جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

همدردی


همدردی

زوج جوانی پس از ۱۱ سال صاحب فرزند پسر شدند. پسر بلافاصله به نور چشم آنها تبدیل شد. فرزند آنها اندک اندک بزرگ می‌شد تا اینکه به دو سالگی رسید. روزی پدر در حالی که بسیار عجله داشت …

زوج جوانی پس از ۱۱ سال صاحب فرزند پسر شدند. پسر بلافاصله به نور چشم آنها تبدیل شد. فرزند آنها اندک اندک بزرگ می‌شد تا اینکه به دو سالگی رسید. روزی پدر در حالی که بسیار عجله داشت یک قاشق از دارویی که دکتر برایش تجویز کرده بود را خورد و به همسرش گفت: در این شربت را ببند، من دیرم شده و باید بروم. او رفت و زن در حالی که در آشپزخانه مشغول کار بود فراموش کرد تا در شربت را ببندد.

کودک که مجذوب رنگ شربت شده بود داروی داخل شیشه را تا انتها سر کشید. مادر که تازه متوجه شده بود، بلافاصله اطلاعات دارو را خواند و متوجه شد که این شربت در دُز بالا برای کودکان سمی است. دوان دوان کودک را به بیمارستان رساند، اما متأسفانه دیگر دیر شده بود و بچه جان خود را از دست داد. زن نمی‌دانست چطور باید جواب شوهرش را بدهد و از ترس و استرس شوکه شده بود. مرد سراسیمه با شنیدن خبر خود را به بیمارستان رساند و نزد همسرش رفت. زن دیگر از ترس نفس‌هایش به شماره افتاده بود. مرد گفت: عزیزم نگران نباش من در کنارت هستم.

زن پس از شنیدن این عبارت موفق شد از اعماق وجود گریه کند. کودک مرده بود و مرد کاری نمی‌توانست انجام دهد. مقصر دانستن مادر هم چاره کار نبود. زن هم یگانه فرزندش را از دست داده بود و او فقط در این لحظه نیاز به همدردی داشت.

اگر هر فردی زندگی را از این دریچه ببیند، مشکلات کمتری در جهان باقی خواهد ماند. خودخواهی، ترس، حسد و خشم را از خود دور کنیم. آنگاه جهان برای زندگی محیط بهتری خواهد بود.

مترجم: آرش میری خانی

منبع: ‏ummah.com