دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

بدون اجازه از گیومه


بدون اجازه از گیومه

● یادداشتی بر یک سرقت ادبی از شاعری جوان
این اینترنت هم عجب رسانه مفید و خطرناکی است! متناقض می‌گویم؟ نه. این یک متناقض ‌نماست. خواهیم دید.
دیگر لازم نیست به مسوول آرشیو این وزارتخانه …

یادداشتی بر یک سرقت ادبی از شاعری جوان

این اینترنت هم عجب رسانه مفید و خطرناکی است! متناقض می‌گویم؟ نه. این یک متناقض ‌نماست. خواهیم دید.

دیگر لازم نیست به مسوول آرشیو این وزارتخانه و آن اداره کل، این سازمان و آن نهاد، این روزنامه و آن مجله، التماس کنی تا فلان شماره بهمان روزنامه یا فلان نامه در بهمان تاریخ را از میان کوه پرونده‌های قفسه‌های گرد و خاک گرفته متروک پیدا کند و یک کپی ناقابل از آن به تو بدهد. تازه اصلا پیدا بکند یا نه یا مجوز کپی گرفتن و دادن داشته باشد یا نه یا اساسا سرکارش باشد یا نه...

حالا کافی است یکی دو تا دکمه را فشار دهی و در چند سایت مربوط چرخ بزنی و ... کار تمام است. حالا این که سایت مورد نظر مجاز باشد یا غیرمجاز یا سرعت اینترنت اصلا بگذارد به مطلب مورد نظرت دسترسی پیدا کنی یا نه، موضوع دیگری است!

... و ناگهان خود را در برابر شعری می‌بینی که مدت‌ها پیش در روزنامه‌ای کثیرالانتشار به چاپ رسیده است و تو مشتاق بوده‌ای آن را بخوانی و از صحت و سقم شایعاتی که به تازگی درباره آن به راه افتاده است، مطلع شوی. (۱)‌

شعری با عنوان «با جسدی تکه‌تکه لبخند بزن»! در رثای فرمانده بزرگ و حماسی حزب‌الله لبنان، عماد مغنیه. با شوق می‌خوانی و پیش می‌روی. بالاخره نام شاعر، حداقل به عنوان منتقدی در حوزه سینما و ادبیات، آنقدر جذاب است که از مخلوط ناهمگن شعر و شعار، فعلا ناامید نشوی و ادامه دهی.

آری ما در عصر جهانی‌سازی ترور زندگی می‌کنیم

خون، تازه ‌تازه با ماهواره سر می‌رسد

با این همه چیزی سریع‌تر از نور تو پیدا نمی‌شود عماد!

اما ناگهان به سطرهایی می‌رسی که هم نسبت به بافت و ساخت زبانی شعر، متفاوت به نظر می‌رسند و هم نوعی زاویه‌سازی معنایی نسبت به روند معنایی جاری در شعر ایجاد می‌کند اما مهم‌تر این که برایت بسیار آشناست. به حافظه نامطمئن خود اعتماد نمی‌کنی و ادامه می‌دهی، اما باز هم، سطرهای غریبه سر می‌رسند. تو پیش از این،‌ آنها را در جایی خوانده‌ای.

دشمن تنها پیراهن تو را نشانه گرفته است

پیراهنی که جز دست‌هایت چیزی در آستین ندارد

او قلب تو را می‌خواست که برای تو یک جیب بود(۲)‌

این سطرها را انگار از خود شاعر شنیده‌ای. صدایی بم و پرتوان...

اما حالا زمین چرخیده چرخیده چرخیده

رسیده به استخوانم(۳)‌

یکباره چهره آفتاب سوخته و استخوانی شاعر جوانی را به یاد می‌آوری که شعرخوانی‌‌اش با آن دست‌های بس متحرک به پرواز می‌ماند. محمدجواد سلطانی با کتاب شعرش «زمین اگر نچرخد.»

جا می‌خوری. این یکی دو توارد کوچک و بی‌اهمیت است. برو جلوتر و کم‌کم ناامید می‌شوی. تو داری سطرهایی از مجموعه شعر سلطانی را می‌خوانی یا سطرهایی که بدون گیومه در شعری برای شهید عماد مغنیه سر در آورده‌‌اند؟ شعری از شاعر و نویسنده و منتقد کهنه‌کار معاصر:

زمین اگر نچرخد

آسمان به همین رنگ می‌میرد

و پرندگان نقطه‌های معلق(۴)‌

شاعر یک سطر از خود می‌نویسد: «پس با جسدی تکه‌تکه لبخند بزن» و باز هم به سراغ کتاب زمین اگر نچرخد می‌رود و کپی می‌کند:

برای ستارگانی که چشم بر زمین دوخته‌اند

رها کن این همه زیبایی را

بگذار کمی از ریخت بیفتد

این لب‌ها...(۵)‌

و شاعر کهنه‌کار ما برای آن که خلاقیت خود را هم به رخ بکشد،‌ چند عضو دیگر بدن را هم به دنبال لب‌ها ردیف می‌کند:

این لب‌ها، این چشم‌ها،این سینه‌ها و دست و پا! حالا با نفرت ادامه می‌دهی و به انتها می‌رسی. پایان‌بندی شعر هم با ۲ سطر از کتاب محمدجواد سلطانی شکل می‌گیرد:

به یاد ماندنی‌ترین گلوله‌ات را

شلیک کند(۶)

و شعر با سطر «و زمین یک دور دیگر بچرخد سوی موعود» تمام می‌شود. حتی تصور توارد را به دور می‌اندازی و شروع می‌کنی به نوشتن این یادداشت؛ یادداشتی که با کمی تاخیر نوشته می‌شود، اما هنوز مفید است. همیشه مفید است تا برتندیس سنگی اسطوره‌ها ترکی بیندازد. تا شاعران جوان ما به خود ببالند و خود را بیش از پیش باور کنند.

حالا قضاوت پارادوکسیکال این قلم خجالت زده را راجع به اینترنت دوباره مرور کنید!

اینترنت در عین این که برای محمدجواد سلطانی و اولین مجموعه شعرش زمین اگر نچرخد بس مفید واقع شده است، برای شعر بلند آن شاعر، نویسنده و منتقد معروف و نامدار خطرناک جلوه کرده است!

پانوشت:

۱- روزنامه اطلاعات، شماره ۲۴۱۳۶، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۶

۲- زمین اگر نچرخد، محمدجواد سلطانی، آوای کلار، ۱۳۸۶، صفحه ۵۷

۳- همان، صفحه ۷

۴- همان، صفحه ۶ و ۷

۵- همان، صفحه ۸ و ۹

۶- همان، صفحه ۵۹

حمیدرضا شکارسری