شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا

بیابانگردی را بیشتر از شمال دوست دارم


بیابانگردی را بیشتر از شمال دوست دارم

دکتر ناصر کرمی, کارشناس محیط زیست, از سفر به زادگاهش می گوید

سال‌هاست با مقوله سفر و گردشگری در ارتباطم. هم به صورت حرفه‌ای در این حوزه فعالیت می‌کنم و به عبارتی، کسب و کارم در این حوزه است و هم به عنوان کسی که علاقه‌اش سفر است.

تقریبا می‌توانم بگویم تمام ایران را گشته‌ام. گرچه نمی‌توان گفت جهانگردم، ولی بسیاری از کشورها را دیده‌ام. با وجود این یکی از آخرین جاهایی که شاید به عنوان یک گزینه برای سفر انتخاب کنم، زادگاهم، خوزستان است. البته من به واسطه این که هنوز مادرم، خانواده و دوستان دوران کودکی و خویشانم در این استان زندگی می‌کنند، سالی دو یا سه بار به این استان سر می‌زنم، اما به عنوان مکانی برای بازدید و منطقه‌ای برای گردشگری، خوزستان بویژه شمال آن، دزفول و اندیمشک، مرا بشدت افسرده می‌کند. دلایل آن هم متعدد است.‌ اگر بخواهم بگویم متولد و بزرگ شده کجا هستم، کمی پیچیده است. من متولد شهرستان دزفول هستم و کودکی‌ام را در شهر شوش و نوجوانی‌ام را در اندیمشک گذرانده‌ام. بعد از آن هم از ایام جوانی، یعنی از ۱۸ سالگی که در دانشگاه تهران قبول شدم، به تهران آمدم و بقیه عمرم را هم همین‌جا ساکن بوده‌ام.‌ هر زمان که به خوزستان می‌روم، با جایی شلوغ، تغییر شکل یافته و نامأنوس مواجه می‌شوم. همه آن چیزهایی که خاطرات خوب کودکی من را القا می‌کند، در آنجا ویران شده و برعکس تمام آنچه، آنجا افزایش پیدا کرده، برای آدمی با حساسیت‌های زیست محیطی من، آزاردهنده است.

جایی بین دزفول، شوش و هفت‌تپه، بیشه بزرگی بود که باور نمی‌کنم آن چیزی که در کودکی دیده‌ام واقعی بود یا یک رویا. یک بیشه که ارتفاع بوته‌های آن از قد یک انسان بالاتر می‌رفت و لابه‌لای بوته‌هایش، انواع حیوانات از خرگوش و شغال و گرگ و روباه، حتی آهو زندگی می‌کردند.

طوری که ممکن بود هر لحظه از پشت هر بوته یک حیوان بیرون بیاید. با توجه به این که پدربزرگ مادری من در آنجا ملک داشت، هر سال بی‌تابانه منتظر فرا رسیدن تابستان بودم تا به آنجا بروم و در آن بیشه‌زار خوش بگذرانم. اکنون از آن بیشه حتی یک کف دست هم باقی نمانده است.

یا معماری شهر دزفول، دزفول هم دچار مشکل تمام شهرهایی است که توسعه می‌یابند بی‌آن‌که تناسبی با نیاز ساکنان خود داشته باشند. بافت زیبا و تاریخی دزفول به عنوان یکی از زیباترین شهرها با معماری آجر شناخته می‌شود که آن معماری آجری رو به نابودی است.

شهر اندیمشک در زمان کودکی من، شهر کوچک و مرفهی بود.

شهری که به واسطه صنعت نفت، بافت کارمندی داشت، اکنون اصلا این طور نیست. در طول زمان، عمده کسانی که ساکنان قدیمی اندیمشک به حساب می‌آمدند، مهاجرت کرده‌ و افراد دیگری به جای آنها آمده‌اند که این بندگان خدا هم آن شرایط اقتصادی قبلی را ندارند. به همین خاطر حتی لهجه شهر عوض شده است. یعنی آن‌گونه که ما در اندیمشک صحبت می‌کردیم، دیگر در این شهر صحبت نمی‌شود. محل بازی کودکی‌های من کاخ‌های آپادانا و ماندانا در شهر شوش بود. طبیعتی که در آن بیشه نمود پیدا می‌کرد، چشم‌انداز انسانی بود که در شهر اندیمشک بودند، معماری خاص دزفول بود و هویت تاریخی شهر شوش و... همه تقریبا رنگ باخته‌ است.

به همین خاطر الان به خوزستان رفتن، از آن جهت که با مادر و خانواده و دوستانم دیدار می‌کنم، خیلی خوب است، اما مستقیم از فرودگاه یا جاده به خانه می‌روم. شب‌ها که همه جا تاریک است به خانه اهل فامیل می‌روم و رغبتی به قدم زدن در شوش و اندیمشک ندارم، چون قلب من را واقعا مچاله می‌کند.‌ اکنون شاید عادت باشد، شاید هم نوعی سلیقه خاص، که سال‌هاست گزینه اول من برای تعطیلات دو روزه آخر هفته یا ماهانه، بیابان است. معمولا به دشت کویر و مناطقی مثل مرنجاب و قصر بهرام می‌روم. ‌مسیرهای خوبی را در اطراف کاروانسرای مرنجاب و سیاه کوه و ماسه‌زارهای غیرگچی می‌شناسم. یکی از دلایل ترجیح این مناطق، زیبایی آنهاست. من معتقدم اهمیت بیابان برای گردشگری در ایران کمتر از اصفهان و تخت‌جمشید نیست. یک دلیل آن، فضای خاصی است که بیابان دارد و دلیل دیگر این‌که اگر شما حساسیت زیست‌محیطی داشته باشید، سفر به شمال شما را رنج می‌دهد، از آن همه آلودگی و ازدحام که وجود دارد و همین طور سفر به جنگل و کوه. شما اگر به نوک قله دماوند هم بروید، با کلی زباله مواجه می‌شوید، اما جایی که کمتر این‌گونه مناظر را می‌بینید، بیابان است.