شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
فیلمی درباره سنت های سینما

انگلستان، ۱۹۱۴- دِوُن لد آلبرت ناروکات با اسب مزرعه به نام جوی سرو کله میزند تا رام اش کند. با سخت شدن اوضاع، جوی به سواره نظام انگلستان فروخته میشود و ماجراهای او آغاز میشود. او را به فرانسه و به میان جبهههای جنگ میبرند- و آلبرت در پی یافتن او جستجویش را آغاز میکند.
در اسکار ۲۰۱۲ تعدادی از فیلمها مطرح میشوند که به تاریخ سینما بازگشته اند. فیلم «هنرمند» میشلهازاناویوس به سال ۱۹۲۷ بر میگردد تا دوران طلایی سینمای صامت را ارج نهد و نشان دهد که چگونه ورود صدا این هنر را متحول ساخت. فیلم «هوگو»ی مارتین اسکورسیزی در دهه ۳۰ اتفاق میافتد و به دوران تولد سینما برمیگردد و به صنعت نور و جادوی ژرژ ملی یس نظر میاندازد. شاید استیون اسپلبرگ در فیلم اسب جنگی مستقیماً به این رسانه اشاره نداشته باشد، ولی اشتباه نشود: این فیلمیاست درباره سنتهای سینما. این نخستین فیلمیاست که او تحت حمایت کمپانی دیسنی کارگردانی میکند و با به تصویر درآوردن داستان در دهههای ۳۰ و ۴۰ تلاس میکند تا فیلمیبسازد که اگر عمو والت بود به آن افتخار میکرد.
اگر موفقیت تن تن ناشی از هیجان اسپیلبرگ در یافتن صدایش در تکنولوژی ای نوین بود، اسب جنگی کارگردان را در برگشت به ریشههای داستان سراییاش، به فیلمهای دوران جوانیش در Kiva Theater همراهی میکند. گرچه این کار تقلید کورکورانه ای از آنها نیست. شاید اسپلبرگ از اسطورههایش خط بگیرد-جان فورد، فرانک کاپرا، ویکتور فلمینگ ...- ولی او بیش از آنکه صرفاً از آنها تقلید کند در چارچوب سنتهای کهنه آکادمیک کار میکند، که اجازه میدهد تهور و هوش سینمایی او به ثمر بنشیند. شاید این فیلم شانه به شانه فیلمهای پیچیده تری چون نجات سرباز رایان یا مونیخ نایستد، ولی کارگردانی هنرمندانه او در ساخت فیلم بی نقص است، بازی هنرپیشهها قوی، و نتیجه نیز به نوبه خود مهیج و دلنشین است.
از زمان فیلم ئی تی به این سو فیلم به درستی نماینده جسارت اسپیلبرگ در کارهای احساسی است.
پرداختن به رمان مایکل مورپورگو، داستان محبوب کودکان در سال ۱۹۸۲، و اقتباس تحسین شده «تئاتر ملی نیک استافورد» سرشار از خطر است. داستانی است با عناصری ساده و قدیمی پیوند عاطفی بین پسری (ایروین پسر مزرعه که بی نهایت ساده و بیتجربه است، کسی که مانند او را از زمان لوک اسکای واکر به بعد ندیده ایم) و حیوان دست آموزش، مزرعهای در خطر افتاده، مراسم نمایش اسب، شرایط جنگی، حیوانی در خطر - با این حال اسپیلبرگ و نویسندگانش (لیهال و ریچارد کرتیس) چنین ایدههایی را میپذیرند. هیچ پیچیدگی پست مدرن یا نشانه ای از آشفتگی در فیلم به چشم نمیخورد، فقط اطمینانی کامل به چنین داستانی سراییهای حقیقی و آزمایش شده ای به اهتزاز در میآید. اسپیلبرگ راوی را از داستان حذف کرده استمورپارگو، جو را راوی داستان قرار داده است، ولی اسپیلبرگ داستان گویی اسب پیر را با صمیمیت و صراحت جایگزین کرده و به آن یک حس حماسی داده که کل پرده سینما را میپوشاند.
در طول نبرد، اسب جنگی تحرک چشمگیری دارد: حمله ناگهانی سواره نظام انگلیس - به سبک یورشهای زمینی فیلمهای دیوید لین- به رهبری سرگرد بندیکت کامبربچ (که به طور عجیبی حمله دزدان در فیلم دنیای گمشده را تداعی میکند) در چمنزاری بلند، قبل از خروج به یک منطقه باز و بدون مانع آغاز میشود. هنگامیکه درگیری به سوم (Somme) میرسد، اسپیلبرگ شما را با سر به میان زد و خوردهای منطقه جنگی پرتاب میکند ولی صحنههای پرتحرک دوربین روی دست در فیلم نجات سرباز رایان را تکرار نمیکند، دیدگاه تامیرا با وقار رسمینگرشی از بالا درهم میآمیزد - از برش نمای نزدیک از سربازان در نور انفجارها تا یورشی به یادماندنی به زاغه مهمات آلمانیها، اینها دارای شور و حرارتی بدون خونریزی هستند.
فیلم بی آنکه ضربه ای بر سر شما بزند، هم صحنه غم انگیز و نانجیبانه جنگ را دارد، هم نکته ای پرمعنی بین جنگ بر پشت اسب و درگیری موتوریزه. جوی شاید مانند (Becher`s Brook) بر تانکی چیره شود، ولی اسب جنگی با نکته سنجی ناقوس مرگ را برای جنگی قدیمیبه صدا درمیآورد.
به دور از شوک و ترس آمیخته با احترام، فیلم یادآور موفقیت خلاقانه اسپیلبرگی است - نمای آغازین مانند انعکاسی در چشم اسب، پرچم سه گوش هنگ به عنوان بیان درونمایه داستان، استفاده راهبردی از پره آسیاب بادی و پایان، لحظهای که آلبرت و جوی به زحمت از میان بافتنیهای امیلی واتسون پیش میروند. همکاری اسپیلبرگ با فیلمبرداری چون یانوش کامینسکی صحنههای خیره کننده ای از دنیاهای پاک شده، خلق کرده است، اسب جنگی تماشایی ترین همکاری آنهاست. سرزمین سبز و باصفای انگلیس هرگز چنین سبز و باصفا به نظر نرسیده است، سواره نظام اسبهایشان را به سوی غروب درخشان خورشید اروپا پیش میرانند. البته کار کامینسکی در فیلمبرداری فیلم آفرینشی ظریف و زیباست که احساسات را عمیقاً برمیانگیزد ولی کارکرد رمانتیک را به تاخیر میاندازد.
اسپیلبرگ موفق شده است داستان اش را کاملاً از دید یک اسب بیان کند.
به دنبال مقدمه ای طولانی جریان یافته در دِوُن که رابطه عاطفی بین پسر و اسب شکل میگیرد، جوی به فرانسه فرستاده میشود و ما در ادامه با این اسب همراه میشویم. تصمیمیکه به نوعی سفر آلبرت را با احساس کمبود مواجه میکند. اسپیلبرگ استادانه اسب را به بازی میگیرد - به نمایش درآمدن واکنش همزمان یک گله اسب، دوستان چهار پا، خلاقانه است طرح ریزی دوستی تأثیرگذار جوی و مادیان سربازی به نام تاپ ثورن. با این فیلم اسپیلبرگ برای فیلمبرداری از اسبها در ردیف بزرگانی چون جان فورد و آکیرا کوروساوا قرار میگیرد، استفاده از حرکتهای زیرکانه دوربین که به ثبت احساسات اسب میپردازد یا تصویرهای باز جهت دار از جوی در حال دویدن بدون سوار در میان جنگلی در فرانسه یا رفتن در سنگرها و به زمینهای مورد دعوا هنگام شب. در چنین لحظاتی دیگر از هنر تأثیرگذار اسپیلبرگ اثری نیست، از حرکت دوربین، موسیقی متن هیجان انگیز جان ویلیامز در هم آمیختن داستان سرایی و احساسات برای خلق فیلمی هیجانانگیز.
مترجم: محمد حمیدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست