دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مرگ بازی
-کنستانسیا چه فکر می کنی درباره مردی که یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند تبدیل به حشرهای شده و آن وقت در راهآهن اسپانیا هم کار می کند؟ به نظر تو این به زیان ادبیات بود یا به سود راهآهن؟ کنستانسیا فکر میکند و می گوید: قطارها سر وقت میرسیدند اما بدون مسافر.
(از متن کتاب)«کنستانسیا» نوشته کارلوس فوئنتس با ترجمه عبدالله کوثری در پاییز سال ۸۹ توسط نشر ماهی وارد بازار کتاب ایران شد. «کنستانسیا» هم نام نویسنده بزرگی را یدک میکشد هم مترجم صاحبنامی دارد و هم با توجه به قطع و حجم کوچکش میتواند پیشنهاد کتاب مناسبی برای خواننده کم حوصله امروزی باشد. کتاب با همه جمع و جور بودنش اثر سنگینی است، سنگین به این معنا که نمیتوان به راحتی کتاب را تورق کرد و با داستان همراه شد. هر سطری در «کنستانسیا» مفهوم پیچیده ای دارد که تفکر عمیق خواننده را طلب میکند. « کنستانسیا» چیزی است ما بین «آئورا» و آثار بورخس و در واقع درون مایههایش کاملا آمریکای لاتینی است. کتاب رئال کامل نیست و از آن فاصله می گیرد. هیچ نکته ای نیست که بتوان آن را با قطعیت قبول کرد و در عین حال نمی شود هر مسئلهای از کتاب را سورر ئال دانست.
دکتر ویت بی هال، جراح چیره دست آمریکایی راوی داستان است و با همسر اندلسی خود کنستانسیا در آمریکا زندگی می کند. داستان در دهه ۶۰ سالگی این زوج رقم می خورد. همسایه اینان بازیگری روس و تبعیدی است، کتاب با این جمله آغاز می شود: « موسیو پلوتنیکوف روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سالها خواهد گذشت و من روز مرگ خود به دیدار او خواهم رفت.» در همان آغاز کتاب، تخیل خواننده را مشغول می کند. در ادامه با کنستانسیا آشنا میشویم زنی سالخورده و خانهدار که ۴۰ سال است در کنار همسر خود عاشقانه زندگی می گذراند. زندگی او با دکتر در دهه ۶۰ زندگی خود کاملا عادی به نظر میرسد. در ادامه همان طور که وعده داده شده بود پلوتنیکوف میمیرد یا شاید میمیرد یا آنطوری که در اواخر کتاب میخوانیم شاید ۴۰ سال پیش مرده! این اتفاق با واکنش شدی کنستانسیا همراه می شود و داستان وارد فاز جدیدی میشود.
دکتر ویتبی هال در پی نشانه هایی از گذشته و حرفهای بازیگر روس متوجه پیوندهایی (اشتراکاتی) بین کنستانسیا و پلوتنیکوف میشود. سه شخصیت اصلی داستان هر یک از گوشهای از جهان برخاستهاند، آمریکا، اسپانیا و روسیه. فصلهای کتاب به برخوردهای جداگانه راوی با این دو فرد رغم می خورد. گرچه بعدتر متوجه می شویم کنستانسیا و پلوتنیکف چندان بیارتباط با یکدیگر نبودند ولی به گفته خود راوی در هیچ کجای کتاب با هم ظاهر نمیشوند. نتیجه حضور سه ملیت متفاوت ناگزیر ما را با تاریخ و گذشته سه فرهنگ روبهرو میکند به خصوص اینکه دکتر داستان (راوی) علاقه و تسلط زیادی به ادبیات دارد و بارها از کتابخانه شخصی گرانمایهاش سخن می گوید. به این ترتیب از شخصیت های ادبی، هنری، فلسفی و حتی سینمایی اسم برده میشود. برخی از این نام ها مثل کافکا و والتر بنیامین که حضور بیشتری دارند نقش ریز محرکهای داستان را ایفا میکنند.
برگردیم به نقطه عطف داستان یعنی مرگ موسیو پلوتنیکوف؛ مرگ موسیو که البته با قطعیت اعلام نمیشود با تغییر ناگهانی کنستانسیا همراه است، دکتر هال همسر خود را در حالت مرگ مشاهده می شود و مدعی میشود او از نظر پزشکی مرده، البته بازهم چیزی شبیه مرگ، نوعی رفتن و بازگشتن. همین اتفاق انگیزهای است برای راوی که به ما بگوید این مردنها را کنستانسیا زیاد تجربه کرده و بدون شک ریشه همه این مرگ بازیها در ارتباط رازآلود کنستانسیا با پلوتنیکوف نهفته است. مرگ لحظهای، کنستانسیا را به سوی بیماری سوق میدهد، در فصولی که دکتر هال از همسرش پرستاری میکند ما علاوه بر آگاهی از گذشته این دو بیشتر کاراکتر دکتر را می شناسیم. در همین فصول است که پی میبریم به احتمال زیاد رابطه کنستانسیا با بازیگر روس تنها بهانه ای است برای نزدیکتر شدن به ویتبی هال شخصیت اصلی داستان.
در نهایت هم اگرچه تا حدودی راز دو نفر دیگر برملا میشود ولی آنچه میماند راوی است و بیاعتنایی او به چراغ خانه خالی موسیو که هر شب در زمان مشخصی روشن خاموش میشود. بیماری کنستانسیا دیری نمیپاید و او ناپدید میشود. دکتر هال تصمیم می گیرد به سویل محل آشناییاش با دختر اندلسی برود تا شاید آنجا راه حل این معماها را کشف کند. مرگ در«کنستانسیا» نمودهای فراوانی دارد چه صبحتهای متناوب موسیو در فصلهای ابتدایی و چه خاک سرخ قبرستان بر روی کفشهای کنستانسیا و از همه مشهودتر مرگهای چندباره او.
ترس راوی از مرگ و گاهی اشتیاقش برای مردن و بیان حالت های انتزاعی « رفتن» خواننده را با مرگ بازی های زیادی روبهرو میکند. عنوان این مطلب می توانست « دغدغههای یک بورژوا» باشد، بورژوازی و روشنفکری نهفته در ویتبی با همه اشارات و استعاراتش به هنر و دغدغههایی که دارد تا جایی پیش میرود که تعریف یک خطی از هنر ارائه میدهد: «هنر دقیق ترین و ارزشمندترین نماد زندگی است.» این شاید گمراه کنندهترین نگاه به « کنستانسیا» باشد زیرا دغدغه های دکتر جهانشمولتر و بزرگتر از این مباحث است. مرگ یکی از دغدغههای اصلی انسان، همان چیزی که راوی با آن روبهرو است و نمی داند چگونه با آن روبهرو شود: « فقط این مانده بود که خاکسارانه به ساحل مدیترانه یا آنتلانتیک زانو بزنم و دعا کنم که: استدعا میکنم، یک روز برای زندگی، استدعا میکنم ...» با این همه مرگ خود مفهومی است برای به سرانجام رسیدن اهداف داستان یعنی زندگی.
عماد پورشهریاری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست