شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
فقط صدا نیست که می ماند

نمیدانم عزاداری به سبک مردمان جنوب ایران را دیدهاید؟ سنج و دمام میزنند. با نوای غمگینش، این بار نه از دریا که از صحرا میخواهند مردی که رفت را باز گرداند. عزاداری مردمان کویر را چطور؟ با بیلهایشان رقصِ غم را به نمایش میگذارند و با فریاد «حیدرعلی»، از آسمان آب را برای لبهای تشنه طلب میکنند. مجالس تعزیهای که در تکیه دولت تهران برپا میشد را به یاد دارید؟ مردها دور صحنه، زنها بالای پشت بام... تعزیهخوان پرده به پرده میخواند. هر پرده حسی داشت. در یک صحنهاش شرمنده میشدی، پای صحنه دیگرش گریه میکردی و در یک پردهاش هم شیون میکردی... شاید همه اینها که گفتیم را ندیده باشید اما حتما این شبها پای منبر سخنرانی و مداحی در مسجد یا تکیه محلهتان نشستهاید و حتما واعظ برایتان روضه حضرت ابوالفضل العباس(ع) را خوانده است. آن جا که از شرمندگی عباس (ع) میگوید که نتوانست مشک آب را به خیمهها برساند... حتما نتوانستهاید بغضی که در گلویتان هست را بکُشید و شما هم همراه جمعیت فریاد زدهاید: «یا ابالفضل...»(ع) اما حالا تصور کنید که همه این مراسم عزاداری در سکوت برگزار شود. یعنی در ساحل خلیج عزاداری کنید ولی بدون صدای سنج و دمام، پای مراسم بیلزنی بنشینید و فریاد پر از احساس «حیدرعلی» را نشنوید، در مجلس تعزیه باشید و تعزیه خوانها بازی کنند، ولی بدون کلام! اصلا چرا راه دور برویم؛ در همین مسجد خودتان سینه بزنید اما بیروضه واعظ. همه چیز در سکوت برگزار شود؛ شور و غم، شور و گریه، شور و عزا در سکوت... میتوانید این چنین مجلسی را تصور کنید؟ اما من در مجلسی پاگذاشتم که اهل آن از کودک بگیر تا پیرمرد؛ در سوگ حسین(ع) در سکوت محض گریستند و سوختند!
● مسجد ناشنوایان
راننده تاکسی مقابل معبر تنگی که ورودیاش نوشته «توحید ۱۱» ترمز میزند و میگوید: «رسیدیم... رضوی ۱۰ اینجاست.» در ورودی این فرعی، چراغهای مسجد نه چندان بزرگی روشن است که بر پیشانیاش نوشته؛ «مسجد امیرالمومنین(ع)» اما اگر از قدیمیهای این محله بپرسید میگویند زمانی به اینجا میگفتند: مسجد کرولالها، شاید چون واقفش فردی ناشنوا بوده است. داخل مسجد غلغله است. چند نفر در راهرو ایستادهاند و ورودمان را بیهیچ حرفی و فقط با لبخندی بر پهنای صورت و دستی بر سینه خوشامد میگویند.
● مجلس زنانه
راه پلهای کوچک ما را به اتاقی میرساند که روی درش نوشته: «محل استراحت خادم مسجد». اما پُر است از زنان و دختران عزادار. بر خلاف اغلب مجالس زنانه از پچپچه و حرفهای درگوشی خبری نیست؛ فضا پُر است از نشانه. دستهایی که روی هوا شکلهایی را ترسیم میکنند. آدمهای اینجا بیکلمه و با زبان دست باهم حرف میزنند. دختر جوانی کنار پردهای سفید ایستاده و برای زنان و دخترانی که به او زُل زدهاند؛ حرفهای واعظ را با اشارههای مخصوص ناشنوایان به نوعی ترجمه میکند. چشمها از حرکت دستان او بریده نمیشود. در گوشهای از مجلس با یکی از عزاداران گفت و گو میکنم، «مرضیه البرز» ۲۹سال دارد. او که دانشآموخته گرافیک است و میگوید از همکارش شنیده که چنین مجلسی در این نقطه شهر از برپاست. او با کلمات بریده بریده میگوید: تا قبل از این هر سال در مجالس معمولی شرکت میکردم اما از اینکه نمیفهمیدم واعظ و مداح چه میخوانند، رنج میکشیدم. در کتابها روایت کربلا بود اما حس و حال دیگران، آن گریههای پای منبر، آن سینهزنیهای پُرشور عزاداران برایم بیمعنی بود. مرضیه برایم توضیح میدهد که امشب برای اولین بار پای روضه علی اصغر گریسته است. او با حرکات لبها و چشمهایش به من میفهماند که از گلویِ پاره پاره علی اصغر درد کشیده است. این دختر جوان ناشنوا ۲ دستش را گره میکند و میگذارد روی سینهاش. این برای مرضیه یعنی اشتیاقِ دانستن از واقعه نینوا، از سفر کاروانی که از مدینه راه افتاد و هیچ وقت به کوفه نرسید...
● من هم مادرم...
«صدیقه دیودیده» زنی ۴۶ ساله است که همراه پسر نوجوان ناشنوایش آمده مسجد. از حرکت لبهایم این پرسش را میخواند که چرا آمده به این مجلس؟ پاسخش کلمات شکستهای است که با کمک مترجم متوجهشان میشوم: آمدم آرزوی کربلا کنم... من دلم برای امام حسین(ع) شکسته... برای دردی که کشید... برای فرزندان و صحابهای که مقابل چشمانش پر پر شدند و درد اینکه میدانست آنهایی که زنده میمانند هم به اسیری خواهند رفت... دوست دارم بروم کربلا... آنجا به امام بگویم من هم مادرم... دست فرزندم درد بگیرد، هزار بار میمیرم و زنده میشوم. شما چه صبری داشتید آقا؟
● ما هم مثل شماییم...
«تکتم کلاته عربی» خانم جوانی است که در خانوادهشان ۷۷ نفر ناشنوا دارند. پدر او بانی برگزاری مجالس عزاداری ویژه ناشنوایان است. آوای کلمات من با حرکت دستهای مترجم میشوند کلمه برای تکتم. او هم با شور اشاره میکند و میگوید که امام حسین(ع) را اولین بار از حکایتهای پدرش شناخته... همان حکایتها را بعدها برای دانش آموزانش هم تکرار کرده است. «بچهها وقتی از واقعه کربلا میشنیدند گریه میکردند. تا چند سال پیش که به مجالس عادی میرفتم، شاهد نگاههای پُر ترحم آدمهایی بودم که فکر میکردند برای عزاداری حتما باید ۲ جفت گوش سالم داشت، اما سال ۸۵ که پدرم برنامههای هیئت ناشنوایان را در این مسجد سروسامان داد؛ ما هم توانستیم با زبان و شیوه خودمان عزاداری کنیم، مویه کنیم، استغاثه کنیم...» تکتم همچنین از غرور و صبر باشکوه زینب(س) میگوید. بعد دستانش را به اندازه یک قنداق باز میکند و مثل گهواره در هوا تکان میدهد و این یعنی که «داغ رباب بعد از شهادت علی اصغر (ع) را نمیتواند فراموش کند.» این خانم امسال و از ابتدای محرم برای دانشآموزان مدرسهاش هر روز قسمتی از واقعه کربلا را روایت میکند. تکتم تاکید میکند که در ۶سال گذشته شاهد رونق هرچه بیشتر این مجالس بوده است و حالا طوری شده که در شبهای عاشورا و تاسوعا جای سوزن انداختن نیست و حتی عدهای از خانمها مجبور میشوند، در راه پله بنشینند. او گلایهای هم دارد از برخی که میشنوند اما گوش شنوا ندارند: «از بعضی برخوردها با آدمهایی شبیه خودم دلخور میشوم. چند وقت پیش مجلسی رفتم که واعظی در آن در حال روضهخوانی بود. به دعای امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء رسید... من چون معنای آن را میدانستم شروع به تکرار کردم... کلمات بریدهام اسباب تمسخر برخی از حاضران در مجلس شد. ناراحتم که چرا آنها زحمت شناخت ما را به خودشان نمیدهند؟ چرا برای ما همان سهمی را از یک مجلس قائل نمیشوند که خودشان دوست دارند، نصیبشان شود.»
● مجلس مردانه
روی پرده سفیدی که مقابل محراب مسجد نصب شده است، روضهای را که خوانده میشود نمایش میدهند، مترجمی هم ایستاده کنار پرده و همه آن کلمات را به اشاره تبدیل میکند. این مجلس خلاف تصورم ساکت نیست. روضه خوانی که شروع میشود، مردها دور مسجد حلقهای میزنند و دستها بالا میروند و ضرب میشوند روی سینهها... روضهخوان میرسد به نام امام حسین(ع) و آن را فریاد میکشد. از حنجرههای خسته مردان مشکی پوش صدای شیون بلند میشود که چیزی شبیه تکرار «حسین» است. بعد نوبت به پرسش و پاسخ میرسد. جوانترها طبق معمول جلودار هستند، دستهایشان را بلند میکنند و برای اطمینان از دیده شدن، نیم خیز میشوند. جوانی که اجازه پرسش گرفته با دستش حلقهای در فضا ترسیم میکند بعد دستش را مشت میکند روی سینه و سپس۳ انگشتش را میبرد سمت صورتش. نمیفهمم سوالش چیست اما از جوابهای مترجم که پاسخِ روحانی را تکرار میکند، دستگیرم میشود که بحثش در مورد حق الناس است. نکته جالب اینجاست که هر سوال و پاسخ باعث میشود که بحثی میان حلقههای کوچکتر حاضران در مسجد شکل گیرد. بحثها در سکوت است و اشارهها فضا را پُر کرده است.
● ابوالفضل(ع) اسوه وفاداری بود
در گرمای بخار آبدارخانه و کنار قُلقُل سماور و چلیک چلیک به هم خوردن لیوانها و استکانها با چند جوان مسجدی ناشنوا و با همراهی مترجم به گفتوگو مینشینم. «علیرضا ظریفی» جوان لاغر اندامی است که در ۲۵ سالگی با دوستش حمزه یک مغازه تایپ و تکثیر را میچرخانند. آنها پای ثابت مجالس این شبها هستند. علیرضا میگوید که چطور دلسرد شده بوده از اینکه نمیتواند همپای آدمهای دیگر در مجالس معمولی عزاداری کند. او میگوید: ابوالفضل(ع) اسوه وفاداری بود... یک سرباز واقعی که پشت مولا و برادرش را خالی نکرد با اینکه سپاه عمربن سعد توسط شمر قصد داشت به او اماننامه بدهد ولی عباس (ع) انتخابی تاریخی کرد. حمزه هم با زبان دست میگوید: من هیئتهای بزرگ زیادی رفتم اما جوری که اینجا و در این مسجد کوچک عزاداری کردم، جای دیگر ارتباط معنوی برقرار نکردم. حمزه دل نگران جوانترهای جمع است. آنهایی که دنیای ساکت اطرافشان و بیمهری برخیها باعث شده تا اطلاعات و آگاهیهای دینیشان به کفایت نباشد. او البته تاکید میکند که در این ۶ سال اخیر که این هیئت راه اندازی شده، اتفاقات خوبی افتاده است و توانسته اقدامات مفیدی در این باره انجام دهد.
● صلوات
پیرمرد آبدارچی که وسط صحبتهایمان با لبخندهایش حضورش را به ما یادآوری میکند، دستش را جلوی چشمانم تکان میدهد، مترجم ترجمه میکند: که با شما کار دارد. پیرمرد استکانی را روی هوا تکان میدهد و سمت سماور اشاره میکند و میگوید: «چایی میخواین؟» بی آنکه منتظر پاسخم شود، لیوان چای و قندانی را رو به رویم میگذارد و با زبان دستهایش میگوید: چای مجلس عزای سیدالشهدا(ع) از صلواتهای جمع عزادار برکت پیدا میکند.
● ۷۰۰ نفر در مسجدی با گنجایش ۳۰۰ نفر
هنوز ۱۳ساله نشده بود، هنوز مننژیت نگرفته و هنوز ناشنوا نشده بود که پای یکی از مجالس شبیهخوانی پدربزرگش در سبزوار، عشق حسین(ع) و اولاد او به دلش افتاد و همان عشق باعث شد تا سالها بعد هیئتی را در مسجد امیرالمومنین(ع) راه اندازی کند تا آدمهایی که دنیای اطرافشان ساکتتر از دنیای ماست هم بتوانند به سبک و سیاق خودشان از مجلس عزاداری سیدالشهدا(ع) بهره ببرند. این خلاصهای است از معرفی آقای «کلاته عربی» پیرمرد زنده دلی که ۳ فرزندش هم مثل او و همسرش ناشنوایند اما فرزند چهارمش که از قدرت شنوایی محروم نیست، حلقه واصل آنها با صدای دنیای اطرافشان است. کلاته عربی با انگشتها و لبهای ساکتش میگوید: ظرفیت این مسجد در کل ۳۰۰ نفر است اما در دهه اول محرم چیزی حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر برای عزاداری به این جا میآیند و در عاشورا و تاسوعا هم این تعداد تا ۷۰۰ نفر هم میرسد. او انگیزه راهاندازی این هیئت را یک آرزو عنوان میکند: هنوز خاطره مجلس شبیهخوانی پدربزرگم با من است. هنوز هم دلم میخواست میتوانستم مثل آن روزها همراه سایر عزاداران دَم بگیرم. در مجالس عادی امکانش نیست، دیگران یا مسخره میکنند یا ترحم نثارت میکنند. سال ۸۵ بود که عزمم را برای شکل دادن یک هیئت عزاداری ویژه ناشنوایان جزم کردم و در کنار سفره افطار در شب قدر دور هم جمع شدیم... به گفته کلاته چندماه بعد او توانست با کمک بچه هیئتیها و هیئت امنای مسجد این مکان را به عزاداری ناشنوایان اختصاص دهد؛ او توضیح میدهد: حالا هر شب جمعه در این مکان دور هم جمع میشویم و برنامههای مذهبی برای ناشنوایان برگزار میکنیم. کلاته قدردان زحمات گروه مترجمان است؛ «اگر آنها نبودند، قطعا در روند برگزاری چنین مراسمی با مشکل مواجه میشدیم.» او که عشق اهل بیت(ع) باعث شده از خادمی تا کارگری حرمین ائمه اطهار(ع) در عراق را نیز تجربه کند، میگوید: از برنامههای جنبی ما اعزام ناشنوایان در قالب دستههای عزاداری به حرم رضوی است. میخواهیم تا هم ترسشان بریزد و خودشان را از مردمی که بیرون از این چاردیواری عزاداری میکنند، جدا نبینند و هم مردم ما را بشناسند و جای ترحم با ما همراه شوند. کلاته از کوچکی فضای مسجد ناراحت است. او با کلمات ساکتش میگوید: روز اولی که این هیئت پا گرفت، هیچ امکاناتی نداشتیم حتی استکانها و ظروف را هم خودمان از خانه میآوردیم اما حالا همه این ابزار و لوازم به لطف همین بچهها خریداری شده است. تا اینجا کسی دستمان را نگرفت اما از حالا به بعد دلمان میخواهد تا مسئولان و خیّران آستین بالا بزنند و برای توسعه مسجد یاریمان کنند.
● همه یک خانوادهایم
در حیاط مسجد جایی که دیگهای آبگوشت کمکم آماده پذیرایی از عزاداران میشود، با یکی از مترجمها گفت وگو میکنم. «رضا اژدرمحمدی» یکی از گروه ۱۰نفره مترجمان است. او توضیح میدهد که تقریبا همه اعضای باشگاه کوچک مترجمان جزو اعضای خانواده ناشنوایان هستند. خود او هم برادرش ناشنواست و به همین واسطه پایش به این مجالس باز شده است. رضا میگوید: شاید بعضی از ما دوست داشته باشیم که درمجالس عزاداری دیگر شرکت کنیم و جای ترجمه، سینه بزنیم یا نوحه بخوانیم اما اکنون۶ سال است هر شب جمعهمان در مسجد امیرالمومنین(ع) و در جمع بچههای ناشنوا میگذرد. او ادامه می دهد: شاید باور نکنید ولی بعضی از افراد چون تا پیش از این امکانی برایشان فراهم نشده بود، حتی اشکالات عمدهای در واجبات و فرایض دینیشان دارند. آگاهی بعضی از آنها با وجود داشتن تحصیلات درباره تاریخ اسلام یا بعضی مباحث دینی بسیار اندک است.
● ترجمه درد
آخرین نفری که با او به صحبت مینشینم «عطیه شریفیفر» ۱۷ ساله است که پدر ناشنوا و مادر نیمه شنوایش پای او را به این مجالس باز کردهاند. عطیه از نعمت شنوایی بهرهمند است و حضورش در این چندسال به عنوان مترجم، در مجالس زنانه این هیئت بوده است. او میگوید: دشوارترین کار این است که مویههای مداح، بغض واعظ و توضیحات سخنران را با حس و حال به جمع منتقل کنیم تا آنها هم همان حسی را از یک مجلس عزاداری بگیرند که ما و شما با گوشهایمان میگیریم. او خوشحال است که افتخار خدمت در مجلس سیدالشهدا(ع) را به این شکل پیدا کرده و میگوید: سختترین کار برای ما ترجمه دردها و ظلمهای واقعه کربلاست.
نویسنده: فاطمه آستانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست