پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
یک متواضع مادرزاد
فرانک مککورتی ، نویسنده ایرلندی آمریکایی متولد ۱۹۳۰ که با کتاب پرفروش «خاکستر سرد آنجلا» توانست میلیون ها خواننده را به دوران کودکی خویش نزدیک کند، هفته گذشته چشم از جهان فرو بست.
مککورتی که خوانندگان ایرانی نیز با برخی از آثار وی نظیر «خاکستر سرد آنجلا» و «خاطرات معلم» آشنا هستند، جوایز ادبی بسیاری از جمله جایزه پولیتزر را در کارنامه خویش ثبت کرده است. مطلب پیش رو که از نشریه آلمانی دیتسایت ترجمه شده به زندگی و پیشینه ادبی این نویسنده میپردازد.
چند ساعتی از بالا آمدن آفتاب روز یکشنبه نمیگذشت که فرانک مککورتی از بیمارستانی در نیویورک یکراست به دیار باقی شتافت. به گفته ناشرش دلیل مرگ وی ابتلا به یکی از گونههای مهلک سرطان پوست بوده است. ملانسی اخوی مککورتی میگوید: فرانک در روزهای آخر عمر، نهتنها کر و کور که به خاطر ابتلا به بیماری مننژیت از مخ نیز تعطیل شده بود.
برای همین تقریبا همه میدانستند که فرانک رفتنی است. فرانک مککورتی که این اواخر نشریات جهان این همه سنگ او را به سینه میزنند، برنده جایزه پولیتزر و معلم سابق زبان انگلیسی بود که ۷۸ بهار از عمر میگذشت.
این نویسنده ایرلندی آمریکایی به گفته خود در حوزه ادبیات یک تختهاش کم بود و چهبسا که بشدت هم شیرین میزد، نشان به همان نشانی که وی تازه سر پیری یعنی در ۶۶ سالگی توانست اولین و بزرگترین موفقیتش را جشن بگیرد.
او این موفقیت را مرهون رمان «خاکستر سرد آنجلا»ست که در آن به دوران سراسر مشقت کودکی خویش به عنوان فرزند یک خانواده مهاجر ایرلندی پرداخته است. خاکستر سرد آنجلا که سال ۱۹۹۶ منتشر شد تا سالها در فهرست پرفروشترینها بود و به ۴۰ زبان زنده و مرده دنیا ترجمه شد و مهمتر از همه این که این کتاب بیش از ۶میلیون بار به فروش رسید. ضمن آن که در این اثنا جایزه پشت جایزه بود که نویسنده این اثر یعنی همین جناب مککورتی تازه درگذشته را غافلگیر میکرد. مهمترین آنها سال ۱۹۹۷ بود که طی آن مککورتی موفق به اخذ جایزه ادبی پولیتزر شد. وی در دومین بند خاطراتش در این کتاب نوشته است: «هنوز هم هر وقت به یاد روزهای کودکیام میافتم، جهان در مقابل چشمانم آنچنان تیره و تار میشود که بیدرنگ از خود میپرسم چطور شده من اصلا زنده ماندهام؟.»
● در زندان هیچ کس سردش نمیشود
فرانک مککورتی سحرگاه ۱۹ آگوست ۱۹۳۰ به عنوان فرزند ارشد خانواده در نیویورک به دنیا آمد. والدینش که اصالت ایرلندی داشتند طولی نکشید که یک دست خواهر و برادر دیگر نیز برای وی جور کردند. خانواده مککورتی در سالهای رکود آمریکا به وطنشان لیمریک بازگشت. مککورتی در این زمان ۴ سال بیشتر نداشت، با این حال دوران کودکی پرمشقتی را تجربه میکرد. مادر بسختی از عهده مخارج بچهها برمیآمد به طوری که ۳ تا از ۶ خواهر و برادر مککورتی طی یک سال از گرسنگی نفله شدند. خانوادهاش در شرایط نکبتباری زندگی میکرد. پدر که بیکار و بیعار، دچار اعتیاد الکل شده بود به دست خود ریشه به تیشه خود زد و طولی نکشید که با ترک خانواده به درک واصل شد. فرانک در حین انجام شغل پردرآمد تکدیگری و کتکهای بیامان معلمان که بیشباهت به موکلان عذاب و عقاب نبودند یک سر داشت و هزار سودا، به طوری که شبها به مجرد آن که در آپارتمان سرد و خیسشان سر بر زمین میگذاشت، رویای یک روز زندگی در آمریکا حتی پشت میلههای یک زندان آنجا را در ذهن خویش مجسم میکرد.
وی در همان عالم افسانه وش طفولیت با خود میگفت، هر چه باشد در زندان هیچ کس سردش نمیشود، از طرفی هم در آن میتوان شکمی از عزا درآورد، چون به همه زندانیان ۳بار در روز غذا داده میشود.
زمانی که مککورتی تصمیم گرفت داستان زندگیاش را روی کاغذ بیاورد، یک معلم بازنشسته در نیوریورک بود. وی نزدیک به ۳۰ سال خود را به این در و آن در میزد تا به هر تمهید و تدبیری شده زیباییهای زبان انگلیسی را به کودکان بفهماند.
۳۳ هزار دانشآموز در کلاسهای درس او شرکت میکردند. نخستین تلاش مککورتی برای ثبت خاطرات رقتانگیز دوران کودکیاش در سالهای۷۰ بعد از نوشتن ۱۲۵ صفحه به جایی نرسید. او دراینباره گفت «من هنوز هم برای یافتن صدای خویش مبارزه میکنم.» زحمات دوباره فرانک در سالهای بعد برای گشودن دفتر افسانه طفولیت سرانجام به بار نشست و فرانک بعدها در این باره اذعان کرد «من به ارزش زندگی بیارزش خود پی بردم.»
سال ۱۹۹۹ دومین کتاب این نویسنده با عنوان یک جای خوب، همین دور و بر منتشر شد. مککورتی در این کتاب از سالهای طاقتفرسایی سخن میگوید که تا بوق سگ کار میکرد تا بتواند برای نوزدهمین سالروز تولد خویش آنقدر پول پسانداز کرده باشد که به کشور رویاهایش آمریکا سفر کند، اما از آنجا که آسمان همه جا یک رنگ است و مردم به دو رنگ،وی در آمریکا نیز به مشاغلی چون نظافتچی، انباردار گوشت و پرستار قناری سرگرم بود تا این که ارتش آمریکا او را به منظور خدمت رهسپار شهر بایرن کرد.
پس از بازگشت به آمریکا، ارتش زمینه تحصیل وی را در رشته ادبیات انگلیسی تدارک دید. مککورتی معلم و بعد از آن کارشناس متون خلاقانه شد وتازه از سال ۱۹۸۷ توانست به فراغت بال و استقلال تمام به عنوان نویسندهای آزاد فعالیت کند. سال ۲۰۰۵ مککورتی نزدیک به ۳۰ سال فعالیت خود را در کتابی با عنوان «خاطرات معلم» به رشته تحریر درآورد.
هرچند این کتاب نیز سخت در مذاق خوانندگان شیرین آمد، اما بنا بر نظر منتقدان هیچ یک از این دو اثر (یک جای خوب همین دور و بر و خاطرات معلم) نتوانست به پای جذابیت احساسی خاکستر سرد آنجلا برسد. ضمن آن که برای خود نویسنده هم خاطرات دوران طفولیت چیز دیگری بود: «من مجبور بودم این کتاب را بنویسم، وگرنه گریان از این دنیا میرفتم.»
● شور غلبهناپذیر زندگی
فرانک مککورتی که خداوند غریق رحمتش فرماید برنده جایزه پولیتزر و یکی از اعجوبههای روزگار در عرصه نویسندگی است که مملکت ایرلند به جهانیان عرضه کرده است. وی تا سال ۱۹۹۶ یک معلم زبان انگلیسی بود که دایره شهرتش از شاگردان دبیرستان استاوزانت نیویورک فراتر نمیرفت تا این که در همان سال وی به یکباره به سرش میزند خاطرات دوران کودکیاش را در قالب یک رمان موسوم به خاکستر سرد آنجلا منتشر کند. این کتاب ۲ روز نشده به یک موفقیت جهانی مبدل شد و جوایز بسیاری مثل جایزه ادبی پولیتزر، جایزه ملی کتاب آمریکا و جایزه کتاب آفریقای جنوبی را برای وی به همراه آورد و مککورتی را یکشبه به یک میلیونر بزرگ تبدیل میکند.
در دهه ۱۹۷۰ مککورتی در ثبت خاطرات دوران کودکیاش نوشت: من هنوز هم برای یافتن صدای خویش مبارزه میکنممککورتی در این اثر از سالهای نکبتبار جنگ در تنگه لیمریک واقع در غرب جمهوری ایرلند سخن میگوید؛ همان جایی که مککورتی در آن بزرگ شده است وی در این کتاب از قدرت کلیسای کاتولیک و مهمتر از همه از شور غلبهناپذیر زندگی نوشته است. به گفته کارشناسان، این اثر یک کتاب خاص ایرلندی آن هم در دوران تبعید ایرلندیهاست. مککورتی در این اثر از شرایط اسفبار خانوادهاش در سالهای ۱۹۴۳ میگوید؛ از بارش همیشگی باران در لیمریک، از ملودی ناهماهنگ سرفههای خشک، از نفس تنگیهای ناشی از آسم و از خس خس بیامان سینه که خبر از بیماری سل میداد، از بینیهای جوشانی که بیشباهت به چشمه نبود و از ریههایی که چون اسفنج، انبوهی از باکتریها را به خود جذب کرده بود.
روی جلد این کتاب نوشته شده «خاطرات مککورتی خواننده را زهره ترک میکند با این حال این کتاب جزو زیباترین نوشتههایی است که درباره ایرلند و ویژگی مردمان آن به رشته تحریر درآمده است. بخصوص که هر کلمه از آن هم عین حقیقت است.» و این در حالی است که بسیاری از شهروندان شهر لیمریک نظر دیگری دارند یکی از ساکنان این شهر میگوید «خاکستر سرد آنجلا دیگر چه صیغهای است؟
مطالب این کتاب چیزی جز یک مشت چرندیات من در آوردی نیست، اینطور هم که مککورتی لیمریک را توصیف کرده، نبوده است. البته این کتاب تا حد زیادی موافق مذاق آلمانیها و آمریکاییها درآمد بویژه آلمانیها که بدشان نمیآمد ما را همین طور بینند.»
اما از نکات جالب توجه در باره این کتاب آن است که بار دیگر ادبیات به طور ناخواسته به نوعی به تبلیغات گردشگری برای ایرلند تبدیل شد، همان وضعیتی که پیش از این برای کتاب «اولیس» جیمز جویس و کتاب «خاطرات ایرلند» هاینریش بل پیش آمده بود.
به مجرد انتشار رمان خاکستر سرد آنجلا، بازاریابی توریستی با تورهایی در قالب اتوبوسهای ۲ طبقه به محل وقوع رمان یعنی پارک لیمریک با آن مجسمه بلندش سرازیر شد؛ همان چیزی که فرانک کوچک در بدو ورود به این شهر دیده بود و در همان خیابان پر چاله و چولهای که پدر یک لاقبا و آس و پاس او اندک درآمد خود را حیف و میل کرده بود.
البته برای پیشگیری از یاس و سر خوردگی در گردشگران، سازمان گردشگری این شهر آنچه را که در کتاب توصیف شده بود اعم از شرایط رقتبار زندگی خیابانی سالهای ۳۰ و ۴۰ از چهره این شهر زدود و از قراری که نوشتهاند لیمریک امروزی یک شهر مدرن و پویاست. البته بگذریم از این که کمی هم در این باره غلو میکنند. سال ۱۹۹۹ کتاب پرفروش خاکستر سرد آنجلا با حضور ستارگانی چون امیلی واتسون و روبرت کارلیل به صورت فیلم درآمد و به این ترتیب بیش از پیش بر شهرت و محبوبیت این کتاب افزوده شد.
● خاطرات یک معلم
فرانک مککورتی، نویسنده رمان پرفروش خاکستر سرد آنجلا یک کتاب درباره زمان معلمی خود در نیویورک نوشته است. او به گفته خود سالها رنج کشیده تا توانسته بلندترین بند زندگیاش را در اختیار آورد وی در این کتاب کلاف سخن را به دست اتفاق سپرده و سالهای۳۰، همان زمانی را که وی به عنوان معلم در یکی از دبیرستانهای نیویورک حوادث تلخ و شیرین زندگی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت، توصیف کرده است. این کتاب سومین بخش خاطرات مککورتی است که خاطرات معلم نام دارد و در سالهای اخیر در فهرست پرفروشترینهای آمریکا قرار داشت. مککورتی در این کتاب نیز همانند نخستین اثر خویش موفق شد خیل عظیمی از خوانندگان را به سوی خود بکشاند. فرانک مککورتی عاشق کنایات است او در جامعه نیز به همان سبک و سیاقی نشست و برخاست میکرد که مینوشت یعنی بامزه، بشاش، گاهی تلخ، اغلب متاثر و روراست، اما بدون آن که خود یا دیگران را برنجاند. وقتی با او سخن میگویی هیچ فرقی بین او و افراد معمولی احساس نمیکنی. وی هرگز پر طمطراق به نظر نمیرسد. گویی تواضع و فروتنی در او مادرزادی است. موفقیت هرگز او را تغییر نداده است، این را همه آنهایی که مدتهاست او را میشناسند تصدیق میکنند. او به گفته خود هرچند بسیار دیر، اما خوشبختی بزرگی داشته است. هر کس کتاب خاطرات کودکی مککورتی را خوانده یا فیلم آن را دیده باشد، احتمالا در گوش او هم هنوز آهنگ این سخن طنینانداز است که «هنوز هم هر وقت به یاد روزهای کودکیام میافتم جهان در مقابل چشمانم آنچنان تیره و تار میشود که بی درنگ از خود میپرسم چطور شده من اصلا زنده ماندهام؟»
مککورتی زمانی که نخستین صفحات این کتاب را روی کاغذمی آورد، آن هم بدون آن که کلمهای را تغییر داده باشد، صداها در سرش به هم تلاقی میکردند و هر تکه از خاطرات شکلی به خود میگرفت. او خود این وضعیت را چنین توصیف میکند: «خلاص شدم.» وی در ادامه میگوید خیلی طول کشید تا بتوانم به خود نزدیکتر شوم، فرقی هم نمیکند به عنوان یک خاطرهنویس به اصطلاح موفق یا یک معلم یا حتی یک بچه گدای ایرلندی.
خطوط سطحی چهره مککورتی، موهای هرچند سفید اما پر پشت او بر بالای چشمهای آبی روشنش او را جوانتر از ۷۸ سال نشان میدهد. مککورتی خوش برخورد و رک به نظر میرسد و شخصیت او با راوی هر سه داستان وی تطابق کامل دارد. وی در گفتگوهایش آن چنان با جدیت تاکید میکند یکتختهاش کم است که انگار کسی نمیداند او یک معلم بازنشسته پیر ۶۶ ساله بود، وقتی اولین کتاب وی سال۱۹۹۶ در کمتر از چند هفته به موفقیت جهانی رسید، جایزه پولیتزر را به دست آورد و به ۴۰ زبان ترجمه شد. مککورتی یک بار دراینباره چنین گفت: «از آن موقع تا به حال من میان مه غلیظی معلق ماندهام و هنوز هم به درستی نمیدانم که چطور راه خود را پیدا کنم.»
زهرا صابری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست