پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
پرویز كلانتری
در سالهای كودكی وقتی مثل اغلب بچههای فقیر جنوب شهر، كوچه و خیابانهای كثیف شیراز، محل بازیها و وقتكشیهای كودكانهام بود، یكبار در سالهای پنجاه، از طرف دبستان و به همراه معلم به «تالار فرهنگ ابوریحان بیرونی» در نزدیكی مدرسه (دروازه كازرون، اول خیابان گلكوب) رفتیم، فضای آرام، تمیز، برخورد و رفتار بسیار خوب و محترمانه كاركنان آنجا به قدری به دلم نشست كه تا سالها، بهترین مأمن و مكان پرسه زدنهای اوقات بیكاریام شد.
كتابخانه نسبتاً بزرگ (به مقیاس آن سن) كلاسهای نقاشی، تئاتر، موسیقی و خوشنویسی، بدون پرداخت هیچ شهریهای، و امكاناتی كه به صورت مجانی در اختیار ما گذاشته میشد، سالن تئاتر و تئاترهای بیاد ماندنی، محل بازیهای شطرنج، قهوهخانه سنتی با برنامههای نقاشی و نمایشهای روحوضی و... برای كودك یا كودكانی، كه خانوادهشان شرمنده از خرید حتی یك بسته رنگی برای آنها بودند، نعمتهای بیدریغی بود تا در آن رشد كنند و فرهنگ بیدریغ بودن را بیاموزند.
این متن فرصتی برای ادای دینی شد به آقای پرویز كلانتری، مدیر آموزشهای هنری كودكان در آن سالها، خانم مشایخی (مربی نقاشی) و همه كاركنان تالار فرهنگ ابوریحان بیرونی، كه هنوز برخی چهرهها را به یاد دارم ولی نامهایشان را از یاد بردهام و همه كسانی كه بیدریغ برای فرزندان این مرزوبوم زحمت میكشند.
● پرویز كلانتری
▪ متولد ۱۳۱۰ تهران
▪ لیسانس نقاشی دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران (۱۳۳۰-۱۳۳۸)
▪ ۱۰ نمایشگاه انفرادی در ایران، آمریكا
▪ ۲۵ نمایشگاه گروهی در ایران، آمریكا، سوییس، آلمان، كرهجنوبی، هندوستان، فرانسه، ژنو، انگلستان، اسپانیا
▪ تصویرگر كتابهای درسی و كتابهای داستان كودكان
▪ مؤلف مقالاتی پیرامون هنر و هنرمندان از سال ۱۳۵۹ به بعد تهران، امیریه، سُر پل امیربهادر، كوچه مافی. پرویز در اولین روز فروردین ماه، مدتی بعد از تحویل سالنو مثل اكثر نوزادهای دنیا با مشتهای گره كرده، چشمهای درهم فشرده و با جیغ و داد بلند به دنیا آمد. البته او از این داد و فریادها منظور خاصی نداشت. نه بهخاطر طلبكاری از كسی بود و نه عصبانیت از چیزی بلكه رفتاری طبیعی بود و اعلام حضوری به اطرافیان. البته گریه او كمی طولانی شد و اخمی بر چهره اطرافیان (به جز مادر) نشاند. ولی مدتی بعد كه توانست چشمانش را باز كند خندید، دید كه چگونه خندهاش، بر چهره اطرافیاناش نیز لبخند نشاند. گریه و بعد خنده اولین تجربههایش شد، تصمیم گرفت سیمایی همیشه خندان داشته باشد. اگرچه نشد یا نتوانست گریه را انكار كند. ما همه از لحظات تنهاییاش بیخبریم.
جدِ پدری پرویز از منشیباشیهای دارالانشاء قاجار بود و بنابراین خوش خط. این خوش خطی موروثی شد تا به پدرش رسید. «توی خانه خط نوشتههای قدیمی زیاد بود و از كودكی چشم من با آنها آشنا شد، پدرم نیز خیلی اصرار داشت كه خط و ربط ما نیز خوب باشد. برای ما قلم نی میتراشید و قطع میزد و لیقه و مركبی و سرمشقی تا خط درشت و ریزمان خوب شود. همهاش هم غُر میزد كه از وقتی این قلم فرانسهها آمده، دیگر بچهها خطشان خوب نیست.»
پدر كارمند اداره راه بود و مادر نیز برای كمك به چرخش بهتر چرخ زندگی، خیاطی میكرد. «مادرم میگفت تو دو سالت بود و هر چه دگمه رنگی پیدا میكردی، میآوردی و میخواستی تا آن را روی پیراهن بلندت بدوزم.
شده بودی بچهای با پیراهن بلند، كه سرتاپایش پْر از دگمه بود.» از وقتی كه به راه افتاد حیاط بزرگ خانه، كه حوضی در وسط داشت و چند تا درخت در یك باغچه و اتاقهایی در اطراف، شده بود محل بازیهای كودكانه. غیر از آنها دو خانواده دیگر نیز آنجا ساكن بودند و بچههایشان جمع همبازیهای سالهای كودكی او بودند. یك ذّره كه بزرگتر شد، عرصه بازیها به كوچه، محله و خیابان كشید و فرصتی شد تا از كودكی، مستقیم و رو در رو با آدمهای اطرافش و فرهنگ كلامی و رفتاریشان مواجه شود. «سالها بعد وقتی به عنوان تصویرگر كتابهای درسی دبستان و كتابهای قصه، فعالیت میكردم، بچهها و آدم بزرگهایی را كه میكشیدم تبدیل شدند به همان آدمهای متعلق به طبقه متوسط، با همان لباسها و اشیایی شدند، كه در كودكی مشاهده كرده بودم.»
حضور در كوچه نتیجه دیگری هم داشت. در و دیوار خانهها و كف كوچه را با طرحهای ذغالی خود سیاه كرد. این كار محدود به بیرون از خانه نبود. «یكبار كه پدر و مادرم به میهمانی رفته و من تنها در خانه بودم، با یك تكه ذغال شروع به طراحی روی دیوار اتاقها كردم. ابتدا از پذیرایی و بخاری و پیشبخاری شروع و رفته رفته دیوارها و درهای خانه از طراحیهای من پر شد. میدانستم كه مشغول كاری خارج از خط قرمز هستم، ولی نمیتوانستم از انجام این كار دل بكنم. كارم كه به پایان رسید، ماتم گرفتم كه حالا چی خواهد شد؟
خودم را برای تنبیه سختی آماده كرده بودم ولی وقتی پدر و مادرم به خانه آمدند، مادرم از دیدن خطخطیها خندید و تشویقم كرد. پدرم هیچی نمیگفت و من متعجب كه مادرم چرا اینقدر تشویقام میكند.» به سن تحصیل كه رسید، او را در دبستان «علامه» ثبتنام كردند. دوران دبیرستان را نیز در مدرسه «شرف» گذراند جاهای خالی در حاشیه كتاب و دفتر، فضای مطمئنتر برای خطخطی كردن و طرحهایش شد.
كمكم صورت همكلاسیها و معلمها را كشید البته با قدری شوخطبعی و نتیجهی آن كاریكاتورهایی شد كه گاه اخم و گاه تشویق معلمها را در پی داشت. یكی دو سال آخر دبیرستان، مصادف با حضور دكتر محمد مصدق در عرصه سیاست و تحولات اجتماعی در ایران است. «من متعلق به نسلی هستم كه در دوران «تین ایجری» و تحصیل در دبیرستان، با سروصداهای مرده باد و زندهباد بزرگ شدم. در كلاس، بچهها به گروههای مختلف مصدقیها، تودهایها، پان ایرانیستها، حزب زحمتكشان و... تقسیم شده، مدام در حال جدال بودیم. دوره نوجوانی و آغاز جوانی اینگونه گذشت.»
در این سالها، پدر كه حس عمیق انسانخواهانه و وطن دوستانهای داشت، مدام از طریق جراید، اتفاقات اجتماعی را دنبال میكرد و مستقیم یا غیرمستقیم، مشوق فرزند برای حضور در این عرصه شد. انگیزههای اجتماعی، همراه با توانایی او در طراحی، پایش را به عنوان كاریكاتوریست به روزنامهها باز كرده «در دوره همكاری با روزنامه فكاهی- اجتماعیِ چلنگر، سردبیر یك مجموعه مفصل از كاریكاتورهای نشریات معتبر فرانسه را در اختیار من گذاشت و از این طریق با كاریكاتور و كاریكاتوریستهای بسیار معتبری آشنا شدم. سردبیر به من آموخت كه كاریكاتور موفق، كاریكاتوری است كه در سادهترین شكل پیامش را برساند.» حرفه كاریكاتوریستی به تدریج، او را به سوی حرفه طراحی گرافیك كشاند. «از امیریه سوار اتوبوس میشدم و میرفتم لالهزار، در آنجا مؤسسات تبلیغاتی به من كار سفارش میدادند و من انجام میدادم، بعد پولش را نمیدادند و من هم نمیتوانستم حق خودم را بگیرم، با چشمانی گریان راهی خانه میشدم. بدین طریق من گرافیستی حرفهای شدم.»
در سال ۱۳۳۰، بعد از قبولی در كنكور، وارد دانشكده هنرهای زیبا شد. «در این سالها تیپ و طبقه دانشجویانی كه در دانشكده تحصیل میكردند، اغلب فرزندان اشراف و خانوادههای مرفه بودند كه اهل گوش كردن موسیقیهای كلاسیك، بحثهای روشن فكرانه و گاه گفتگو و یا مطالعه به زبان فرانسه بودند. این در حالی است كه سیستم آموزش هنر در دانشكده قدیمی و به روش استاد و شاگردی بود. آقای حیدریان مدام به ونگوگ، گوگن و پیكاسو ناسزا میگفت و ما جرأت نداشتیم مدرن كار كنیم. ولی كتابخانه دانشكده، برای ما دریچهای گشوده به جهان دیگر و آشنایی با نقاشی و نقاشان مدرن شد. بدین طریق و علیرغم میل برخی از اساتید، اغلب دانشجویان گرایشهای مدرنیستی پیدا كرده بودند.»
شروع تحصیل در دانشكده هنرهای زیبا، مصادف با سالهای اوجگیری تحولات اجتماعی در دوران دكتر مصدق و نهایتاً سقوط او در كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد. «میل به اعتراض و فعالیت سیاسی و پخش كردن چند اعلامیه، باعث دستگیری و روانه شدن من به كمپ نظامی امیرآباد، در حد فاصل خرمشهر و آبادان شد. تعداد دستگیر شدگان در آن روزها خیلی بود، بدون اینكه خانوادهها خبری از حال ما داشته باشند. ما كاملاً گم شده بودیم و كسی نمیدانست كه در كجا به سر میبریم. هر روز تعدادی از زندانیان را با كشتی به جزیره خارك انتقال میدادند. ولی خوشبختانه قبل از اینكه من را به آنجا انتقال دهند، آزاد شده و به تهران برگشتم.»
فعالیت در حرفه گرافیك در سالهای دانشجویی ادامه یافت، و اوقات زیادی صرف این كار و موجب طولانی شدن سالهای تحصیل در دانشكده شد. در سال ۱۳۳۴ به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمد و این تا حدی دغدغههای مالی او را كمتر كرد. دو سال بعد نیز ازدواج میكند. (۱۳۳۶)
كار در حیطه گرافیك، رفتهرفته پای او را به عنوان تصویرگر به نقاشی برای كتابهای درسی كودكان گشود، (۱۳۳۵) و آغاز راه تازه و مهمی در تداوم فعالیتهای حرفهای و هنری او شد.
سال ۱۳۳۸ فارغالتحصیل شد. در سالهای آخر دانشجویی، به تجربههای كوبیستی رو آورده بود، در نبود استاد یا راهنما، كتاب مهمترین مرجع تجربهاندوزیهای او شد. بعد از تحصیل، این تجربهها ادامه یافت و ماحصل آنها را در دانشكده هنرهای زیبا به نمایش گذاشت (۱۳۴۰). این سالها مصادف با ریاست هوشنگ سیحون است، پیش از این از سوی وی دعوت به همكاری و تدریس در دانشكده شده بود(۱۳۳۹).
در این ایام، چاپ كتابهای درسی توسط مؤسسه انتشارات فرانكلین كه مؤسسهای خصوصی بود صورت میگرفت. حضور و همكاری مستمر كلانتری با انتشارات فرانكلین منجر به دریافت بورس ششماههای در نیویورك از سوی این مؤسسه و به منظور گذراندن دورههایی جهت آشنایی با تصویرگری و مراحل صفحهآرایی و چاپ كتابهای درسی شد. «نیویورك یعنی مركز ثقل همه رویدادهای هنری جهان. كافی است توی نیویورك راه بروی و نفس بكشی تا دیگر آن آدم گذشته نباشی. دورههای ما (من و تعداد دیگری از دوستان) در «تیچرز كالج» نیویورك برگزار شد. در كنار كارآموزی در استودیو «دان رو» برنامههای دیگری، از جمله بازدید از مراكز هنری و انتشاراتی مختلف نیز گذاشتند. از جمله بازدید از «نشنال جئوگرافیك» بود، كه از نزدیك مشاهده كردیم كه برای صفحهآرایی یك مجله (با امكانات محدود آن زمان)، گرافیستها با چه دقت و وسواسی كارها را پیش میبردند.»
«یك روز كامل نیز به بازدید از «پُرت» پیشروترین مدرسه هنری جهان و وابسته به نیویورك سیتی گذشت.
رییس این موسسه، از آخرین بازماندههای مدرسه «باهاوس» بود. بعد از مشاهده آنجا فهمیدم كه در سالهای آموزش در دانشكده، چه كلاهی سر ما رفته است.»
بعد از بازگشت به ایران، در كنار تصویرگری كتابهای درسی و گاهی نیز تصویرگری كتابهای قصه برای كودكان، نقاشی را به طور جدی دنبال كرد. به تدریج به نقاشی با فضاهایی انتزاعی، و با حال و هوایی آبستره اكسپرسیونیست پرداخت. استفاده از رنگهای صنعتی و نسبتاً حجیم، تأكید روی بافت و كنتراست حاصل از ماتی زمینه و براقی رنگهای متن، ویژگی كارهای این دوره او میباشد. این آثار با عنوان «سیاه بر سیاه» در گالری سیحون به نمایش گذاشته شد. (نمایشگاه انفرادی ۱۳۴۹)
«سیاه بر سیاه» مربوط به دورانی است كه ایران درگیر جشنهای ۲۵۰۰ ساله بود. بیآنكه تصمیم خاصی گرفته و یا ایدهای از قبل داشته باشم سیاه، خودش بر بومهایم تحمیل شد. در این كارها، بیآنكه به دنبال بیان ایده خاصی باشم، بیشتر دلم میخواست آبستره كار كنم. كریم امامی در مقالهای پیرامون این دوره از كارهایم اشاره میكند كه این آثار كارهای گرافیستی است كه با تأكید بر ماده كارش نقاشی كرده است.»
سال ۱۳۴۷ به دعوت كانون پرورش فكری كودكان، از سازمان برنامه و بودجه ابتدا با سمت مدیر هنری بخش تجسمی، و سپس مدیر آموزشهای هنری كانون، به آنجا انتقال یافت. برای همین منظور نیز و برای الگوبرداری از شیوههای آموزش هنر به كودكان و نوجوانان، برای یك دوره آموزش كوتاه مدت به مؤسسه «Junior Art center» در كالیفرنیا فرستاده شد. «در این مؤسسه، در خصوص آموزش هنر به كودكان و نوجوانان، روی دو اصل تأكید میشد؛ اول اینكه ما به عنوان مربی، حق نداریم خودمان را به كودك دیكته كنیم و از آنها مدلهای كوچك خودمان را بسازیم.
دوم اینكه این بچهها قرار نیست در آینده الزاماً هنرمند شوند، بلكه ممكن است پاسبان، كارمند، پزشك و... شده ولی در هر صورت قرار است آدمهای خلاق بشوند. كار ما فقط تقویت حس خلاقیت است.»
«از جمله اتفاقاتی كه در این مؤسسه به راستی برای من حیرتانگیز بود، دعوتی است كه از یك هنرمند كانستپچوالیست، جهت اجرای برنامه در آن مركز صورت گرفت. برای این منظور یك ماشین كاملاً نو از خط تولید كمپانی فورد، گرفته و دادند به «تین ایجرها» و آنها هم افتادند به جان ماشین و طی چند روز آن را كاملاً اوراق كردند، تا آخر سر، ماشین مثل اسكلت ماهی شد. از تمام این مراحل نیز فیلم گرفتند برخی پدر و مادرها اعتراض داشتند كه ما بچههایمان را برای یادگیری سازندگی اینجا گذاشتیم ولی شما خرابكاری به آنها یاد میدهید. آن هنرمند در پاسخ گفت كه در خانه، شما فرزندانتان را از دستكاری هر وسیلهای دریغ داشتید ولی ما در حالیكه فقط یك ماشین را از زنجیر تولید پیوسته آن خارج كردیم، به فرزندان شما این شانس را دادهایم تا آن را كاملاً اوراق كنند و اجزای ماشین را بشناسند.»
۱. پرویز كلانتری. برگزیدهای از نقاشیها. انتشارات زرین و سیمین. ۱۳۸۲. صفحه: ۱۳ و ۱۴
۲. پیشین. صفحه: ۱۲
۳. پیشین. صفحه: ۲۴
۴. جواد مجابی. پیشین صفحه: ۱۵
۵. جواد مجابی. پیشین. صفحه: ۱۴
نویسنده: حسن موریزینژاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست