتهاد در اصول»، سیال کردن کلام دینی است. فقه ما به فرض که بخواهد سیال و پویا هم باشد، اما درون یک کلام منجمد گرفتار آمده است. اکنون اگر پنجره‌های فقه را به روی علم کلام باز کنیم و کلام را سیّال کنیم یعنی خداشناسی و پیامبرشناسی خود و مانند آن را باز تعریف کنیم و مورد تجدید نظر قرار دهیم، آنگاه سیالیت کلام، فقه را نیز مشروب خواهد کرد و پویای را بدان باز خواهد گرداند. به عبارت دیگر ما باید به دوران «پیشا- ارتدوکسی» در اسلام بازگردیم، به زمانی که هنوز فکری جا نیفتاده و منجمد نشده بود؛ زمانی که اندیشه‌ها چشمه‌آسا از هر طرف فوران می‌کردند و جامعه دینی را شست و شو می‌دادند و جامعه دینی هر روز با نظریّه‌ای و طرحی نو رو به رو بود. پس از آنکه ما دچار رکود «ارتدوکسی» شدیم و سیالیت بدل به انجماد شد، آفت‌های فراوان پدید آمد. بازگرداندن آن سیالیت از دست رفته به اندیشه دینی، چه از طریق نقد درونی و چه از طریق نقد بیرونی، یکی از توجهات نیکویی است که از دل روشنفکری دینی بر آمده و آن را باید مغتنم شمرد.

● نکته چهارم

مؤلفه دیگر روشنفکری دینی، مؤلفه خردورزی است که خوشبختانه در میان روشنفکران دینی به گونه‌ای نیرومند جریان دارد و هم در زبان به آن ملتزم هستند و هم در عمل. خردورزی، آنچنانکه می‌دانیم، التزام به استدلال و نیز بهره‌گیری نقّادانه از دستاوردهای خرد نوین است. «خرد» یک موجود « پرده‌نشین» است؛ آنکه«شاهد بازاری» است، عبارت است از علم، فلسفه و اخلاق. اینها میوه‌ها یا نمایندگان خرد هستند. نباید به دنبال موجود پرده‌نشین و در سایه‌ای به نام «خرد» رفت بلکه این محصولات و میوه‌های«خرد» هستند که مهم‌اند. آنکه به این میوه‌ها التزام دارد و از آنها بهره می‌برد و کام جان را شیرین می‌کند و گوهر جان را فربهی می‌بخشد، ملتزم به خردوزی است. در کارهای کسانی همچون اقبال لاهوری و مرحوم عبده و حتی سیدجمال‌الدین اسدآبادی، این خردوزی به درجات دیده می‌شود اما سطح خردورزی نزد روشنفکران دینی باید تا آنجا بالا برود که«اصولیان» پیش‌شان، همچون «اخباریان» بنمایند و « اعتزالیان» همچون «اشعریان» این درجه از التزام به خردوزی برای روشنفکران دینی، یک فرضیه است و تکلیف‌شان را با سنت و مدرنیته روشن خواهد کرد. شک نیست که ورود عنصر خردوزی در سنت و معرفت دینی، ورودی پرتلاطم است ولی باید از این بحران و تلاطم استقبال کرد.

● نکته پنجم

روشنفکران دینی خدمت بزرگی که به ما کرده‌اند و درس بزرگی که به ما داده‌اند این است که نباید به دنبال استخراج اندیشه‌های مدرن از متون دینی رفت. استخراج مدرنیته از متون دینی، یکی از چاله‌های بود که کثیری از متفکران مؤمن و مدرن در ایران و بیرون از ایران، درون آن فرو غلتیدند. روشنفکران دینی اما رفته رفته و با تمسک و توسل به خرد و انصاف، از این دام بیرون جهیدند. این بیرون جهیدن را باید بسیار مغتنم شمرد اگرچه هنوز آنچنان که باید مورد تصدیق یا مورد تقدیر قرار نگرفته است. اکنون ما آسوده‌ایم از آن همه وقت و توان که مصروف حل یک مسئله کاذب شد. ما دیگر به دنبال بیرون آوردن مؤلفه‌ها و عناصر مدرنیته از درون متون دینی نیستیم. منظورم از مؤلفه‌ها و عناصر مدرنیته عبارت است از معارف علمی‌ جدید، تئوری‌های فلسفی و نظریات سیاسی جدید، همچون دموکراسی، حقوق بشر و مانند آن. این قصه یعنی قصه بیرون کشیدن مدرنیته از درون تعلیمات دین، تنها قصه ایران و روشنفکران ایرانی نبود. در پاکستان و کشورهای عربی هم این داستان رخ داد و همچنان نیز ادامه دارد به قول شمس مغربی:

اینها به حقیقت همه آفات طریق‌اند

المنّة لله که از آفات رهیدیم

«اتین ژیلسون»، متفکر متکلم مسیحی معاصر، کتابی دارد به نام «عقل و و حی در قرون وسطی»؛ او در پایان کتاب، وقتی سیر تاریخی جدال عقل و وحی را بیان می‌کند، می‌گوید: «وقتی که متفکران و ذهنهای تیز و نیرومند مغرب زمین، به این نتیجه رسیدند که فلسفه را با دین نمی‌توان سازگار کرد، قرون وسطی به پایان رسید و قرون جدید آغاز شد.» قرون وسطای روشنفکران دینی نیز به همین طریق به پایان رسیده است.«عصر استخراج» به پایان رسیده است. آن امید، رویایی تعبیر ناشدنی بود و ما اکنون از خواب بیدار شده‌ایم و این پیشرفت کمی ‌نیست.

● نکته ششم

روشنفکران دینی واقعا متدین‌اند و مبدأ و معاد قائلند و دین برای آنان فقط موضوع تحقیق نیست، بلکه موضوع ایمان هم هست. فرق است بین اینکه ما چیزی را به منزله متعلّق تحقیق و مطالعه برگزینیم، با اینکه آنان را به عنوان موضوع اعتقاد و ایمان برگیریم. برای پاره‌ای از پژوهشگران، اسلام، صرفاً موضوع تحقیق است. یکی از نمونه‌های برجسته این گروه آقای «محمد آرکون» است. در او تقریبا هیچ عنصری از عناصر تعلق ایمانی علی‌الظّاهر باقی نمانده است. او هویتا به یک جامعه و تاریخ اسلامی ‌تعلق دارد و از همین روی آشنای بسیار با این مکتب دارد. کار او نیز صرفاً این است که اسلام را مورد نقد و تحلیل و شرحه شرحه کردن سختگیرانه قرار دهد. همین و بس. این صرفاً یک تعلق علمی ‌است. اما روشنفکران دینی به نیکی در این جامعه نشان داده‌اند که هم به لحاظ علمی ‌و هم به لحاظ عملی و سیاسی در مواجه با اربابان قدرت پای مکتب و ایمان خود ایستاده‌اند و برای آن حاضر به گذشت و فداکاری بوده‌اند و هستند. آنان علاوه بر اینکه جهد معرفتی می‌کنند، جهاد سیاسی هم می‌کنند. هم درد دین دارند، هم درس دین می‌دهند هم درمان دل می‌کنند و «وفا کنند و ملامت کشند و خوش باشند». هم به سعادت این حیات می‌اندیشند و هم به سعادت حیات دیگر. و از پرتو تعلیمات و ارشادات آنان، «و رأیت النّاس یدخلون فی دین الله أفواجا». البته این دینداری نه دینداری مصلحت‌اندیشانه عوامانه جبری و علّتی و اسطوره‌ای است، بل دینداری معرفت‌اندیشانه اختیاری و دلیلی است که مغزگرا و کثرت‌گرا است و نه پوست فروش و انحصاراندیش.

● نکته هفتم

روشنفکران دینی علاوه بر مسائل سلبی به مسائل ایجابی نیز توجه دارند. آنان علاوه بر اینکه آفات را می‌نمایند و خرافات را می‌زدایند، وجوه اثباتی نیز در کارشان هست. یکی جامعه دینی نیز حقیقتا به هر دو وجه ایجابی و سلبی احتیاج دارد. گرچه گاه طرح نکات ایجابی می‌تواند دشمن‌سازتر از نکات سلبی باشد.

اگر امروز کسی نکته‌ای تازه در باب امامت یا نبوت بگوید مستحق همه گونه بلا و مجازات خواهد بود. با اینهمه از این منظر می‌توان روشنفکران دینی را نقد کرد، چرا که کار آنها در جوانب ایجابی کمتر از جوانب سلبی بوده است. شاید سنت ستبر دینی ما چنین ایجاب و تحمیل می‌کرده است. لکن روی گرداندن و غافل ماندن از این عنصر مهم دیگر نابخشودنی است و امروز باید به هر نحوی آن را تدارک کرد. این راهی است که ما آمده‌ایم و ادامه آن نیز باید بر عهده گیریم. «کلام جدید» می‌باید که در دستور کار قرار گیرد. روز الست چون دم رندی زدیم و عشق

شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم

● نکته هشتم

درس دیگری که ما از روشنفکران دینی – به خصوص در بعد از انقلاب - گرفته‌ایم این است که دیگر به دین نه به صورت یک اسطوره نگاه می‌کنیم و نه به حسرت یک یوتوپیا. نه گذشته دین را اسطوره کنیم و نه آینده آن را یوتوپیایی. دین نه از بهشت برآمده و نه بهشت دنیوی منهی خواهد شد. تعبیر اسطوره‌ای از دین، متعلق به سنتگرایان است. اگر روشنفکران دینی، حرف تازه‌ای می‌زنند، مبتنی بر درک تازه است که از دین غیر اسطوره‌ای غیریوتوپیایی دارند. بازگشت به نگاه یوتوپیایی و اسطوره‌ای بازگشتی فاجعه‌آمیز است.

عبدالکریم سروش

منبع: فصلنامه مدرسه شماره ۵

یاداشت‌ها:

*تقریر یافته سخنرانی در منزل عبدالله نوری، در شهریور ۱۳۸۵.

۱- و البته شاعری دیگر در جواب او گفت:

الحذر ای بنگیان بی‌حیا

از نهیب و قبض و بسط اولیا...


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.